وقتی عزیزانت تکه تکه می شوند، متوصل می شوی به دیوانگی…!

708 0

حسین زاهدی

وقتی خبر مرگت رسانه ی میشود، بغض میکنی، بغض که کردی باید بترکد و اشک و فریاد شود؛ اگر نترکد ورم (اماس)میکند و چرکین می شود، و در نهایت عقده می شود.
از سر ناگزیری آرزوی ناقص در درونت شکل میگیرد، و به “شفیع دیوانه” متوصل می شوی، روح دیوانه اش را برای آرامش روانت احضار میکنی و درد هایت را یکی یکی با او بازگو میکنی، تصور میکنی که او تنها شفا دهنده ی درد هایت است، روح شفیع اما در برابر درماندگی ات تنها به لبخند بسنده میکند و میگوید:( تنها راه سعادت جنون است)، پس دیوانه شو!

جنون و دیوانگی، عجیب عالم دارد! یا بی خیال بی خیال میشوی و به عالم و آدم لبخند می زنی، هرچه باد آباد! و یا دست به کار میشوی، خشم میکنی، اسلحه بر میداری، و به عالم و آدم که باعث آزارت می شود، میتازی و نابود میکنی، باز هم هرچه باد آباد!
صدای نهیب انفجار در هزاره تاون در شام هنگام امروز یک شنبه ۳۰ /۶ / ۲۰۱۳ پیکر فرسوده و داغدیده ات را تکه تکه میکند، و نزدیک به صد زخم دیگر بر او روا میدارد، نفس ات بند میاید، و تند – تند، صفحه ی خبرها را ورق میزنی، چشمانت به دنبال “مرگ” است! و می خواهی بدانی چند بار دیگر کشته شدی، به سختی آرزو میکنی که کمتر کشته شده باشی! اما چه سود؟!
به نفس _ نفس می افتی و چشمانت میان خون و آتش به کودکان وزنان غرق در خون می افتد، نمی توانی آهی عمیق از درونت بیرون بدهی، تا نفس ات بشمارش بی افتد و زندگی ادامه یابد، اما برای چه؟؟؟

درد بزرگ دیگری درونت را به آتش می کشد، آتش که هیچ ! منفجر می شوی از درون! احساست میخواهد به “انتحار” بی اندیشی؛ چه درد دارد این صحنه ، که تن زخمی ات را به شفاخانه بیاورند اما نه داکتری و نه نرسی آنجاست، تو گویی به ساختمان متروکه ی آورده شدی، که نفس های آخرت را روی تخت های سفید پوش از جنس کفن ثبت کنند و به عالم آدم نشان بدهند که بر تو چه میگذرد! مظلومیت که شاخ و دم ندارد و جنایت نیز همین طور !
نفس های آخر را به سختی از سینه خارج میکنی و “ازرائیل” خونسردانه شمع های زندگی را یکی پس از دیگری خاموش میکند!

بار دیگر به “شفیع دیوانه” متوصل می شوی و میخواهی روحش را احضار کنی ، اما “آیدا” میاید و با لبخند اش مانع دیوانه شدن و متوصل شدنت به آن دیوانه ی (استوره) تاریخ ساز می شود!

لبخند “آیدا” اما مرا به دو مسیر متفاوت می برد، یکی اینکه باید “زندگی” کرد، چرا که محکوم هستی برای زندگی کردن، و پاسخ لبخند های تنها فرزند ات را با لبخند باید پس بدهی!

دوم اینکه پدران زیادی پس از امروز دیگر شاهد لبخند فرزندانش نخواهند بود و کودکان زیادی، برای لبخند های که نثار خواهند کرد پاسخ مقابل نخواهند یافت، چون پدری وجود ندارد!

دست آخر درمانده تر از هر روز دیگر ، صفحه اخبار را ورق میزنی تا تعداد تلافات و زخمی ها را از منبع معتبر تری بگیری، اما چه سود؟! زخم هایت دیگر به ارقام نمی گنجد پس صبور باش و بردوبار! اما تا کی؟!

Quetta4_10_201112-f53aa

In this article

Join the Conversation