وحدت مذموم و اختلاف معقول، و درنگی بر ایدیولوژی سادات افغانستان


استاد علیزاده مالستانی
(بخش اول)
مقدمه
تاریخ بشری به خوبی حکایت می کند که اقوام برتری جو و سلطه طلب و امتیاز خواه، برای طبیعی نشان دادن اصالت و برتری و آغایی خود به دین و فلسفه تمسک کرده،‌ و برای ادامه آغایی و نفوذ خود، ایدیولوژی های مخصوص می تراشیدند،‌ تا نه تنها بر ابدان مردم تسلط داشته، که بر اعماق ضمیر و وجدان نیز نفوذ داشته باشند.

طبیعی است که مردمی که پستی و حقارت و درون مایگی خود، و اصالت سیادت اقوام برتری جو را،‌ از طرف خداوند بدانند،‌ به خاطر اطاعت از دستور خدا در مقابل آنها سر می-سپارند،‌ تا اجر و ثوابی داشته باشند؛ وقتی برتری و شرافت ذاتی اقوام امتیاز طلب و برتری جو و خواری و خفت اقوام درون مایه،‌ طبیعی و ذاتی شد، خضوع و ذلت درون مایه، در مقابل اقوام اصیل یک امر طبیعی خواهد بود.

ازین رو،‌ طبقات ممتاز و اقوام برتری خواه، سعی می کرده که خود را از نژاد و نسل خدا، یا نماینده خدا و یا شریک در کار خدا نشان دهند و برای خود صبغه خدایی میدادند، تا خود را در اندیشه و وجدان خلقها، جا زده‌ و بر فکر و احساس مردمان غیر اصیل و درون مایه و اراذل پنجه انداخته-اند.

قرآن نیز تفکر برتری ذاتی بعضی اقوام را نقل می کند، که خود را از نژاد خدا، یا نماینده خدا و شریک در کار خداوند می‌دانستند، چنانچه قوم یهود و نصارا مدعی بودند که فرزندان و دوستان خدا هستند: «قالَت اَلیَهُودُ وَاَلنصّاری نَحنُ اَبناءُ اللهُ وَ احِبّائَهُ» (مایده/۱۸) یهود و نصارا را گفتند ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم «وَ قالُو لَن یَدخُلَ اَلجَنَّهَ اِلّا مَن کان هُوداً او نَصاری وَ تِلکَ اَمایِنَّهُم» (بقره/۱۱۱) گفتند: هرگز داخل بهشت نمی شود مگر کسی که یهودی یا نصرانی باشند، و این منتهای غرور و خود بینی آنهاست که منشاء هر گناه و جنایت و فساد است.

یهود و نصارا با این ایدیولو‍ژی و تفکر، هرگونه فساد و جنایت را برای خود جایز میدانستند،‌ چون خود را در کنف حمایت خداوند میدانستند، و هیچ قانونی را نمی شناختند که آنان را به محاکمه بکشاند، و خدایی را که روی جنایات فرزندان و آقا زادگانش سرپوش نگذارد، چه گونه خدایی است؟!!

بخش کثیری از سادات افغانستان، تفکر و ایدیولوژی‌یی دارند که درست برای برتری جویی و امتیاز طلبی بر قوم هزاره افغانستان است. آنان سرشت نیکو و قداست ذاتی خود را در آب و گل نطفه های پدران خود جستجو می کنند، آب و گل خود را از آب و گل مردم هزاره برتر میدانند و برای خود قداست ذاتی قایل‌اند، و به این تفکر و عقیده خود رنگ مذهبی و صبغه الهی می دهند، و هدف از این تفکر و ایدیولوژی سازی،‌ نفوذ در عمق وجدان و ضمایر و باور دینی مردم هزاره و شیعی اثنی عشری است.

در حالیکه از نظر قرآن و دین، هیچکس از نقطه نظر طبیعت انسانیش، با خداوند ارتباط ویژه و خویشاوندی اختصاصی ندارند، و خدا؛ خدای ملت یا قوم و قبیله خاصی نیست که دیگران را به طفیل، و آنها برای آنها، و همچون وسیله ای برای سیادت و سروری آنها آفریده باشد،‌ بلکه همگان از نظر طبیعت و حقوق انسانی یکسانند. و نیز پیامبر،‌ پیامبر قوم و قبیله خاص نیست که با آنان ارتباط ویژه داشته و سرپوش جنایات و بزهکاریهای آنان باشد، و قطعا سعادت آنان را تضمین نماید.

سادات افغانستان برای اثبات فضایل و برتری ذاتی و حفظ امتیازات خود، روایاتی را از حضرت پیامبر(ص) و ایمه معصومین(ع) نقل می کنند و کتابهای را نوشته اند، که خوب است عالمان دینی،‌ این ادعاها را با معیار دین مورد ارزیابی قرار دهند، تا این دین مظلوم را از لوث ادعاهای بی اساس و تهمت و افتراء بر پیامبر(ص) و ایمه(ع) نجات دهند.

یکی از این کتابها که در فضایل سادات نوشته شده،‌ کتاب «در پرتو آل البیت» است که توسط آقای سید محمد باقر ذکی بهسودی نوشته شده و به رشته تحریر در آمده و در سال ۱۳۸۳ منتشر شده است.

هرچند آقای ذکی بهسودی یک بی‌سواد مطلق است،‌ و کتابش خصوصا بخش پنجم آن، جهل و خرافه،‌ بدعت و تحریف در دین و ادعاهای ضد اسلام به وضوح دیده می شود، ولی برای اکثر ملاها خصوصا مردم عوام قابل باور است. تمامی ادعاهای که در بخش پنجم آن کتاب در مورد اثبات فضایل سادات شده،‌ بی اساس و مخالف مبانی دین و نص صریح قرآن و سنت و سیره نبوی است، و هدف از نوشتن این کتاب، اثبات برتری ذاتی سادات نسبت به دیگران و خصوصا هزاره‌هاست.

تعجب از آیت الله محسنی که خوانده یا نخوانده به این کتاب تقریظ نوشته و به مطالعه آن تاکید کرده،‌ و نیز تعجب از آیت الله مکارم شیرازی و مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی و بعضی مراجع دیگر است،‌ که برای چنین کسی که از فهم و سواد عاری است، در امور حسبیه خط وکالت داده اند. محتوا و مطالب این کتاب در عقیده و گفتار و رفتار سادات افغانستان تبارز مینماید و این کتاب در حقیقت مانیفست ایدیولوژی سادات افغانستان است.

وحدت مذموم و اختلاف معقول

عنوان اتحاد یا وحدت هرچند مقدس است، ولی به طور مطلق نمی توان گفت که هرگونه وحدتی مقدس و مشروع باشد، متقابلا اختلاف نیز بار منفی و مفهوم نامقدس دارد، ولی به طور مطلق نمی شود که هرگونه اختلافی نا مقدس و غیر مشروع باشد.

تفصیل و توضیح :

بنابراین هرگونه وحدتی قداست ندارد، زیرا جوامع مشرک پیش از مبعوث شدن انبیاء در پرستش بتها و زندگی شرک آلود و شیوه های طبقاتی و بهره کشی همه متحد بودند، تا آنجا که جانهای خود را در ادامه ی این راه فدا می‌کردند، ولی انبیاء عظام، با اعلام توحید، وحدت آنان را به هم زدند و دچار تفرقه کردند؛ عده ی مومن و موحد شدند و عده ی بر شرک خود باقی ماندند، همچنان که بین پدر و پسر و دو برادر اختلاف و جنگ و کشتار صورت گرفت که تاریخ اسلام بهترین نمونه و شاهد آن است. پس وحدت فکری و عملی یک جمع، در شرک و انحراف و خرافات هیچگونه قداستی ندارد بنابراین اگر هرگونه وحدتی قداست داشته باشد پیامبران الهی و پیامبراسلام مورد سوال قرار می گیرد که چرا وحدت مردم را بهم زدند؟

وحدت مقدس:

اما وحدت مقدس همان است که در جهت خدای واحد قرار بگیرد، مردم همه به خدای یگانه معتقد شوند، و نیز توحید را در اجتماع پیاده و تطبیق نمایند، یعنی امتیازات موهوم و بی ارزش نژادی و پولی لغو شود، دیوارهای ضخیم طبقاتی درهم فرو ریزد، ارزشهای پوچ خانوادگی و روشهای اشرافیگری، کاملا نابود شود، و شالوده اجتماع انسانی بر اساس و معیار ایمان، تقوا و لیاقت پی ریخته شود، بلال سیاه چهره، موذن شود و امیه بن خلف، ارباب و بادار او به خواری و ذلت بیافتد، ابن مسعود حقیر پسر بزچران، مفسر قرآن شود و ابوجهل ـ اشراف قریش ـ با ذلت وخواری سرش جدا شود و آیات «واعتصموا بحبل الله …» و «قل انما اعظکم بواحده …» شامل این گونه وحدت می شود، نه هر وحدتی (اشتباه نشود)

اختلاف معقول:

اختلاف اگر مستند به طبیعت و سلیقه و استعداد انسانی باشد، اختلاف معقول است نه مذموم، خداوند انسان ها را آنچنانکه از نظرچهره و قامت و غیره مختلف آفریده تا از همدیگر به خوبی شناخته شوند از نظر قریحه و سلیقه و استعداد نیز مختلف آفریده است، یکی استعداد هنر دارد، یکی سیاست، سومی اقتصاد و… این از آن جهت است که تا اختلاف در استعدادها و سلیقه ها نباشد، اجتماع بشری شکل نمی گیرد، باید یکی آهنگر باشد و دیگری نجار، سومی ارتشی و چهارمی معلم و پنجمی مدیر و… در هیچ آیه و روایتی نیامده که همه مردم باید یک نواخت فکر کنند و یک گونه بیاندیشند.

اختلاف الوان و اشکال، اختلاف شب و روز و سایر اختلافات طبیعی، در مجموع، از آیات و نشانه های بارز پروردگاراست،۱
پس اختلاف نظر در مسایل نظری یک پدیده نظری است، چه اختلاف نظر بین صاحب نظران، یکی از بدیهی ترین پدیده های معرفت پویاست که انکار و یا تردید در آن، ناشی از بی اطلاعی و یا از ناتوانی، در رویارویی فکری با مسایل نظری سرچشمه می-گیرد. این پدیده به قدری شایع است، که نمی توان حتی دو متفکر صاحب نظر در رشته ی واحد را پیدا کرد که آن دو در همه تعریفات و مواد استدلال و روش، در همان رشته اتفاق نظر داشته باشند. با این حال همواره یکسری از اصول کلی در مسایل نظری، در قلمرو علم و فلسفه، اخلاقیات، حقوق، اقتصاد و سیاست و هنر و ادبیات و غیراینها مورد اتفاق همه ی صاحب نظران باشد.

اگر اختلاف نظرها در تفسیر و تطبیق آن اصول کلی، دور از غرض ورزیها و بازیگریهای تصنعی باشد، نه تنها هیچ ضرری بر اتفاق نظر بران اصول کلی مشترک وارد نمی کند، بلکه موجب دقت و گسترش بیشتر در معارف مربوط و برخورداری بهتر ازآن اصول کلی می گردد.

تاریخ اسلام در همه ی مسایل نظری، شامل اختلاف آراء و عقاید بوده و این اختلاف تا آنجا که به اصولی کلی، اختلاف وارد نیاورده، رایج و مورد استقبال بوده و یک امر ضروری تلقی شده است، حتی در اصول کلی مشترک، مثل توحید، نبوت، امامت، معاد، و صفات خداوندی و قرآنی، نیز مباحث نظری فراوان و مورد اختلاف مطرح شده و اینگونه اختلاف، عامل گسترش و تعمیق معارف حکمی و کلی شده است و نه موجب تکفیر یکدیگر. اما اختلاف نظر در فروع مورد اتفاق مانند نماز، روزه، و… در ابواب گوناگون فقهی بسیار فراوان است.

و بدینسان اختلافاتی که ناشی از چگونگی اطلاعات مربوط به یک مساله و ناشی از نبوغ و استعدادها و موضعگریها؛ طبیعی و قانونی است که اشخاص در ارتباط با حقایق دارند، مانند اختلاف نظر در دریافت واقعیات عالم هستی از دیدگاه علوم نظری و فلسفه ها، نه تنها مورد تردید و انکار نیست، بلکه موجب گسترش و عمق بیشتر در معارف است، و روایت معروف «اختلاف امتی رحمه» اشاره به همین گونه اختلاف است.

براساس همین نگرش بوده است که اکثریت دانشمندان اسلامی در فقه،‌ اصول، فهم احادیث، فلسفه، کلام، ادبیات و غیره با کمال رضایت به بحث و کاووش و اظهار نظرهای مختلف می-پرداخته و هیچ یک، دیگری را خارج از اسلام تلقی نمی-کردند. گذشته از این؛ علمای زیادی در حضور علمای که در مسایل نظری هم رای آنان نبوده اند تلمذ کرده اند و کتابهای همدیگر را شرح زده و مورد تحقیق قرار داده اند.
ازینرو اختلافاتی که در مسیر رقابتهای سازنده به وجود می-آید، مطلوبترین عامل معرفت و عمل است، بدون آن، هیچ گونه حرکت تکاملی امکان ندارد و در دین اسلام هرگز چنین دستور وجود ندارد که همه مغزهای مسلمین فعالیت یک نواخت داشته باشند و همه به نتایج واحد برسند.

بحث و کاووش و اجتهاد دایمی ومستمر که مورد تاکید و اصرار اسلام است، بدون بروز اختلاف امکان پذیر نخواهد بود. پس باید بین اختلافاتی که در مسیر رقابتهای سازنده قرار می گیرد، با تضادهای ویران کننده فرق گذاشت (باید خلط نشود)‌ اختلافات مثبت ناشی از علم و آگاهی و تواناییهای علمی و تضادهای ویران کننده ناشی از جهل و ضعف علمی، تعصب و لجاجت است.

اختلافات نا معقول:

اختلافاتی که ناشی از عوامل انحرافی است مانند پیروی از هوا و هوس که از مهمترین نمودهای آن خودنمایی استیلاگری، شهرت طلبی دسترسی به آغایی و ریاست، مال دوکان و مغازه، فریب و تحمیق خلق باشد، شرعا و عقلا زشت ضد خدایی و ضد بشری است.۲

قرآن کریم دراین آیه مبارکه: «کَانَ النَّاسُ أُمَّهً وَاحِدَهً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ.»۳ مردم (در آغاز) یک دسته بودند؛ (و تضادی در میان آنها وجود نداشت. بتدریج جوامع و طبقات پدید آمد و اختلافات و تضادهایی در میان آنها پیدا شد، در این حال) خداوند، پیامبران را برانگیخت؛ تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانی، که به سوی حق دعوت می‌کرد، با آنها نازل نمود؛ تا در میان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داوری کند. (افراد باایمان، در آن اختلاف نکردند؛) تنها (گروهی از) کسانی که کتاب را دریافت داشته بودند، و نشانه‌های روشن به آنها رسیده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگری، در آن اختلاف کردند.

این آیه مبارکه از دو نوع اختلاف خبر می دهد:

الف) ‌اختلاف طبیعی که ناشی از طبیعت بشر است یعنی اختلاف در قریحه، ‌سلیقه، ‌استعداد و اختلاف در نوع درک و فهم که موجب اختلاف در احساسات و ادراکات و احوال است، و اختلاف در احساسات و ادراکات، ‌باعث می شود که هدف ها مختلف شود و اختلاف در اهداف، موجب اختلاف در افعال می شود، تا آن که به اختلاف در نظام منجر می شود.

اینچنین اختلاف انچنانکه مایه کمال عقل و اندیشه ی بشری، و سبب تعمق و پویایی و گسترش علم و معارف است، بشریت متحد را به دو گروه متضاد ظالم و مظلوم، برخوردار و محروم، طبقات بالادست و پایین مرتبه، آقا و بنده تقسیم می کند چون خوی استیلا طلبی، استعمار، استثمار، در نهاد هرانسان مخمراست و به مرور زندگی و در اثر تجربیات و تکرار اوامر و نواهی و فرماندهی و فرمانبری،‌ یکی آغا درست می شود، یکی بنده و یکی از نژاد خدا می شود و دیگری از نژاد غیر خدا، چنانچه جناب مرحوم افلاطون که تراوشات مغری اش، خوراک هزاران محقق و دانشمند است گفت: سپاس خدا را که ما را آقا آفرید نه برده، مرد آفرید و نه زن.

اینگونه اختلاف موجب شد که خداوند دین را تشریع کرد و پیامبران را بر انگیخت و قوانین کلیه وضع شد و پیام اصلی دین این است که بشر یک بشر است، اختلاف در سلیقه و استعداد و نوع فهم و درک از مسایل، مایه امتیاز شده نمی-تواند و امتیازها باید از جایی بجوشد که اکتسابی و در اختیار بشراست و آن تقوا و تلاش و خدمت برای بشر است، نه امتیازات ذاتی.

اینک بخش اول این آیه را معنی می کنیم « کَانَ النَّاسُ أُمَّهً وَاحِدَهً …» مردم در آغاز تکون اجتماع انسانی امت واحد بودند، امت بدون تفرقه و تضاد، بدون تبعیض و امتیاز جویی، بدون طبقات بالا و پایین بدون استثمار و بهره کشیی کسی از کسی دیگر. این اتحاد بدان دلیل بود که سفره طبیعت غنی بود، مایحتاج زندگی هرکسی بیش از اندازه احتیاج در دسترس بود به خاطر تملک آب و خوراک و مسکن و سایر مایحتاج رقابت و درگیری نبود. و ازسوی دیگر درک و فهم و شعور مردم ساده بود تفنن و تنوع در شیوه زندگی را نمی دانستند امتیاز جویی انحصار و استثمار را نمی فهمیدند و… ازین رو مانند گله های آهو در دامان طبیعت چرا می کردند.

ولی این وضعیت دیری نپایید چون خصلت امتیاز طلبی و بهر کشی و… در نهاد انسان مخمر است، اما قوت و ضعف دارد همین است که در مرور زندگی اختلاف به وجود آمد عده ای آقا شدند و جمعی برده، بهره کش و بهر ده، حاکم و محکوم، ممتاز و بدون امتیاز و… و به قرینه آیه «لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه» کلمه ی فاختلفوا در اینجا در تقدیر است یعنی «کان الناس امه واحده فاختلفوا فبعث الله النبیین مبشرین ومنذرین…»

یعنی مردم در اثر بساطت و سادگی در فهم و عقل و شیوه ای زندگی و غنای طبیعت، متحد بودند و پس از آن اختلاف به وجود آمد و جامعه به دو قطب متضاد ظالم و مظلوم تقسیم شد، خداوند پیامبران را برای رفع اختلاف و تشکیل امت واحده، بر معیار عقیده و تقوا و کار و تلاش و خدمت برانگیخت، و برای آنان کتاب و قانون فرستاد، تا در مورد اختلافات مردم حکم کنند.

ب) اختلاف در محتوای دین واختلاف در تفسیر و تاویل دین

اختلاف دوم که مذموم و نا مقدس است، اختلاف در خود دین و اختلاف در تاویل و تفسیر دین است، که توسط عالمان دین و مدعیان دینداری به وجود آمد، و احبار و رهبان و عالمان درباری و سودجو، امتیاز خواهی های بی مورد و استفاده جویی-های ناجایز خود را به وسیله ی دین توجیه و تاویل کردند؛ بالاتر از آن حتی عناصر بی دین و ضد دین،‌ متوسل به دین شدند.

اینک معنا و توضیح بخش دوم این آیه ی مبارکه:‌ «و ما اختلفوا فیه…» (های فیه) به کتاب بر می گردد، یعنی در کتاب فرستاده شده که همان دین است، اختلاف نکردند، مگر کسانی که دین برای آنان با نشانه های روشن آمد، و این اختلاف روی انگیزه ی تجاوز و استیلا طلبی و امیتازخواهی بود. و چنین اختلافی جامعه را به مسلمان و کافر، مومن و منافق، راه یافته و گمراه تقسیم کرده است.
نتیجه اینکه: دین در ذات خود حقیقت فطری، امر واحد و اختلاف بردار نیست، دین یک دین است « ان الدین عندالله الاسلام» اما اختلاف و لو در مسایل دینی از دو ناحیه صورت می گیرد: یکی از سلیقه ها و استعدادهای ذاتی، نحوه ی تحقیق و استدلال و چگونگی فراهم آوردن مقدمات. این گونه اختلاف،‌ امر ناپسند نیست، و باید با اقامه ای برهان و جدال احسن حل شود. دیگر از روی بغی و جاه طلبی، حس تفوق طلبی، و امتیازخواهی و سوء استفاده. این گونه اختلاف امر ناپسند و غیر مشروع است.

پرداخت به اصل موضوع:

نگارنده را عقیده بر این است که جامعه ای انسانی با همه ی اقوام، اقشار و اصناف آن قابل نقد است، هرچند از سادات باشد، چون سادات محترم، نه اصول دین است، تا انتقاد بر کردار و شیوه ی تفکر و ادعاهای آنان، انتقاد بر اصل دین و موجب ارتداد و انحراف باشد، و نه از ضروریات و فروعات دین است.

سادات محترم هزاره که با هزاره ها همزیستی دارند و هم مذهبند، با عنوان «سادات هزاره» از دیگر سادات افغانستان مشخص می شوند، همه ی مردم ما آنها را از نزدیک می شناسند، و اخلاق و رفتار،‌ اندیشه و ادعاهای آنان را می دانند.

اینک ناگزیزم، برخی ازنظرات خود را مستند، عینی و ملموس، بر اندیشه و ادعاها، اخلاق و کردار سادادت محترم افغانستان که با مردم هزاره دارند مجددا مطرح نمایم،‌ تا خوانندگان از روی انصاف، قضاوت کنند، که در کجای آن اختلاف پراکنی و تفرقه افکنی، اندیشه ی مغولیسیتی، مائوئیستی، ‌کمونیستی، صهیونستی، التقاطی گری، حرامزادگی، زنازادگی و… وجود دارد، آنچنانکه سادات محترم عکس العمل نشان می دهند؟.

واین بحث در حول سه محور صورت می گیرد:

الف): خرافه ای «الصالحون لله والطالحون لی» سادات محترم جمله ی را برای اثبات برتری ذاتی خود، از زبان حضرت رسول(ص) نقل کرده و در مغز و اندیشه ای عوام تلقین می کنند که آن‌ حضرت فرموده است: ‌اکرموا اولادی الصالحون لله والطالحون لی. یعنی اولاد مرا گرامی بدارید خوبان‌شان را برای خدا و بدانشان را به خاطر من. پس هرکسی به هر صورتی که منسوب به پیامبر باشد هرچند بدکار و فاسق باشند باید مورد احترام و اکرام باشند.

نگارنده:

اولا این جمله اصلاً حدیث پیامبر نیست، مجعول و کذب محض است، هرچند برای اولین بار مرحوم صدوق آن را در کتاب جامع الاخبارش نقل کرده است، یکی از سادات منتقد نوشته است که علیزاده، مرحوم صدوق را تکذیب کرده است، مگر فقهای ما که ده ها روایت را به خاطر ضعفهای سندی یا ضعفهای دیگری، از اعتبار می اندازند، مرحوم کافی، صدوق، شیخ مفید و غیره را تکذیب کرده اند؟. حقیر یک شماره از مجله ای بامیان را که این جمله در آن گنجانده شده بود خدمت مرحوم آیه الله سید محمد شیرازی تقدیم کردم همینکه باز کرد چشمش به این نوشته افتاد و تبسمی کرد و گفت هر که این را گفته اصلا عرب نبوده است و قواعد زبان عربی نمی-دانسته است و یکی از مسئولین دفتر حضرت آیت الله محقق کابلی گفت من از حضرت آیت الله کابلی در باره این حدیث پرسیدم، ایشان فرمودند حضرت آیت الله خویی گفت یکی از تهمتهای ناروا بر ساحت پیامبر مقدس انتساب این جمله به آن حضرت است.

ثانیاً، این جمله تقطیع شده ای دو جمله ی دیگر است،‌ و در جامع الاخبار چنین آمده است «‌اکرموا اولادی و حسنوا ادابی»‌ اولاد مرا گرامی بدارید و آداب مرا نیکو فرا گیرید، و جمله ی دیگرش این است که: «اولادی الصالحون لله والطالحون لی» یعنی اولاد من، خوبان شان برای خدا است و بدان شان به خاطر من. بعدا «اکرموا» از جمله ی اول گرفته شده و به جمله ی دوم پیوند خورده و به صورت این جمله ی معروف درآمده است.

ثالثاً‌، این جمله با قواعد نحوی سازگار نیست، زیرا اولادی مفعول اکرموا است، والصالحون والطالحون، بدل است برای اولادی، بدل و بیان آن باید الصالحین والطالحین می بود.
آیا شخصیتی که هم یک عرب اصیل است و هم پیامبر(ص)‌ است، امکان دارد عربی را درست تلفظ نتواند؟

رابعا، محتوای این جمله با ضوابط و معیاریهای دینی مخالفت دارد و با «ان اکرمکم عندالله اتقاکم» منافات دارد با رسالت پیامبر(ص) و رحمت للعالمین بودن او نمی سازد،‌ پیامبری که ریشه های تبعیض را از اساس خشکاند آیا قابل تصور است که خود، دینش را بر اساس تبعیض بنا نهد؟

خامسا، پرسیده می شود که منظور از کرامتی که اولاد پیامبر(ص) دارند، کرامت ذاتی است یا کرامت اکتسابی؟ در حالیکه کرامت ذاتی اختصاص به نسل و نژاد خاص ندارد، هر که انسان است، کرامت دارد؛ «و لقد کرمنا بنی آدم…»
اگر کرامت اکتسابی منظور است، آن نیز اختصاص به نژاد و نسل خاصی ندارد، زیرا کرامت اکتسابی در اثر تقوا و عمل صالح به وجود می آید: «انّ اکرمکم عندالله اتقکم»

In this article

Join the Conversation