
کاظم وحیدی
افشار رخدادی بود که با یکجا شدن مجموعه عواملی عملی گردید و اندوهی فراموش نشدنی را به جا گذاشت. در این خصوص سخنان زیادی گفته شده و تحلیل ها هم بی شمارند. من امسال که از سازماندهی برگزاری مراسم تجلیل از شهدای افشار و پایان یافتن آن فارغ شدم، یادداشتی را به مثابه ی یک جمع بندی از چنین رخدادی دردبار که سرفصل مهمی از تاریخ مردم ما به شمار می رود، تهیه کردم که اینک رو به روی تان قرار دارد.
۱ ـ ضربه ی وارد شده در افشار عمدتاً ضربه ای امنیتی بود. یعنی از آن جا که بخش امنیتی ما ضعیف بوده، دشمن از راه های گوناگون در داخل جبهات و سنگرهای مردم هزاره نفوذ نموده و ضربه اش را بسیار کاری بر پیکر مقاومت شان وارد نمود. این که امروزه نیز کمتر گروه و جریان سیاسی ـ مبارزاتی هزاره حاضر است به مسائل تشکیلاتی ـ امنیتی بهای لازم را داده و به همین دلیل هم همچنان خود را در معرض ضربات و آسیب های پی در پی دشمنان متعدد قرار می دهند، یک ضعف مهم مبارزاتی هزاره ها به شمار رفته که از این پس باید آن را جدی گرفت و آن را به جزء مهمی از برنامه های مبارزاتی خود قرارش دهند.
۲ ـ ضربه ای که از نقطه ی افشار آغاز گردید و سپس در امتداد زمان زاویه ی اش را باز و گسترده نموده طوری که در رخداد ۲۳ سنبله با زمینه سازی های لازمی که انجام داده بود، به اوج خود رسیده و به زعم خود همه چیز را برای وارد ساختن ضربه ی نهایی و نابودکننده کاملاً مهیا می دیدند، علناً در برابر جبهه ی اصلی مقاومت هویت طلبانه ی مردم هزاره به رهبری شهید مزاری ایستاد. این جریان خیانت که عمدتاً توسط «نسب گرایان شیعه محور» و «شیعه محوران غیرهزاره» رهبری می گردید، در برش های متعددی از تاریخ هزاره توسط مبارزین این مردم کم بها داده شده و اغلب طی مبارزات دموکراتیک و برابری خواهانه ی مردم ما نادیده گرفته می شوند، و دقیقاً از همین نقطه هم ضربه را می خورند. بنابراین باید روی مسائل قومی جدی تر و دقیق تر کار نمود و با هم کیشانی که به عنوان یک سنت نادرست و اساساً فرصت طلبانه در متن مناسبات اجتماعی ـ فرهنگی ما قرار گرفته اند، خط فاصل و مرزبندی لازم را ایجاد نمود. مسلماً این امر با دشمن تراشی و ضدیت با آنان متفاوت بوده، تنها باید از قرار دادن آنان در متن تصمیم گیری و اجرای برنامه و مبارزات هزارگی خودمان، خودداری نماییم. به عبارت دیگر، اعتماد بیش از اندازه به همه ی مدعیان دوستی و هم سرنوشتی، امری ساده لوحانه و غیرعقلانی می باشد که در مراحل بعدی و پیش رفته تر مبارزاتی فرداهای مان به آن توجه کافی داشته باشیم.
۳ ـ دقیقاً عین مسأله در رابطه با جریانات سیاسی مربوط به اقوام زیرستمی که ادعای مبارزات ضدفاشیستی دارند، صدق می کند. این امر امروزه به یکی از دغدغه ها و شک و تردیدهای نسل امروزین ما در هم پیمانی و هم سویی با داعیه های رویارویی با انحصار قومی قدرت و تمامیت خواهی، مبدل گشته است. بنابراین لازم است تا به یاد آورد که در برش تاریخی دهه ی هفتاد، نه تنها چنین داعیه هایی مطرح گشت، بلکه همین شعار و ابزار، شمشیری گشت برای انجام یافتن فاجعه ی تاریخی افشار. چه با این ترفند ما را متهم به هم سویی با فاشیزم پشتون نمودند، حال آن که هم آن روز و هم امروز، خود سوار بر اسب چموش تمامیت خواهی و برخورد استیلاگرانه با مردم ما می باشند. این است که در تبعیت از روش اتحاد و ائتلاف با چنین جریاناتی نخست نباید اعتماد کامل به آنان نمود و دوم این که با احتیاط و با درنظر داشتن تجارب تاریخی در این مورد عمل نمود.
۴ ـ رهبریت مقاومت هزاره ها باید از حالت فردی خارج شده و به شکل شورایی (جمعی) صورت بگیرد. مثلاً اگر برنامه ی متجاوزین و خائنین داخلی در افشار موفقیت آمیز می بود، یگانه رهبریت قاطع، صادق و با برنامه ی هزاره از دست می رفت و مطمئناً جنبش نابود می شد. این است که به عنوان درسی دیگر از افشار، رهبریت را از حالت فردی خارج نماییم و آن را به جمعی متعهد، صادق و آگاه بسپاریم که در صورت ضربه خوردن حتا تعدادی از آن ها، باز مبارزات توسط بقیه ادامه یابد.
۵ ـ در افشار نقش خارجی را به این دلیل می توان عمده نمود که سردمداران حکومت ایرانی با روند همکاری بیش از یک دهه ای که با رهبران گروه هایی به اصطلاح جهادی داشتند، همه چیز را پایان یافته تلقی نموده و می پنداشتند که تمامی گروه های ۸ گانه ی مستقر در ایران با همه ی امکاناتی که در اختیار دارند، دربست در خدمت آنان خواهد بود. بنابراین زمانی که منافع خود را در ثبات حاکمیت انحصاری شورای نظار و شرکاء در کابل می دید و از این راه می توانست نفوذ خود را در کشور ما تثبیت نمایند، به حزب وحدت فرمان همکاری با دولت سهامی ربانی، مسعود، محسنی و سیاف را صادر نمود. اما خلاف انتظار آنان، تنها بخشی از این حزب (همان نسب گرایان و شیعه محوران) به چنین فرمانی لبیک گفتند و اکثریتی که از شهید مزاری پیروی می کردند، مطالبات عمده ای چون :
سهیم شدن در قدرت برابر نفوس مردم هزاره
تعدیل واحدهای اداری
حقوق زنان
را پیش کشیدند. این روش برخورد دوستان دیروزی ایران، آنان را وادار به آغاز مذاکراتی با آنان نمود و زمانی که با اصرار هزاره ها روی مطالبات شان رو به رو گشتند، با دولت هم پیمانش در کابل و متحدان آن، طرح سرکوب شدید هزاره ها را روی دست گرفتند. در این میان جریانات کوچکی که برای رسیدن به مال و منال و قدرت جزئی، عرفاً و متناسب با خصلت برده گونه ی شان سر را به آستان هر توانمندی می ساییدند (عمدتاً حرکتی ها و سپاهی ها)، پیشقراول این تهاجم گشتند. بنابراین باید به عنوان یک درس بزرگ، دخالت فعال ایرانیان در سرکوب هزاره هایی که به تعبیر آنان متمرد بودند، را دست کم نگیریم و در تمامی مراحل مبارزاتی مردم خود، انتظار هم دستی و سرکوب را از این رژیم ضدبشری داشته باشیم.
۶ ـ هرگز نباید گفت «شرایط برای مبارزه مساعد نیست» و این سخن دور از «شأن» هزاره ای است که نیاکانش در طول تاریخ بدون وقفه در برابر تمامی نابرابری ها و ستم مقاومت و پایداری نموده اند. پس از شکست نظامی ـ امنیتی افشار، تقریبا تمامی امکانات مالی و تسلیحاتی هزاره ها از بین رفته بود، روحیه و مورال عمومی چنان پایین رفته بود که سخن گفتن از ادامه ی مقاومت لودگی و ساده دلی به شمار می رفت. اما شهید مزاری علی رغم از دست دادن تمامی دار و ندار تشکیلات، تصمیم به مقاومت می گیرد که موفق هم می گردد. مسلماً اگر از فردای افشار مقاومت به کناری گذاشته می شد، دیگر «امید» و «غرور»ی که امروزه هزاره ها با اتکا بر آن ها از مطالبات سیاسی و آگاهی قومی سخن می گویند، وجود نداشت.
دقیقا همانگونه که کارکرد تسلیم طلبانه ی ۱۰ ساله اخیر ما نیز به دفن شدن «امید»ها و «غرور قومی» انجامیده که درصورت عدم شکسته شدن این روند یأس آفرین، تمامی انگیزه ها و زمینه های مبارزه و مقاومت نسل بعدی نیز به کلی ازبین خواهد رفت. پس باید مزاری گونه مقاومت خود را در بدترین شرایط آغاز نماییم و بدانیم که «عزم»، «اراده»، «آگهی» و «پایداری» ماست که شرایط را برای هرگونه مبارزه ای مساعد خواهد ساخت.