
حفیظ الله زکی/ روزنامه نگار
برخورد دوگانه با منابع و اقوام مورد تحقیق:
آن چه شک و تردید ها را در مورد ایده های فاشیستی و شئونیستی برخی نویسندگان کتاب به یقین تبدیل می کند، این است که این نویسندگان اولا؛ در برخورد با منابع مورد استفاده در تحقیق و ثانیا؛ در مواجهه با اقوام مورد تحقیق برخورد دوگانه و غرض آلود داشته اند. در این مورد به ذکر یک مثال اکتفا می کنیم:
کتاب اتنوگرافی اقوام غیر پشتون در صفحه ۶۴۴ در باره تاریخ ساکنان غیر هزاره میدان وردک به نقل از کتاب حیات افغانی می نویسد: «مسکن اصلی باشنده های ولایت میدان وردک، مناطق اطراف و اکناف کوه برمل سلسله کوه های سلیمان شناخته شده که از همین جا تمام قبیله وردک (کرلائی) تیت و پراکنده شده و در ولایت میدان وردک حالیه مسکن گزین شده است.»
بعد در همین صفحه ادامه می دهد که: «عده وردک را «سید» و از جمله اولاد سید محمد گیسو دراز قلمداد نموده اند که از این جمله قبیله سریانی که آن را ستوریانی نیز ثبت نموده اند. گنده پور (تری)، مشوانی، وردک و هنی شجره نسب شان را به سید محمد گیسو دراز می رساند، کسی که به سلسله یازدهم نسبی به حضرت امام حسین (ع) وصل می گردد…»
نویسنده پس از انتساب گفته خود به مورخان، بدون اینکه از کسی ویا منبعی نام ببرد، با عصبانیت تمام می نویسد که «این نظر از طرف عده مورخین و محققین { معلوم نیست این مورخین کی ها یند!!} مورد انتقاد شدید قرار گرفته و حتا مردود دانسته شده است. از نظر آنها این نظر افسانه ای بیش نیست. آنها می گویند که این کار دشمنان است که می خواهند پشتونها را از هم جدا سازد. به نظر آنها این یکی از نمونه های خورد دسایس استعمار بوده که در کشور ما رواج یافته است. دشمنان قبل از این باری پشتونها را از جمله بنی اسراییل دانستند و اهداف شان از این کار این بود تا بگوید که اگر مغل از این خاک نیستند، پس پشتونها نیز از جای دیگر آمده و مردم بومی این حیطه نمی باشند.
استعمار به این هم بسنده نشد، بلکه در بین خود پشتونها نیز در صدد ایجاد تفرقه و بدبینی برآمد و این ها را مربوط نژاد مشوانی، هنی و بختیار را به نامهای مختلف از قوم و نسب اصلی شان جدا ساخته و جعلیات را به دست نشر نیز سپرده اند. به نظر عده ای از محققین {بدون این که از این عده نام برده شود} چنین شایعات صرف بخاطر منحرف ساختن افکار، در بین مردم پخش شده است. در حالی که قدامت تاریخی «وردک» به چندین صد سال قبل از تولد سید محمدگیسو دراز می رسد.(ص ۶۴۶)» ] ببینید در پاراگراف های فوق این همه کلمات “عده ای” و “آنها” به کار رفته؛ اما نویسنده از مرجع شان نام نبرده و آنها را معلوم نکرده است و این با اصول تحقیق همخوانی ندارد.[
همین نویسنده وقتی در مورد هزاره ها می رسد به تکرار به کتاب “حیات افغانی” استناد می کند و به گونه ای مطالب آن را تأیید می کند که هزاره ها از اولاده چنگیز خان اند. اینجا کتاب “حیات افغانی” بهترین و موثق ترین منبع تحقیق به شمار می رود و مورد تأیید قرار می گیرد. دیگر نه افسانه است و نه کار دشمنان و نه از دسایس استعمار!! این همان وضعیت یک بام و دو هوا را تداعی می کند، و اعتبار نوشته تا حد زیر صفر تقلیل می یابد. برخی نویسندگان کتاب در عین حالی که پیشینه تاریخی هزاره ها را به سربازان مغول ختم می کنند، از لحاظ نژادی چنان آنها را شقه شقه می کنند که در نهایت نتیجه می گیرند که “اصطلاح هزاره حتا ملت و طایفه را نداشته، یک اصطلاح اجتماعی است که از قرن چهارده به بعد مورد استعمال قرار گرفته است.” ولی عین همین مسأله در مورد پشتون ها به نتیجه کاملا وارونه می انجامد و از دسایس استعمار شمرده می شود!!
آیا این بیانگر ذهنیت چرکین و مغز متعفن نویسندگان نیست که به منظور تقسیم بندی مردم افغانستان به مردمان اصیل و غیر اصیل، مالک و غیر مالک، اکثریت و اقلیت و درجه یک و درجه دو، به عناوین گوناگون دامن می زنند؟
مسوولان آکادمی علوم در دفاعیه شان گفتند که آری یکسری اشتباهات جزیی، لفظی و ساده در کتاب وجود دارد. در اینجا برای مزید اطلاع خوانندگان تنها با استناد به همین پاراگراف های بالا نشان داده می شود که آیا اشکالات مو جود، ساده و لفظی است، یا توطیه ای است عمیق و پیچیده؟!
در بحث هزاره های غزنی و میدان وردک ابتدا تلاش صورت گرفته، تا ثابت کنند که هزاره ها از اولاده مغول اند و بعد در بحث پیشینه تاریخی اقوام پشتون ولایت میدان وردک می گوید:” که مغولها ازاین خاک نیستند.(ص ۶۴۶)” نتیجه قطعی این مقدمه این می شود که: هزاره ها از این خاک نیستند!!
به این صورت:
” هزاره ها از اولاده مغول اند.”
” مغولها از این خاک نیستند.ص ۶۴۴″
پس: ” هزاره ها از این خاک نیستند.”
آیا به نظر آکادمی علوم این یک اشتباه لفظی است؟! حال فرض کنید چند تا تاجیک، هزاره، ازبک و سایر اقوام با توسل به مدارک تاریخی سعی کنند، هرکدام اصالت خودشان را ثابت کنند و دیگران را از خاک افغانستان ندانند، چه پیش می آید؟ آیا این مخالفت صریح با قانون اساسی نیست؟ آیا این استدلال ها به بهانه مستندات تاریخی با منافع ملی افغانستان در تعارض قرار نمی گیرد؟ اینجا موضوع دفاع از هزاره ها نیست. بلکه موضوع امنیت و ثبات افغانستان و وحدت و یکپارچگی اقوام تحت عنوان یک “ملت” مطرح می باشد.
وقتی بحث و بررسی در مورد اقوام غیر پشتون است، ذکر تاریخ پشتون ها و مقایسه آن با تاریخ جعلی، گزینشی و تحریف شده هزاره ها چه پیوندی با موضوع کتاب دارد؟ آیا این عمل خروج از دایره تحقیق و فرار از چارچوب علمی آن نیست؟
استفاده از منابع غیر مؤثق وجعل وتحریف در منابع:
یکی از اصول و معیارهای تحقیق علاوه بر رعایت اصل بی طرفی و استفاده از منابع مورد اطمینان، حفظ امانت در نقل قول از منابع است.
به خاطر رعایت همین اصل، محققین نقل قول ها را در میان گیومه( ” “) می آورند تا امانتداری به وجه احسن مراعات شود.
در کتاب اتنوگرافی صفحه ۶۶۴ به نقل از کتاب نژاد نامه افغان اثر ملا فیض محمد کاتب هزاره می نویسد: ” سادات دیره اسماعیل خان بخصوص هزاره های بهسود( ولسوالی حصه اول بهسود و و لسوالی مرکز بهسود) ولایت میدان وردک، کرم، بنگش و تیراه شیعه بوده و دیگران از مصاحبت با بعضی سنی های متعصب از همه امور مذهبی خود بی خبراند.”
این مطلب در اصل منبع این طور می باشد که: ” سادات دیره اسماعیل خان، کرم، بنگش و تیراه شیعه بوده و بعضی از مصاحبت با سنی های متعصب سنی و برخی نه شیعه و نه سنی از امور مذهبی خود بی خبراند.”
در مورد فوق درحالی که بحث برسر سادات مناطق سرحدی است وهیچ ارتباطی با هزاره ها ندارد، نویسنده تلاش کرده با جعل و تحریف د رنقل قول، آن را به هزاره های بهسود پیوند دهد. باید پرسیده شود که هزاره های بهسود چه ربطی به سادات و مناطق سرحدی پاکستان امروزی دارد؟
حال شما قضاوت کنید که تفاوت ساختاری و مفهومی اصل منبع با نقل قول تا کجاست؟ درصورتی که در ادبیات دری با گذاشتن یک نقطه فیل، قیل می شود، نویسنده محترم یک جمله را از طرف خود به اصل منبع اضافه کرده و یک جمله دیگر را از آن کم کرده است.!!
سوال این است که:
– بحث سادات آن طرف خط دیورند که اکنون جزو خاک پاکستان به شمار می رود، چه ارتباطی با هزاره ها و مردم بهسود دارد؟
– هزاره های بهسود به صورت ناشیانه در اصل متن افزوده شده است و تلاش گردیده تا گزاره های بعدی آن به هزاره های بهسود نسبت داده شود، چرا؟
– جعل و تحریف در نقل قول های مستقیم، ضمن این که نوشته را از اصالت واعتبار می اندازد؛ رذالت و پستی نویسنده و عقده ها و عصبیت های جاهلانه اورا نیز برملا می سازد.
همچنین به نقل از نژادنامه، هزاره ها “لجوج، کینه توز، زشت خو، دروغگو وبطاش دانسته شده است.” دراین نقل قول چند اشکال به صورت عمده مطرح می باشد:
۱- در اصل منبع به جای کلمه ” دروغگو”،” درشت گو” آمده است و هر انسان کم سوادی می داند که درشت گو با دروغگو هم ازلحاظ مفهومی و هم به لحاظ ساختاری تفاوت اساسی دارد.
۲- پیداکردن این عبارت از کتاب نژادنامه و انتخاب آگاهانه آن به عنوان صفات برجسته هزاره ها، بازهم نشأت یافته از ایده های جاهلانه و برتری خواهانه قومی نویسنده می باشد.
۳- درحالی که اتنوگرافی بر تحقیقات میدانی استوار می باشد و تحقیق هم در سال ۱۳۸۷ انجام شده است و دسترسی به جامعه هزاره و بررسی خوی و خصلت آنان در مرکز وولایات کشور هم کار چندان مشکلی نیست. پس استناد کردن به کتابهای تاریخی چه ارزش علمی و تحقیقی خواهد داشت؟ با وجودی که امروز همه امکانات تحقیق در مورد بررسی ویژگی های شخصیتی هزاره ها موجود است؛ توسل جستن به منابع تاریخی چه توجیهی می تواند داشته باشد؟
۴- صفات فوق با خصلت های اخلاقی هزاره ها که در جا جایی دیگر این کتاب از آنها نام برده شده در تضاد قرار دارد و و جود تناقض وتضاد در متن تحقیق، نشانه ناهماهنگی و بی سروسامانی تیم کاری و نظارتی آکادمی علوم و تزلزل فکری و پریشانی روحی نویسندگان آن است که ارزش علمی کتاب را از بین می برد.
تکرار مطالب جعلی درمورد پیشینه تاریخی هزاره ها:
بعضی از نویسندگان کتاب بسیار نگران اصالت تاریخی هزاره ها بوده اند و به این دلیل نهایت سعی خود را به کار برده تا اصالت تاریخی هزاره ها را انکار نمایند و به تعبیر خودشان ثابت کنند که هزاره ها از خاک افغانستان نیستند.
به این خاطر درجاهای مختلف و در صفحات گوناگون کتاب، یک مطلب بر ضد هزاره ها، بار بار تکرار شده است. از جمله می توان به تکرار یک مطلب در صفحات ۵۸۵،۶۵۵ و ۶۶۴ اشاره کرد.
بیان مطالب نامرتبط و تفرقه افگنانه:
درصفحه ۶۶۵ کتاب، زیر عنوان “طرز معیشت، سبک معماری و ساختمان منازل، نوشته شده است که: ” هزاره ها اکثرا به شکل متفرق و پراکنده به سر می بردند، اما بعد از جدی سال ۱۳۵۸ که ببرک کارمل به قدرت رسید، عملا قدرت اجراییوی به دست سلطان کشتمند که مربوط جناح پرچم و از ملیت هزاره بود، متمرکز گردید.” بعد می گوید: “در دوران جهاد که مردم هزاره مقیم در ایران هشت حزب سیاسی را تأسیس نموده بودند، در دشت برچی، قلعه شاده و تایمنی در ولایت کابل و ولایات هرات، قندهار، بلخ، بامیان، ارزگان، غور، میدان وردک بهسود وغیره ساحات به فعالیت پرداختند تا این که بعد از سقوط رژیم داکتر نجیب الله و اشغال کابل توسط مجاهدین هزاره ها نیز درقدرت سهیم شدند، ولی هرگز به سهم شان در قدرت قانع نبوده به بهانه به دست آوردن حقوق حقه شان بین آنها و سایر احزاب درگیری های شدیدی صورت گرفت…”
باتوجه به مطالب فوق چند پرسش مطرح می شود:
۱- آیا روش و شیوه بیان مطالب در مورد طرز معیشت سایر اقوام ساکن در افغانستان نیز همین گونه بوده است؟ تاجایی که اینجانب در این کتاب مطالعه کرده، شیوه های نگارش و تحقیق و چگونگی پرداخت مطالب در مورد اقوام بسیار متفاوت بوده است. این موضوع، ناهماهنگی در متن تحقیقاتی و اهداف پنهانی نویسندگان را آشکارمی سازد.
۲- در مطلب فوق دربرابر واژه ” بهسود” علامت گذاشته شده تا خواننده را به پاورقی کتاب ارجاع دهد. در پاورقی به جنگ و مقاومت هزاره ها در برابر سپاه حبیب الله کلکانی اشاره شده است. من نفهمیدم که جنگ با سپاه حبیب الله چه پیوندی با طرز معیشت، سبک معماری و ساختمان منازل هزاره ها دارد. چه چیزی اصولا آوردن چنین پاورقی را در اینجا توجیه می کند؟
۳- در مطلب بالا به وضوح هزاره ها به خاطر خواست مشارکت سیاسی اقوام در قدرت، مورد ملامت قرار گرفته و احقاق حقوق شان به عنوان یک “بهانه” برای جنگ با سایر احزاب و گروهها قلمداد شده است. این خود نوعی قضاوت وپیشداوری است که با اصول تحقیقات مردم نگارانه منافات دارد. نویسنده نمی داند که هزاره ها در دوونیم قرن اخیر نه تنها به صورت عامدانه و ظالمانه از تمامی حقوق انسانی و مدنی خود محروم شدند؛ که به طور سیستماتیک و برنامه ریزی شده برای حذف فزیکی هزاره ها تلاش های مداوم صورت گرفت.
اجرای سیاست های قتل عام، نسل کشی، کوچ اجباری، غارت زمین واموال، وضع مالیات سنگین و اعمال انواع بی رحمی ها و چپاول گری ها، جعل و انکارهویت هزاره ها در تاریخ، درجهت حذف کامل این قوم صورت گرفت؛ به این دلیل احقاق حقوق برابراقوام در پرتوی اصل عدالت، آزادی و برادری، از آرمان ها وآرزوهای همیشگی هزاره ها به حساب می آید. پس از پیروزی مجاهدین بازهم حق هزاره ها در قدرت نادیده گرفته شد و به همین دلیل هزاره ها همواره در مورد احقاق حقوق شان با حکومت چانه زنی می کردند؛ اما هیچگاه خواهان جنگ وخونریزی در بین مردم افغانستان نبودند و خواسته های خود را از طریق فشارهای سیاسی و مذاکره و گفتگو با جوانب مختلف سیاسی تعقیب می کردند. هزاره ها هیچ وقت جنگ را به نفع خود نمی دانند؛ به این خاطرجدا از مسأله ملی اگر تنها منافع خود را هم در نظر داشته باشند، بازهم جنگ را راه حل نمی دانند.
امروز نیز هزاره ها احساس می کنند که به حقوق شان نرسیده اند وباور دارند که تبعیض در سطوح مختلف براین قوم اعمال می شود؛ اما رسیدن به حقوق کامل شان را نه از راه مخالفت، خشونت، ستیز و یا به گفته نویسنده “بهانه گیری” برای جنگ، که از طریق همکاری باحکومت، حمایت از پروسه های ملی، مشارکت سیاسی و تقویت حس برادری و برابری در میان اقوام افغانستان دنبال می نمایند. به همین خاطر هزاره ها نسبت به مسایل تبعیض آمیز، تفرقه افگنانه و خصومت آفرین بسیار حساس می باشند و در برابر آن واکنش نشان می دهند، تا مبادا بار دیگر رشته های نیم بند اعتماد، وحدت و برادری اقوام افغانستان، در سایه توطیه های شوم دشمنان ازهم بگسلد و آرامش نسبی مردم برای چندمین بار برهم بخورد.
در این بخش اشکالات دیگری هم موجود است که به دلیل اختصار از پرداختن به آنها اجتناب می شود.
مشخصات فیزیکی هزاره ها:
درصفحات ۶۶۶ و ۶۶۷ سعی شده است تا مشخصات فیزیکی و و یژگی های جسمی هزاره ها توضیح داده شود. در این مورد پس ازآن که خصوصیات جمجمه را بیان می کند، به یک ضرب المثل عامیانه استناد می کند که می گوید: ” هزاره، موی نداره” بعد نویسنده اضافه می کند که ” البته در دوران جهاد تا امروز همه مردان بشمول هزاره ها ریش شان را نمی تراشند.” این بحث از لحاظ تخنیکی چند مشکل دارد:
۱- بحث بیان مشخصات جسمی انسان مربوط به اتنوگرافی نمی شود؛ بلکه به یکی از شاخه های علم بیولوژی و یا انسان شناسی جسمی مربوط می شود.
۲- اول می گوید: هزاره موی نداره، بعد می گوید که در دوران جهاد تا امروز ریش شان را نمی تراشند. همین نکته بیانگرآن است که هزاره ها ریش دارند، اگرچه ممکن است مانند دیگران فراگیر، زبر، درشت و پرپشت نباشد.
۳- خودتان گفته اید که هزاره ها به سید ها و ملاها بسیار احترام دارند. سید ها و ملاها از قدیم ریش تراشیدن را حرام می دانستند. بنابراین مردم هزاره پیش از دوران جهاد ریش شان را می گذاشتند. بازهم برخلاف گفته نویسنده که هزاره ها تا امروز ریش شان را می گذارند؛ ریش تراشیدن، خصوصا در میان نسل جدید هزاره، به یک امر عادی تبدیل شده است.
۴- در پاراگراف پایین تر به نقل از مؤلف( پشتو قبیلو شجری او مینی) و او به نقل از یک هزاره بدون نام و نشان، درمورد مردم هزاره اصل و اعلا مطالبی کاملا خلاف واقع، ساختگی و دروغ آورده شده است. این نشان آن است که نویسنده برای کوبیدن و توهین کردن هزاره ها حتا استنادبه یک نفر نامعلوم و بدون نام و نشان را نیز از نظر دور نداشته است.
درصفحه ۶۶۷ می نویسدکه : ” تمام خانم های این قوم دارای رنگ سفید، چاق و روهای صاف مقبول دارند واما چشمان، ابرو وبینی شان همسان مردهای شان بوده و بدون سرتمام بدن شان خالی از موی می باشد.”
حال سوال این است که منبع این تحقیق چیست وچرا از آن نام برده نشده است؟
دوم، آیا ویژگیهای جسمی سایر اقوام نیز با همین جزییات شرح داده شده است؟ اگرنه چرا؟
سوم، چه الزام و ضرورتی وجود داشت که نویسنده به این گونه مسایل مزخرف آنهم در مورد یکی از اقوام بپردازد؟ درحالی که این موضوعات مربوط بحث اتنوگرافی نمی شود.
دین ومذهب و باورهای عامیانه هزاره ها:
درصفحه ۶۶۸ کتاب نوشته کرده است که ” گرچه طورکلی هزاره ها شیعه مذهب و رافضی استواراند و در سابق با اهل سنت و جماعت چندان روابط خوبی نداشتند، اما هستند هزاره های که اهل تشیع نبوده، بلکه سنی اند.”
دراینجا چگونگی آغاز جمله، آرزو و قصد پنهانی نویسنده را می رساند. اما به کار بردن کلمه ” رافضی” به لحاظ مفهوم تاریخی یک تهمت بزرگ به اهل تشیع به حساب می آید.
کسب و کارو عادات مردم هزاره
درصفحه ۶۷۰ به صورت ناشیانه و غیر محققانه زیر عنوان “کسب و کار و عادات مردم هزاره” مسأله منازعه کوچی ها و هزاره ها را به گونه جانبدارانه آورده است. اولا دعوای کوچی ها و مردم محل چه ارتباطی به بحث اتنوگرافی دارد؟ ثانیا نویسنده اصل بی طرفی را در این مورد و موارد مشابه از دست داده است. ثالثا به جای ارایه معلومات درست، به قضاوت و داوری پرداخته است که از حیطه صلاحیت او به طورقطع بیرون می باشد.
وقیحانه تر از آنها این که در صفحه ۶۷۵ ادعا کرده است: ” باهر فرد بالغ قوم هزاره یک میل اسلحه ( تفنگ کلاشینکوف) موجود است”!! حال این که این سرمحقق محترم چنین معلومات دسته اول را از کجای شکم خود درمی آورد، معلوم نیست. چیزی که تاهنوز از دید نهادهای امنیتی کاملا پنهان مانده است!!
درصفحه ۵۲۳ کتاب در مورد موقعیت جغرافیایی ولسوالی واغظ ولایت غزنی می نویسد: ” به طرف غرب آن دره ترگان و ککرک مربوط ولسوالی جاغوری است!!(ص۵۲۳)” از این اشتباه فاحش تر درکجا پیدا خواهد شد. ولسوالی جاغوری چندین کیلومتر از دره ترگان و ککرک فاصله دارد و این دره ها جزیی از ولسوالی جاغوری به شمار نمی آید.
درباره موقعیت ولسوالی قره باغ ولایت غزنی نیز می گوید که شرق آن ولسوالی جاغوری است!! درصورتی که جاغوری به طرف غرب قره باغ واقع شده است و نه به طرف شرق آن.
خوانندگان گرامی! اینها مروری بسیارگذرایی بود بر بخش های کوچکی از کتاب “اطلس اتنوگرافی اقوام افغانستان” که به صورت اجمال مورد نقد قرارگرفت. نقد تفصیلی کتاب را با توجه به سطحی بودن و غیرعلمی بودن اثر، غیر مفید و ضیاع وقت می دانم. نمونه های بالا، برای اثبات این موضوع کافی به نظر می رسد.
نوشتار خود را با این شعر ملک الشعرای بهار به پایان می رسانیم که:
“اقوام روزگار به اخلاق زنده اند
قومی که گشت فاقد اخلاق مردنی است”