
مرتضی رحیمی
فاجعه افشار نوزده ساله شد. نوزده سال پس از جنایت هولناک افشار، هنوز هم مخروبه هایش فریاد عدالت می زند. هنوز افشار بوی خون می دهد. هنوز هم افشار در انتظار مجازات عاملان کشتار هزارها باشنده اش است.
نوزده سال قبل، شامگاه ۲۱ دلو سال ۱۳۷۱ بود. منطقه یی در غرب شهر کابل به نام “افشار” در تاریکی و سکوت فرو رفته بود.
هوا زمستانی و سرد بود، زمین نیز در تاریک شب فرو رفته بود، سکوت بر همه جا سایه افکنده بود. بیش از ۵۰۰۰ خانوده در افشار بی خبر از آنچه که تا لحظاتی دیگر در انتظارشان بودند، در خانه های خود حضور داشتند.
“پدری به امید رسیدن فردا و رفتن به کار برای بدست آوردن لقمه نانی در کانون گرم خانواده خود نشسته بود و کودک ۹ ماهه خود را در آغوش گرفته بود؛ مادر نیز از حاصل دست رنج شوهرش، به فرزندان خود غذا می پخت و کودکان نیز خوشحال از بازگشت پدرشان به خانه در گرداگرد وی جمع شده بودند.”
شاید در آن ساعات، در هر خانه یی از خانه های افشار، وضعیت به همین منوال بود.
هیچ یک از اهالی افشار از حادثه یی که در انتظارشان بود آگاه نبودند. اهالی مظلوم افشار بی خبر از اینکه گرگهایی برای دریدن شان دندان تیز کرده اند، در کنار خانواده هایشان در خانه هایشان یک شب سرد زمستانی را آغاز کرده بودند و در انتظار رسیدن صبحی دیگر بودند.
اهالی مظلوم افشار بی خبر بودند که چه شبی وحشتناک و چه صبحی دردناک در انتظارشان است.
تا لحظاتی دیگر، افشار زیر رگبار آتش و حملات توپخانه یی گرگان انسان نما قرار می گرفت. این گرگان وحشی وابسته به حکومت وقت، آماده شده بودند تا افشار و افشاریان را بدرند.
آمادگی ها برای حمله به افشار و افشاریان مظلوم گرفته شده بود، وحشیان آماده بودند تا به افشار بروند و جنایتی را بیافرینند که تاریخ به مانند آن را به یاد ندارد، جنایتی که زبان از بیان آن اعلان عجز می کند و قلم از نوشتن آن شرم دارد.
آسمان رفته رفته سیاهی خود را بر زمین گسترده تر می کرد که سکوت همیشه گی افشار شکست. آرامش افشاریان بر هم خورد؛ ترس و هراس همه افشار را فرا گرفت.
بله؛ افشار زیر رگباری از آتش و توپخانه نیروهای وابسته به حکومت وقت قرار گرفت. خون خواران برای خوردن خون افشاریان دندان تیز کرده بودند و شب آرام مردم مظلوم افشار را با آتش رگبارشان به آتش جهنم تبدیل کردند.
رگبار آتش و توپ خانه سنگین به مانند باران بر خانه های افشاریان بی دفاع و مظلوم که در آن زمان چیزی برای دفاع از خود نداشتند می بارید. در مدت کوتاهی افشار دیگر آن افشار سابق نماند. بوی خون، بون باروت به مشام می رسید و صدای ناله و فریاد زنان و کودکان از هر گوشه افشار بلند شده بود.
تا صبح آتش رگبار بر افشار و افشاریان بارید. اوایل صبح فردای آن شب یعنی ۲۲ دلو سال ۱۳۷۱، جانیان شکل دیگر از جنایت شان را آغاز کردند و خون خواران بر خون خوری خویش شروع نمودند.
درنده گان انسان نما، افشار را محاصره نموده بودند و وارد افشار شدند تا به دریدن مردم مظلوم و بی دفاع افشار آغاز کنند.
حمله شد، هزارها تن به فجیع ترین شکل به قتل رسیدند، زنان و دختران زیادی در پیش چشم شوهران و برادرانشان مورد تجاوز قرار گرفتند، مادر در پیش چشم اطفالش سربریده شد، سر از تن اطفال پیش روی پدر و مادر جدا شد و جانیان به کودکی ۹ ماه هم رحم نکردند.
مردم بی شماری زخمی شدند، شمار زیادی آواره شدند، هزارها تن عزیزان خود را از دست دادند، مال و اموال مردم به تاراج برده شد و خانه ها به آتش کشیده شدند.
همه این جنایات در عرض چند ساعت به وقوع پیوست که تا هنوز و هنوز مخروبه های افشار گویای آن حوادث وحشتناک و دردناک است.
در ۲۲ دلو، افشار درمیان خون و آتش فرو رفته بود، بوی مرگ و باروت، فریاد زنان و کودکان مظلوم افشار و قصاوت و درنده خویی وحشیانه خون خواران وابسته به حکومت وقت، تن هر انسان را به لرزه در می آورد.
طبق آمار پروژه ی عدالت انتقالی در افغانستان، در آنشب دوازده هزار نفر، شامل کودکان، زنان وپیرمردان که همه هزاره بودند، با بی رحمی تمام، در زیر ساتورهای گرگان حکومت زمان به قتل رسیده و تکه و پاره شدند.
این اولین باری نبود که هزاره ها مورد کشتار بی رحمانه قرار می گرفتند. عبدالرحمان ۶۲ درصد از مردم هزاره را در زمانش به قتل رساند و تا زمان حادثه افشار، تاریخ گواه وقوع کشتارهای زیادی از هزاره ها توسط حاکمان و شاهان جابر بود.
اما حادثه افشار از همه متفاوت بود. در جنایت افشار نشان از جهل و نادانی نبود بلکه عاملان این جنایت هولناک، کسانی بودند که داعیه اسلام و جهاد داشتند.
افشار تا سه شبانه روز بعد از ۲۲ دلو در محاصرهی کامل به سر برد. هیچ کسی حق ورود یا خروج از افشار را نداشت. در آن سه شبانه روز در افشار چه گذشت، تنها خدا گواه بود و قربانیان افشار. بعد از آن سه شبانه روز، افشار، جایگاه زیست هزارها خانوار، ساکت و خاموش شد.
یک سال بعد، وقتی در یک توافق قرار شد افشار تخلیه شود و مجال بازگشت ساکنان افشار فراهم شود، آنچه نمایان شد، زخم افشار را دوباره باز کرد. در افشار هیچ خانهای نمانده بود که بگویند اسمش خانه است. چاهها پر از اجساد، استخوانهای شکسته در هر گوشهای افتاده، دخمهها پر از جانباختگانی که روی هم انباشته شده بودند، … و روی دیواری با خون قربانی گُلی رسم شده و در کنار آن نوشته شده بود: این یادگار گل آغاست، بخند!
و امروز نوزده سال از آن واقعه دردناک گذشت، اما افشار هنوز بوی خون می دهد، هنوز بوی باروت در فضای افشار به مشام می رسد و هنوز هم ویرانه های افشار داد از آن روز هولناک می زند.
نوزده سال گذشت اما عاملان جنایت افشار چه شد؟ آیا مجازات شدند؟ آیا به پنجه قانون سپرده شدند؟
نخیر! هیچ کس به قانون سپرده نشد! هیچ کس هم مجازات نشد! بل عاملان این جنایت هولناک، امروز بر پست های بلند حکومت افغانستان حضور دارند. کسانی که خون هزاران بی گناه را ریختند امروز با خیال راحت در کابل زندگی می کنند. نه ترسی از قانون دارند و نه ترسی از مجازات.
واقعه افشار در قرن دموکراسی به وقوع پیوست. قرنی که داد از دموکراسی و حقوق بشر می زد اما به داد افشاریان نه دموکراسی رسید و نه هم حقوق بشر.
همه کسانی که ادعای حقوق بشر بودند، فقط نظاره بر واقعه افشار نمودند و بس. نه صدای بلند و شد و نه هم تقاضای مجازات عاملین آن! و سکوت از آن روز تا امروز که نوزده سال می گذرد و فاجعه افشار نوزده ساله شد نیز ادامه دارد.
منبع: کابل پرس | افغانستان پرس