
عباس دلجو
در جنبشهای سیاسی -اجتماعی نقش تعینکننده رهبری، پررنگتر از سایرعوامل به چشم میخورد که رولاصلی و محوری را در پیشبرد نهضتها ایفاکرده اند . اصلا در جهان، جنبش آزادیخواهانه ای را نمیتوان سراغ داشت که عاری از رهبریت قوی و تشکیلات منسجم باشد . لاری دایموند در تبیین نقشرهبری در شکلگیری و موفقیت هر جنبشی چنین میگوید: ” بدون وجود رهبر یا شورای رهبری راهاندازی جنبش غیرممکن است. مثالی وجودندارد که جنبشی در جهان بدون رهبر یا شورای رهبری شکل گرفته باشد .
رهبران، الگوهای اخلاقی و ارزشی جوامع هستند که توده را به دنبال خود میکشند.” به همین لحاظ نقش رهبرانآزادیخواه نظیر نلسون ماندلا، ماهاتما گاندی، لخ والسا، آنگ سان سوکی، مارتین لوترکینگ، پاتریس لومومبا و… در تاریخ کشورهای شان، شاخص و برجسته بوده که در ایجاد تحول بنیادی در تفکر و مناسبات جوامع شان، نقش برازنده و کلیدی ایفا کرده اند . اصلا هنر منحصربفرد رهبران کاریزماتیک و تحولگرا، متراکم ساختن اراده و رای انسانهای پیرامونشان در راستای تحقق ارزش های انسانی و ایجاد تحول بنیادی در تفکر جامعه میباشد و “رهبران تحول بخش کسانی هستند که میتوانند پیروان خود را در جهت اهداف تعیین شده هدایت کنند یا برانگیزند .”{۱}
هانا آرنت می پرسد : “در موقعیتی که شأن انسانی از انسان دریغ شده است چگونه باید زیست تا دوباره این شأن انسانی را بدست آورد.؟” بابه مزاری به عنوان یک رهبر مسئول، متعهد و آگاه برای بدست آوردن این شان انسانی، جامعه هزاره را که چندین قرن پس منظر وحشتناک نسل کشی، خون، خرابی، شکنجه، بردگی و آوارگی را در صفحات ذهنخونبار شان داشتند، به صحنه فراخواند. با متراکم ساختن صفوف شان در چوکات یک جریان قوی سیاسی، قدرت و اقتدار عظیمی از همآهنگی و انسجام آنان ایجاد کرده و با سر دادن شعار عدالت اجتماعی و تساوی حقوق انسانی، استبداد و انحصار را به چالش گرفت . مردم نیز با شناخت کامل از همچو رهبری که رنج دوصد و پنجاه ساله تاریخی شانرا به گویش نشسته بود با سردادن شعار«مزاری رهبر» قامت رسای مزاری را همچون شاخصنشانِ حقخواهی و عدالتطلبی، در سایه روشن سنگرهای مقاومت غرب کابل، فرا روی شان بر افراشتند . « مسین تیر» این ارتباط مردم را با رهبر، درواقع ارتباط با تاریخ و نمادهای مشترک جمعی شان ذکرکرده و میگوید : ” رهبر قصد و حکایتی را بیان میکند و هنگامی که مردم خودشان را به رهبر پیوند میدهند، در حقیقت خود را به داستانی پیوند میدهند که همگی بهطور مشترک خویشتن را در آن میبینند.”
یکی از خصوصیات بارز رهبری آنست که رهبر باید صلاحیت بالا در اِعمال اراده جمعی برای رسیدن به اهداف مورد نظر داشته باشد . رهبرشهید این صلاحیت را دارا بود و بعنوان یک رهبر و سکان دار کشتی توفانزده ای جامعه اش، بیشتر از همه توان بالای در مدیریت متعهدانه و صلاحیت اخذ تصمیم مدبرانه مبتنی بر طرح تدوین شده استراتیژیک و راهبردی داشت و جزء معدود رهبرانی بود که تحول بنیادی در تفکر جامعه اش ایجاد نمود . ” در تاریخ اندیشه های ملی و تفکر برابری خواهانه ای آزاداندیشان دیروز و امروز که در آستانه سده ی نخستین آن هستیم، هیچکس بیشتر و بهتر از بابه مزاری رهبر جامعه مدرن هزاره و تشیع افغانستان، در نهادینه کردن حقوق و آزادی مردم؛ حرف روشن و خط آفتابی بیان نداده است. “{۲}
استاد عبدالعلی مزاری اولین رهبری در تاریخ خونبار جامعه اش بود که عدالت طلبی را شعار داده و واقعیت دردناک بیعدالتی در مناسبات سیاسی اجتماعی در افغانستان را، به چالش کشیده و اعتراض داشت :”ما که ثلث مردم افغانستان را تشکیل میدهیم و از ۳۰ ولایت، یک ولایت در اختیار مانیست این در کجای عدالت است؟.” به همین لحاظ بر تامین عدالت اجتماعی و احقاق حقوق ملیت های محروم به صورت عام و هزاره ها به طور خاص اصرار ورزیده و خواهان تامین عدالت اجتماعی و تساوی حقوق سیاسی اقوام محروم کشور در چوکات حاکمیت سیاسی، بود . چون نیک میدانست که تحقق عدالت اجتماعی در گرو یک حاکمیت فراگیر با قاعده وسیع ملی میباشد که در ساختار آن، همه ای اقوام شریف کشور مبتنی بر تناسب کمی نفوس شان شریک باشند . از همین لحاظ لبه تیز سخنش را عدالت اجتماعی و تامین حقوق ملیت ها تشکیل میداد و میگفت:”با تامین حقوق ملیت ها نه تنها عدالت اجتماعی تامین میشود که برادری ملیت ها نیز تضمین میگردد.” رهبرشهید جامعه ما، عدالت اجتماعی را سررشته تحکیم مناسبات برادری بین اقوام میدانست .
چون معتقد بود تا زمانی که در یک کشور، عدالت اجتماعی تامین نگردد هر سخنی از هویت ملی، حاکمیت ملی و وحدت ملی شعار مسخره ای بیش نخواهد بود . زیرا بدون تامین عدالت اجتماعی در کشور، نه هویت ملی تحقق مییابد نه مشروعیت حاکمیت تثبیت میگردد و نه وحدت ملی ایجاد میشود . که نگاهی گذرا در تاریخ سیاسی گذشته افغانستان ما را براین باور میرساند که هیچگاهی درین کشور یک حکومتی مشروع ملی که برخاسته از اراده تمام مردم افغانستان بوده و در پرتو حاکمیت آن، هویت ملی اتنی های مختلف، تثبیت و در نتیجه وحدت ملی تامین گردیده باشد، وجود نداشته است .
به همین دلیل حق خواهی اقوام محروم و تامین عدالت اجتماعی بزرگترین میراث مزاری کبیر است که نه تنها بر دوش هر فرد هزاره که هر انسان آزاده و عدالتخواه کشور که معتقد به وحدت ملی و کرامت انسانی باشد سنگینی مینماید . زیرا همه میدانند که بی عدالتی نه تنها در یک کشور که حتی بنا بگفته مارتین لوترکینگ “بیعدالتی در هر گوشهای از جهان که بروزکند، خطریست برای عدالت در تمام جهان. ما جملگی در یک شبکهی بستهی روابط متقابل گرفتاریم، گره خورده به بند یگانهی سرنوشت . هر آنچه به یکی از ما مستقیماً میخورد غیر مستقیم به همهی ما بر میخورد. “{۳ } ”
اکنون هفده سال از شهادت بابه مزاری میگذرد و ما بی حضور او، کمافی السابق زندگی جهنمی را به پراتیک نشسته ایم . اما سوال اینجاست که در غیاب مزاری، رهبران، علما، روشنفکران و نخبگان کشور ما درین شرایط حساس فعلی چه میکنند؟ آیا باز هم چون گذشته با کلیگویی های بیخاصیت، شانه از زیر بار مسئولیتملی، خالی می کنند؟. “متفکران حرفه ای در این اوضاع متلاطم چه می کنند؟. همچنان به سکوت ادامه می دهند. کسی را مطلع نمی کنند .
دست به افشاگری نمی زنند. آنها نه تغییر کرده اند و نه دگرگون شده اند. فاصله افکار شان با جهانی که در معرض فاجعه قرار دارد، هر هفته و هر روز، بیشتر می شود ولی نه از خطرآگاهند و نه کسی را خبر می کنند . “{۴} متاسفانه در گذشته سکوت علما، دانشمندان، روشنفکران و نخبگان کشور در مقابل ظلم و جنایت و بیعدالتی سردمداران مستبد و جنایت پیشه، باعث دوام عمر ستم ملی و بیعدالتی اجتماعی در کشور بلادیده ما گردید که در نهایت استخوان شکنی ملی را به ارمغان داشت . در حالیکه همه میدانیم چشم پوشیدن بر پدیده شوم ستم ملی و مظالم حاکمیت های استبدادی و بریده از مردم، کار روشنفکر روشندلِ با مسئولیت نیست . زیرا هزینه سنگینی را بر دوش ناتوان بازماندگان قربانیان، تحمیل مینماید. شما در تاریخ سیاه و خونبار گذشته نگاه کنید، از نسل کشی و قتل عام هزاره ها توسط عبدالرحمن جابر بیشتر از یک قرن میگذرد . هزاره ها در زادگاه شان قتل عام شده و ۶۲% نیروی انسانی جامعه هزاره ازبین رفته و به شهادت تاریخ “با وزن سه چارک چشم هزاره” میزان نسل کشی روزانه آنان تخمین زده شده است . اما متاسفانه این جنایت عبدالرحمن در درازای عمر صد و چند ساله اش با سکوت مرگبار حتی علمای اسلامی، روشنفکران و نخبگان ضد استبداد و انحصار، مواجه گردیده که درد آور ترین و نابخشودنی ترین پرده این صحنه تراژیک را بر علیه مردم مظلوم هزاره به نمایش گذاشته اند .
در نتیجه، پس لرزه های این سکوت شرم آور باعث شده بود که تا قبل از مزاری و مقاومت جانانه غرب کابل، نام گرفتن از هزاره ها به جرم غیر قابل بخشش تبدیل گردیده و یک عمل ضد ملی تلقی میشد . تا جائیکه اگر از موضع هزاره بودنت شعار برابری و برادری با دیگران را سر داده و خواهان تساوی حقوق سیاسی، مذهبی، فرهنگی و اجتماعی ات با دیگران می بودی این خواست برحق و منطقی تو بمثابه خدشه ای در امر وحدت ملی تلقی میگردید .
اما مزاری کبیر، در حافظه مردم و تاریخ کشورش سپرد که نام گرفتن از هزاره ها ناقض وحدت ملی نیست . بلکه نام نگرفتن از هزاره ها و به فراموشی سپردنِ محرومیت و مظلومیت آنان، یک حرکت ضد ملی و برخلاف مناسبات برادری و وحدت ملی است . این باور را به همه خلق کرد که اگر هزاره ها از عدالت اجتماعی و تساوی حقوق انسانی با دیگران دم میزنند در واقع با این عمل شان، ذهنیت غیر انسانی حاکمیت انحصاری را به چالش گرفته و باور های فاشیستی و عظمت طلبانه شیونیست های قبیله گرا را نفی کرده اند و در نهایت این عمل هزاره ها الزاما به نفع جبهه عدالت خواهان و آزادی طلبان است . اصلا در نفس ماهیت حق طلبی و عدالت خواهی مزاری، نفی اندیشه ی فاشیستی و طرد ذهنیت انحصار طلبی نهفته است . زیرا اندیشه حق طلبی و عدالت خواهی، نابودی و انهدام استبداد و انحصار را در پی دارد .
درست به همین دلیل، مدعیان رهبری و روشنفکری فراموش نکنند، به هر اندازه که فاصله آنان با فاجعه و حوادث مرگبار اطراف شان و تحولات پیچیده منطقه ای و فرامنطقه ای پیرامون شان بیشتر میشود به همان میزان از تفکر و رسالت انسانی و ملی شان دور میگردند . گرچه همه از نگاه نظری به عدالت اجتماعی و حقوق و برابری سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اقوام باور داشته باشند . اما فراموش نگردد که معیار سنجش مردم از رهبران، علما، روشنفکران و داعیان آزادی، دموکراسی و حقوق بشر، نه در ادعای آنان که به میزان پایبندی عملی آنان بر این مفاهیم ارزشی استوار می باشد .
پی نوشت ها :
1- نقل از کتاب ” تعریف رهبری از نظر رابینزص۲۳۹ ”
2- .مقاله “دوازدهمین دژم بهار نبود استاد علی مزاری” از بیژنپور آبادی
3- نامهی سرگشاده مارتین لوترکینگ از زندان بیرمنگام، پس از دستگیری به جرم اعتراض علیه بیعدالتی
4- پل نیزان، سگ های پاسبان، ۱۹۳۲برگردان : آزیتا نیکنام برگرفته از لوموند دیپلوماتیک آخرین شماره دسامبر ۲۰۰۷