
عباس دلجو
ما سوگوارانهمیشگی تاریخ، بیشتر از یک قرن در سوگ غمگینانه و پایدار ناشی از ثقل زنجیر های دست و پاگیر اسارت و صفیر تازیانه ها و گلوله ها بر پشت و پهلوی مان، درین تاریکستان قیراندود لحظههای احتضار که به غلط نامش را زندگی گذاشته بودیم، درددانه های نافرجام ماتم را با دهانخونین میسرودیم . سالیان دراز، شاهد برافراشتن دارها، کاشتن نیزه زارها و روئیدن گیاهان مرگ از عفنمحیط آلوده به زهر و قتلعام جامعه مان، در بنبست های گمنامی و غربت بودیم . درین آشفتهبازار جنایت، مظلومیت سرخرنگ پدران و مادران و خواهران و برادران و اطفال مانرا همچون شرنگ کشنده ی مرگ با دهان خونین مزمزه مینمودیم . در اوج محرومیت و حقارت، با چشمان اشکآلود امتداد جاده بیکسی را در انتظار خیزش تک سواران عِز و شان به جستجو نشسته بودیم .
تا آنکه درین گندیده بازار بیگانگی، بی باوری و بی هویتی مطلق، رائد ایل و مراد جامعه ی خویش را باز یافتیم و چهره “اهورایی” او را از انبوه چهره های “مسخ شده ی لولیده برین لجنزار” زندگی شناخته و به او رو آوردیم . بعد از سال ها بی خودی و بی باوری و رنج و درد و شکنجه و خون و کشتار و قتل عام، عطرزیبای مقاومت و خودباوری، مشام بودنمانرا نوازش داد و این خود بزرگترین دلیل زنده ماندن مان درین زندگی معکوس گردید .
آری ! این چابک سوار تیز تک، مزاری کبیر بود که فریادش را همچون ناقوس مرگ بر گوش طلایهداران استبداد و انحصار به صدا در آورد : “راه حذف در افغانستان تمام شد و کسی نمی تواند کسی را، ملتی را، حزبی را و مذهبی را حذف بکند .” این میرسنگردار قوم با ردای سرخ شهادت بر تن، در خط گلگون حریت، عدالت و آزادی را با گلوگاه آماسیده از بغض و دردش فریاد کرد . پرده های غاسق و تیره ای جبن و ترس مردمش را درید . تاریخ سراسر رنج و درد جامعه اش را به خوانش گرفت . رایت عصیان و پیروزی را بر قامت بلند کوچه باغ ها و منازل گلین غرب کابل به اهتزاز در آورد و آوازه قهرمانی شانرا از فراز دیواره افق بالا برده و به جهانیان نشان داد که اکنون” پیاده پای دلاور سواره” گردیده است .
سر انجام “چُونگ دُشمُو مَیدَه شد” و طلسم سیاه شب و سکوت و وحشت در هم شکست . برج و باروی طلایه داران آن از هم فروپاشید، سروده های غم آهنگ شب را که سنت ظلمت و حاکمیت شب پرستان را جاودانگی می بخشید تار ها از هم بگسلید و تشعشع های ناشی از انفجار آتش آتشبار های فرزندان ظلمت کوب آفتاب، کاخ استبداد و انحصار را در هم کوبید .
جامعه ی همیشه مقهور ظلم و ستم هزاره، علیرغم حاکمیت سیاه استبداد و انحصار به پا خاسته اند تا لیله القدر زندگی نوین را در لوح تقدیر انسانی شان رقم زنند . تا درین جشن تولددوباره، با شمع های فروزنده از قامت های رسا همچون بلندای ایثار و مقاومت، زوایای تاریک برزخ زندگی پر از درد و رنج شانرا نورانی کرده و در پرتوی آن، زخم های عمیق ناشی از ضرب شلاق اهریمنان، بر پشت و پهلوی شانرا به مداوا نشینند . تا در پهن دشت بیکرانه ی سرخ مقاومت و در ستیغ قله ی ایثار، جامعه ی ایجاد کنند که بقول دکتر شریعتی : “پایه هایش از اعتقاد، دیواره اش از عفت، سقفش از غرور، سر درش از عصیان، حریمش آزادی، درش تواضع، فضایش اخلاص و هوایش گرم از عشق و دوست داشتن باشد.”
اما آخ ! افسوس ! در شرایطی که نزدیک بود قوم همیشه مقهور ستم، با رشادت ها و مقاومت هایش، گلستان اتوپیای آزادی و عدالت را با اشک و خون به شادابی و خرمی رساند که بد بختانه بادهای سیاه و غم انگیز خیانت و جنایت در یک لحظه ی زودگذر، افشار را به قتلگاه و مسلخ انسان هزاره و رملستانی که جز هراس و هول سنگین جنگ و جنایت و گاهی هم آواز طبل پیروزی جنرال بی نشان و نوکیسه توأم با تموز های آتشین خون و درد و داغ در آن چیزی نبود، مبدل کردند .
تاریخ باردگر تکرار شده بود و از فراسوی سرزمین بایر معامله گری ها و خودفروشی ها، گندیده آدمیان ذبون و ضعیفی که همچون کرم، زندگی را جز در مرداب مبتذل معامله گری های پلید نمیخواستند، تن به سازش با دشمنان قسم خورده ما داده و با خیانت شان، دشمنان «تشنه به خون هزاره» را که همچون سایه های از پلیدی مجسم بودند بر افشاریان مسلط ساختند و با این خوشرقصی های کثیف و تهوع آور، افتخارات اوج تازان را در بدل”ثمن قلیلی”به دشمنان تفویض کرده و در نهایت، فاجعه افشار را رقم زدند .
اکنون عقربه زمان در فراخنای عالم هستی با گردش همیشگی اش باردگر خاطره سیاه و شوم نزدهمین سالروز فاجعه خونین افشار را در اذهان تداعی مینماید
روزی که در پهنه آسمان بر افراشته و خونین افشار، غبار غم انگیز و خونین، خیانت و جنایت فضا را تیره و تار ساخته و وحشت سرد و مخوف، چنگال های خونینش را بر گلوگاه آماسیده از بغض و درد افشاریان مظلوم فرو برد .
روزی که آدمکشان بی همه چیز، اساس حاکمیت سکتاریستی شانرا بر فرو رفتگی های زخم های عمیق و پاره استخوان های شکسته ی حلقوم دریده ها و زبان در کام بریده ها گذاشته و کالبد های شکسته و لِه شده ای هزاران آرمان های خونین و روفته شده ی انسانیت را زنده زنده بگور کردند.
روزی که انعکاس تلالوء ذرین خورشید در آبگینه ی خون های زلال و دلمه بسته ی شهیدان افشار در کوچه ها جاده ها و کنار پیاده رو ها، آسمان نیلگون خدا را به سرخی غم انگیز اشک های یتیمان و بازماندگان افشار، در آورده و بخار های خون دلمه شده از زمین تیره، خونین و زخمی افشار یکجا با آه های جانسوز زخمیان و لکه های مرگ و خراش و ویرانی بر آسمان سر برافراشته توگویی، آفتاب با انعکاس این خون ها در دادگاهی به پهنای آسمان و وسعت زمین گردن های افراشته بردار، تن های آویخته بر اشجار و اجساد مثله شده ی شهیدان افشار را به دادخواهی نشسته بود .
افشار مسلخ و قتلگاه هزاره ها است .
افشار صحنه ی خونین و تراژیک در تئاتر حاکمیت جوجه فاشیست های تازه بدوران رسیده است که در آغاز حاکمیت سکتاریستی شان پایه های آن را بر استخوان پاره های اجساد له شده ریسمان بدوشان هزاره، استوار ساختند .
افشار تکرار تاریخ سیاه فاجعه و جنایت عبدالرحمنی بر علیه جامعه مظلوم ماست . اما این بار متولی و عامل آن فاشیست های نوظهوری است که بغض و کینه و قساوت سادیستی شان را با پرتاب بم و راکت در خانه های مسکونی هزاره ها تشفی می جویند و از هوا و زمین آتش میریزند تا بستر جاری تاریخ جنایت را از خون زن و مرد و کودک هزاره رنگین سازند . تا حاکمیت سیاه خفاشان خون آشام را تحکیم بخشیده و سنت استبداد و انحصار و جنایت را تداوم بخشند . تا آرمان عدالت خواهی جامعه هزاره را در زندان آرزوهای تجاوز گرانه، به بند کشیده و چنگال های خونین و خونریزشان را بر حلقوم هائی که عدالت را ندا در داده بودند، بیشتر از پیش فرو برند .
اما غافل از آنکه نسیم در گذرگاه قافله آزادی و عدالتخواهی، عطر خون پاشیده و بلبلان پیام آور در کنار خونین لاله ها، از رنج هزاران گل پرپر شده جامعه شان، حکایت های سوزان و جانگدازی را به سرایش گرفته اند . تا داغ خاطره ی لاله های پرپر شده افشار، چنداول، غرب کابل، مزار و بامیان و یکاولنگ و …را در اذهان تداعی کنند و این خود رمز جاودانگی یاد و خاطره آن عزیزان خواهد بود .
ارواح شان شاد و یادشان جاودانه باد!
منبع: سایت نمای نزدیک