درآمدی بر هزاره گرایی دموکراتیک

1326 1

ضرورت بحث

کاظم وحیدی
زندگی در سرزمینی که درآن هیچ زمینه ای برای رشد اقوام گوناگون و به ویژه هزاره ها و شکوفایی استعدادهای شان وجود ندارد، همیشه مایه ی دغدغه، سرگردانی و سردرگمی کسانی است که تمام همت و تلاش شان سربلندی و پیش رفت و آبادانی آن بوده و نسل درنسل برای حفظ این سرزمین هم خون داده اند و هم خون دل خورده اند. باهمه ی این خون ها، دل سوزی ها، فداکاری ها و عشق به این سرزمین توسط اقوام مختلف کشور، امروزه وجه ممیزه ی این مرزوبوم حداقل درمقایسه با همسایگانش، فقر، عقب ماندگی، وابستگی مفرط سیاسی ـ اقتصادی، بی سوادی و… ایست که ازسرتاپای مملکت می بارد که بزرگ ترین سهم این محرومیت و عقب-ماندگی ها نصیب اقوام غیرپشتون و به ویژه هزاره ها گشته است. ویژگی اساسی این کشور فقدان استقلال سیاسی ـ اقتصادی ای می باشد که باتمام شعارها و برپایی جشن های باشکوهی برای استقلال و ادعای تاریخ کهن و پر از مقاومت و مبارزه ی ساکنانش، امریست مشهود و معلوم که نیاز به هیچ تحلیل و پژوهشی ندارد.

برای اقوام کشور و ملموس تر از همه هزاره ها که تاکنون فداکاری ها و ازخودگذری های بی حد و حسابی که برای آزادگی و توسعه ی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی میهن آبایی شان از خود بروز داده اند، نه آزادگی و توسعه و رشدی نصیب گشته و نه برای آن همه تلاش و فدا، ارج و منزلتی درنظر گرفته شده است. متأسفانه با همه ی این ها هیچ کس به ریشه ها و علل این عقب ماندگی ها پی نبرد، و اگرهم تک سوارانی از واقعیت تبعیض قومی به-مثابه ی زیربنای تمامی بدبختی ها سخن گفتند، اورا تخطئه کردند و پیش از هرگروه دیگری، قوم خودش، احساساتی و متعصب شان خواندند.

توجه به مسائل قومی و بررسی آن، چه توسط قانون و چه اخلاق اجتماعی ای که به وسیله ی هیئت حاکمه سمت-وسو داده می شود، امری تنش زا و تفرقه آفرین میان اقوام باهم برادر!! و ملت واحد!! تلقی گردیده است. اما برای مبارزه ی هزاره ای که کاملا به ستم و تبعیض قومی به مثابه ی ریشه ی تمامی گرفتاری های جامعه باورمند گشته، روی کرد قومی در عرصه ی مبارزات سیاسی و ادعای هزاره گرایی، هنوز یاد ستم و سرکوب های خونین ممتد و همیشگی (از میرویس هوتکی گرفته تا امروز) را در او زنده می نماید. این هراس او را آگاهانه از درک هویت قومی اش می گریزاند، درحالی که ظاهرش را مبارزی خویشتن دار می نمایاند. به هر حال، ستم و دردی که نسل ها بعد هنوز احساس می گردد و سایه ی ترس آن بر همه مستولی می باشد، خود گواهی روشنی است بر گذشته های فاجعه آلودی که بر مردم ما روا رفته، که دیگر نمی تواند با هیچ روش و ترفندی پنهان بماند و بالاخره روزی فرا می رسد که هر هزاره به دادخواهی ستمی که بر پیشینیان شان رفته و سرزمین هایی که از نیاکانش غصب گردیده، برخیزد و به تمامی شعارهای دروغین و خط های سرخ و اتهامات ضدیت با وحدت ملی و… پشت پا زند و از همه ی آن ها بی باکانه عبور نماید. حتا فراتر از آن، پیروان امروزین استراتژی توسعه-طلبی سرزمینی ـ هویتی را نیز وادار به اعتراف و مآلاً بازگرداندن سرزمین های ازدست رفته و پرداخت غرامت برای جبران حداقلی نسل کشی های اسلاف برتری جوی شان نماید.

باهمه ی این ها، نویسندگان و پژوهش گران امروزین هزاره (نسل جوان) که سخت دل باخته ی واژه های به-اصطلاح مدرن گشته۱ و می پندارند که با زمزمه ی چنین واژه هایی و یا نوشتن حاشیه و تفسیری بر آن ها، به جامعه ی مطلوب خواهند رسید. اینان بازکردن کتاب «قومیت» را حساسیت برانگیز می شمارند و به اجتناب از آن توصیه می نمایند تا مبادا از مدرنیته باز مانند و فرهنگی قومی وبال گردن شان گردد و یا به واپس گرایی تاریخی متهم شوند.

دراین میان، من که از ۱۰ سالگی و تحت شرایط محیطی زادگاهم بغداد، سخت متأثر از انقلابی گری فلسطینیان (الفتح) و نیز قوم گرایی خشک و احساساتی شباب الهزاره بودم، پس از کودتای ۷ ثور که۱۵ ساله بودم، عملاً وارد کیفیت تازه ای از مبارزه شده و با جوزدگی ناشی از جنبش خودبه خودی۲ سراسری مردم۳ علیه برخوردهای خشن و عقده گشایانه ی کودتاچیان تازه به دوران رسیده، رنگ دیگری گرفت و از آن پس جنبش آزادی بخش ملی «توتم» من گشت.

مدت ها دراین راستا دویدم و در هر کوه و دشت و شهر برای برافروختن هرچه بیش تر آتش جنگ و خشونت انقلابی و ملی! بسی تپیدم و در هر فرصت به منظور حفظ وحدت ملی!! و ارتقای خیزش عمومی خلق، علیه قوم گرایی نوشتم و برای تکمیل تئوری های انقلابی ام درون هرکتابی خزیدم. نتیجه هم جز انبار شدن تئوری های بی شماری که بخشی از حافطه ام را اشغال کرده بودند، چیزی نبود. درحالی که معضلات جامعه و سرنوشت مردم علی رغم سرنگون شدن پی درپی چندین نظام سیاسی کشور که در همه ی آن ها هزاره ها حرف اول را می-زدند، هرگز تغییری نکرد و ریشه های پس ماندگی چون همیشه به جای خود باقی ماندند. بدین گونه ۱۳ سال (۷۰ ـ ۱۳۵۷) همه ی انرژی و توانم را درراستای ملی گرایی و مقابله با هر نشانه ای از قوم گرایی سپری نمودم. اما متأسفانه و متعجبانه باتکرار تاریخ و برگشتن به نقطه های گذشته مواجه گشتم و دریافتم که ره آورد کارهای من و قومم، ناباورانه به سلطه ی مجدد ظاهر و هاشم و نادر و داوود و مهمند و حبیبی و احدی و حبیب الله رفیع و اسماعیل یون و دیگر هم پالگی ها، اما با چهره و نقابی دلسوزانه و ملی، منتهی گشته است.

ازسال ۷۰ بود که با تعمق به مناسبات سیاسی ـ اجتماعی و فرهنگی جامعه و نیز مطالعات آزاد تاریخی، اندک-اندک فهمیدم دراین کشور مناسباتی حاکم است که با براندازی رژیم های سیاسی نمی شود آن ها را تغییر داد. مناسبات سیاسی ـ اجتماعی غالبی که مستقل از حاکمیت های سیاسی و حتا مسلط بر آن ها به حیات خود ادامه می دهند.

در این سرزمین حدود سه سده است که تاج و تخت ارثیه ی بلامدعی حلقات انحصارگر و برتری جوی قوم پشتون به شمار می رود و چون حاکمیت موردنظر آنان متکی بر قوم محوری (Ethnocentrism) بوده، تمامی طرح ها و برنامه ها نیز در همان سو جریان داشته و تنها حلقات متعصبی از یک قوم، حق فکر و تصمیم و برنامه ریزی داشته و دیگر اقوام جز انزوا و طرد شدن ازقدرت با تمامی تلاش و سهمی که در تحولات جامعه و حفاظت و حراست از آن داشته اند، هیچ نقشی در اداره ی کشور و نظام اقتصادی ـ سیاسی و فرهنگی اش ندارند. این است که استعداد همه ی اقوام برای رشد و شکوفایی و توسعه ی اقتصادی ـ سیاسی و فرهنگی کشور نه تنها به کار گرفته نمی شوند که خفه هم می گردند. علاوه بر تبعیض و بایکوت اقوام، زنان نیز به دلیل حاکمیت اندیشه های باقی مانده از نظام قبیله ای برمغز سلطه گران، از روند مشارکت در امور اجتماعی ـ سیاسی و درک هویت قومی، به کناری گذاشته شده که بدین ترتیب عذر بیش از ۸۰ درصد شهروندان کشور از سهم گیری درتصمیم و اجرای امور کشوری خواسته شده است. این سرآغاز تحقیقات تازه ای بود که از حدود ۱۸ سال گذشته آغاز شده و از آن پس، همه ی مطالعاتم روی دوقربانی تبعیض، یعنی اقوام و زنان متمرکز گشت که تدریجاً و با تکمیل شدن، آن ها را بیرون خواهم داد. به همین دلیل، اینک و در این نوشته تلاش خواهد شد تا به -مسائل هزارگی (قومیت) که درواقع سرنوشت خود من نیز به آن گره خورده است، بپردازم. مسلماً که این تنها یک کار مقدماتی و به اصطلاح، درآمدی خواهد بود بر موضوع، که در آینده و با پژوهش های بیش تر خودم و نیز دیگر هزاره ها، به آن غنا و عمق بیش تری داده شود. به عبارتی، باید موضوع «قومیت» و پژوهش های «هزارگی» را به مثابه ی یک رشته ی مطالعاتی با تمامی ابعاد و جوانبش پی بگیریم.

واژه ی «هزاره» که به مجموعه انسان های ترک تبار عمدتاً ساکن در کشوری که امروزه افغانستان نامیده شده و خود جای بحث و تأمل هویتی و حقوقی دارد، اطلاق می شود. این واژه (هزاره) از نقطه نظر تاریخی و مفهوم کاربردی اش، امروزه مانند هویت این مردم در هاله ای از ابهام قرار دارد. یعنی این که هرگز معلوم نیست این نام برای اولین بار چه زمانی و توسط چه کسانی و به چه دلیلی مورد استفاده قرار گرفته است. چراکه این مردم در تاریخ های کهن و باستانی همیشه به نام اقوام «داهه»، «داهی»، «تاهی»، «تاهیا»، «دایه» و «دای» یاد شده اند که به اقوامی باهمین نام اشاره دارند که در تاریخ باستان جهان در اتحادیه ی قبایلی با قبایلی به نام «ساک»، «سکه» ،«ساکه»، «ساکا» و نیز ماساژت ها (ماساگت ها) قرار داشته اند.

روی هم رفته، به نظر من واژه ی هزاره از نقطه نظر کاربردی تازگی داشته و اغلب مورد استفاده ی تاریخ نگاران معاصر بوده که بعدها توسط مهاجرینی به کار رفته که پس از سده ی ۱۶ در کشور ما حضور یافته و از اوایل سده ی ۱۸ قدرت سیاسی این کشور را به دست گرفته اند. آن ها برای حفظ و گسترش قلم رو خود به هرسو تاختند و ساکنین بومی را مورد تجاوز قرار دادند. هزاره ها به دلیل مقاومت شگفت انگیزشان در مقابل این تجاوزگری ، قتل عام، نسل کشی، غصب سرزمین های آبایی اقوام ساکن کشور، همیشه و توسط همین سلطه گران مورد اتهام «خارجی بودن» قرار گرفته اند. یعنی، بدین گونه و با استعمال واژه ی «هزاره» می خواستند آنان را به دسته های جامانده از سپاه هزارنفری چنگیز مرتبط سازند، کما این که امیر عبدالرحمان در کتاب تاج التواریخ خود و به تأسی از ابوالفضل علامی، کاتب دربار اکبرشاه بابری به آن اشاره هایی دارد.۴

شکی نیست که این واژه تنها می تواند هم ریشه با عدد هزار باشد و تلفظ های دیگری هم چون «آزره» که از کاربرد بسیار محدودی و آن هم تنها در یکی دو اولسداری هزارستان می باشد، اگرچه می تواند دارای معانی ای مانند «طمع راه» و یا «پوینده ی راه»، «راه پیما» و… بوده و از دوره ی بیابان گردی آنان و یا مهاجرت و تغییر پی درپی محل زندگی پس از شکست ها و نسل کشی ها، باقی مانده باشد، اما از آن جا که زبان اصلی این مردم ترکی و مغولی بوده و آثار زبان فارسی تنها در سده های اخیر میان آنان دیده می شود، پس نمی تواند صحت داشته باشد و بیش تر تلفظ آسان همان هزاره قلمداد می گردد. به ویژه این که بیش از ۸۰ درصد این مردم آن را «هزره» تلفظ می کنند. البته نباید به این نکته ی مهم کم بها داد و از نظر دور داشت که واژه ی «آزره» می تواند شکل تحریف شده ی «آذره» به لحاظ املایی باشد که خود بیان گرهمان «آذری» که مقصود «ترک» است، باشد. چنان که واژه ی هزاره را بعضی از مؤرخین و پژوهش گران داخلی و خارجی به «خزری» ها که قبایل ترک ـ مغول ساکن اطراف دریاچه ی خزر هستند، مرتبط می دانند. روشن است که حرف های «هـ» و «خ» هم چنین «د» و «ت» همیشه به جای هم دیگر قرار گرفته اند. حتا امروزه نیز وقتی مؤرخین روسی در مورد هزاره ها می نویسند، از «KH» به جای «هـ» استفاده می کنند. در این خصوص، چینایی ها هم قوم «داهی» را «تاهی» و یا «تاهیا» می نویسند.

علاوه برهمه ی این ها، باید این نکته ی ظریف را نیز مورد توجه و تأمل قرار داد که هزاره ها چه در گذشته و چه حال، واژه ی «هزاره» را عمدتاً به سرزمین خود اطلاق می کنند و می گویند که «هزره» رفته بودم، یا از «هزره» چه خبر؟
آن چه مسلم است، جا افتادگی امروزی این واژه حتا میان خود هزاره هاست و بنابراین، پس از بازتعریفی که امروزه از آن صورت گرفته و طی آن هزاره بودن انگیزه و دلیلی بر غرور و افتخار گشته، دلیلی برتغییر دادن آن نیز وجود ندارد.

پانبشته ها
1. این نسل که سخت خود را شیفته ی کتاب نموده و اندیشه های وارداتی را تابوهای مقدس سده ی ۲۱ دانسته، غافل از بحران هایی اند که طی دو سده ی اخیر و حین رویارویی کاربردی و کارکردی این تئوری ها در عینیت جامعه، ایجاد شده اند. این نسل که خود را منتقد اندیشه ها و ایدئولوژی های وارداتی نسل گذشته می شمارند، خود اینک رؤیا گرانه در ورطه ی دگماتیزم غلطیده و هم دل بسته ی اندیشه های وارداتی دیگران گشته اند.
2. جنبش خودبه خودی، حرکت و قیام مبارزاتی ایست که فراسوی اختیار مبارزین و تشکل های سازمان یافته بر مبنای احساسات مردمی شکل می گیرد. مسلماً چنین جنبشی پراکنده و بی نظم بوده و فاقد هرگونه برنامه ی مبارزاتی و سیاسی می باشد. تنها در صورتی که تشکل های مبارزاتی، آنان را زیر کنترول خود آورده و به آموزش عمومی مردم بپردازند، به تدریج راه خود را به سوی انقلابی اصولی باز خواهد نمود که در کشور ما هرگز بدان مرحله نرسید، چراکه تشکل های انقلابی و دموکراتیک هنوز نضج و انسجام لازم مبارزاتی را نیافته بودند و بنابراین نتوانستند بر آن غالب آیند و جنبش را رهبری کنند. در کنار آن، تشکل هایی که توسط بیگانگان و از خاک بیگانه چون سمارق سربرآوردند، خود فاقد برنامه ی مبارزاتی بوده و هیچ هدفی جز ضدیت با کمونیزم و اجرای طرح غربی ها نداشتند.
3. غافل از این که پیش تاز آن جنبش مانند همه ی مبارزات دموکراتیک و رهایی بخش تاریخ کشور، باز هزاره ها بودند.
4. امیر عبد الرحمان خان ـ تاج التواریخ، ص ۲۶۳، چاپ میوند

کاظم وحیدی

نوشته های دیگر این نویسنده

In this article

Join the Conversation

1 comment

  1. Mirza Fahim پاسخ

    میگویند آخر زمان مصادف است با پیدایش خردجال ! یکی از ویژگیهای خر دجال فریفتن آدمهاست ! چنانچه وی با سر دادن آهنگ های دلنشین و با پیشکش خرما تازه که از پشتاره ئ خورجینش به زمین میریزد همه آدم های ساده را زمزمه کنان تا درب جهنم بدنبال خود میکشاند و سرانجام با داخل شدن در جهنم همه را با خود به جهنم میبرد.ذکراین داستان را بخاطر وجه تشابه آن با حوادث که در چند سال اخیر در کشور ما اتفاق افتاد لازم دانستم زیرا در این ۹ سال بعضی ها مخمور و سرشار از نشئه خرما چنان دجال را همراهی و آهنگ هایش را طوطی وار کور کورانه زمزمه کردند و آنچنان برایش دلسوزی ها کردند که حتا مایه تعجب دجال گردیده است!

    بلی در طول این سالها اگر دجال عصر ما از دموکراسی سخن گفت ما همگی دموکرات شدیم و اکت گاندی گونه کردیم اگر دجال آهنگ برابری حقوق ملیت ها را زمزمه کرد ما همه مارتین لودر کینگ شدیم . اگر دجال منابع زیرزمینی ما را یک میلیارد دالر اعلان کرد ما فردا آن بدون هیچگونه شک و تردیدی آنرا چهار چند اعلان کرده به داوطلبی گذاشتیم انگار خود ما قیلآ از وجود این ذخایر زیر زمینی اصلآ خبر نداشتیم و یا هم در این مورد نه سروی داشتیم نه براورد نه وزارتخانه ای! جنگ های زرگری را که گاهگاهی دجال با سرسپرده ترین پیروش برای فریب ما راه می اندازد بدقت دنبال کردیم و در مورد نگرانیهای عمیق خود را ابراز کردیم و سرانجام امروز که با چشمان بسته با همراهی “دجال” به دهن درب جهنم رسیدیم و “دجال “عصر ما آخرین نسخه ” تجزیه کشور” ما را توصیه میکند!متوجه عمق فاجعه گردیده ایم زیرا اینجا دیگر به آخر خط رسیده ایم و در این یک مورد هر کدام آهنگ خویش را میخوانیم !

    جالب اینجاست که آنهائیکه از برکت خیرات سر دجال به نان و نوا رسیده اند وتا امروز جز همرهی کور کورانه از دجال کوچک ترین علاقه ئ به ملت و کشور نداشتند در این یک مورد با چشم سفیدی حتا بالای دجال غر میزنند.اما دجال که ما را ازخود ما بهتر میشناسد آرام نشسته و نظاره میکند.و شاید هم بر ساده لوحی ما میخندد

    آیا خطر تجزیه یک تهدید جدیست و یا هم یک توهم توطئه

    آنهائیکه گیرنده های ذهنی و روانی قویتر دارند و از قدرت بینش و پیش بینی بیشتر نسبت به دیگران برخوردارند از خیلی ها قبل پیش موج های یک زلزله و توفان بزرگ اجتماغی سیاسی و شاید هم وقوع یک آتش فشان مهیب را در جغرافیای سیاسی کشورحس میکردند و همواره از آن به عنوان یک خطر جدی و نگران کننده هشدار میدادند.افشای نقشه جدید خاورمیانه به وسیله جنرال «ک. ورژن» در مارچ ۲۰۰۷ بخوبی نشان دهنده برنامه‌های بلندمدت استعمار برای تجزیه بسیاری از کشور های منطقه از جمله کشورما بود. و بمثابه نخستین زنگ خطر قابل مکث و دقت بود اما پیروان دجال مثل امروز آنرا جدی نگرفتند. در حالیکه در پلان مذکور تقسیم کشور ها بر اساس ملیت ها صورت گرفته است و یگانه راه مبارزه با اینگونه ترفند های استعمار ایجاد وحدت و یکپارچگیست! اما متاسفانه بر خلاف قدرت طلبان بجای ایجاد پروسه ملت سازی یکبار دیگراز تیوری افسانه ای “اقلیت و اکثریت” استفاده ابزاری نمودند و با موج سواری سعی در حفظ و تصاحب صد در صدی قدرت کردند و برای حفظ به اصطلاح وحدت ملی به تابو تراشی تابو پرستی و حفظ تابو های ننگین گذشته اکتفا کردند و بس!! و اخیرآ که سفیر اسبق امریکا در دهلی پرده از پلان” آخر خط ” برداشت و تجزیه کشور ما را یک امر حتمی و یگانه راه رسیدن به صلح قلمداد کرد باز هم میخواهند با برخورد های شعاری عاطفی و لاف و گزاف های دروغین استعمار را بچه ترسانک کنند. غافل از اینکه اسنعمار دیگر کار خود را کرده است . من به عنوان یک شهروند عادی در حالیکه به نظر آنهای که موافق تجزیه کشورند احترام میگذارم اما خودم مخالف نجزیه کشورم میباشم و کشورم را با جغرافیای موجودش دوست دارم اما تجزیه کشور را در صورت ادامه چنین وضع با دلایل زیر حتمی میدانم:

    – ویکی لینکس و سیاست توهم توطئه

    سیاست توهم توطئه عبارت از محدود کردن رهبران و نخبگان یک جامعه و حتا ملیت ها به “صادق “و “خائن” و حتا به”وطن دوست” و “وطن فروش” میباشد. زیرا در دنیای سیاست کسی نیست که اشتباهی را در گذشته مرتکب نشده باشد و یا هم در آینده مرتکب اشتباهی نگردد. لهذا برای از دور خارج کردن و بدنام کردن آنها بر رخ کشیدن اشتباهات شان یک امر حتمیست چنانچه ویکی لینکس دقیقآ اینکار را کرده است.مطابق به گذارش ویکی لینکس در افغانستان هیچ رهبر وطن دوستی را نمیتوان یافت همه کسانیکه از آنها به عنوان رهبران اقوام یا گروه ها یاد میشود به نوعی مزد بگیر سی آی ای و دشمن افغانستان نشان داده شده بر خلاف مظلوم نمائی عجیبی از طالبان صورت گرفته است که عمق توطئه را نشان میدهد!

    – استعمار پایبند هیچ گونه قانون و مقرارت ملی و بین المللی نیست!

    رای دادگاه دن هاخ (لاهه) در برسمیت شناختن استقلال کوسوو نشان داد که استعمار نه تنها هرچه دلش خواست انجام میدهد بلکه به آن جنبه قانونی و حقوقی نیز میبخشد. آری رای تاریخی دادگاه لاهه در تائید استقلال کوسوو در سال ۲۰۰۸ آنقدر غیر منتظره و عحیب بود که حتا باورش محال بود! زیرا سازمان ملل توسط ملت های صاحب دولت تاسیس شده و ملتهای بدون دولت نماینده در آن ندارند و در قوانین دولت ها “اصل تمامیت ارضی کشور ها” مقدم بر اصل “حق تعین سرنوشت ملت ها” بوده و این امر در قوانین بین الملل به عنوان یک اصل پذیرفته شده بخط درشت تسجیل گردیده است.بنابرین هرگونه حرکت استقلال طلبانه در تضاد با اصل تمامیت ارضی کشور ها قرار میگیرد. اما با وجود چنین تضاد آشکار چون استعمار تصمیمش را گرفته بود سرانجام عملی گردید.ویا هم تجزیه افقازیا از بدنه گرجستان نیز مثال دیگری از اینگونه موارد است بنابرین حرف های مفت و واهی چون هیچکس نمیتواند ما را از هم جدا کند و یا هم چنگ زدن به پیوند ها و خویشی های ملیتی در نزد استعمار به پشیزی هم نمی ارزد.

    – تفاوت دیدگاه ها و درز میان مردم و دولت

    معمولآ در سرآغاز هر بحران فرهنگی اجتماعی سیاسی هویتی و اقتصادی در هر جامعه ای ” چه باید کرد؟” به عنوان نخستین تاپیک در یک گفتمان ملی توسط اندیشمندان فرزانگان و فرهیخته گان همان جامعه براه می افتد. اما در کشور ما متاسفانه دیدگاه ها و نظریات نخبگان از زمین تا آسمان فرق دارد.

    از سوی دیگر نبود یک استراتیژی منطقی بر پایه منافع ملی از سوی دولت به گونه‌ای که بتواند با یک تعامل مثبت در راستای ایجاد یک همگرایی منطقه‌ای در همه زمینه‌های اقتصادی ـ تجارتی، دفاعی ـ امنیتی، فرهنگی و سیاسی گام بردارد، و سرانجام بتواند به عنوان یک راهبرد بازدارنده و موثر برای تقویت جایگاه کشور در منطقه تثبیت گردد!به عنوان یک چالش جدی فرا راه کشور قرار دارد.فلهذا اگر دیر بجنبیم کار از کار گذشته است!! با این برگردان شعر هاینرش هاینه که نمیدانم چی زمان و از کجا آنرا در کنابچه ام بدون ذکر ماخذ نوشته ام این نوشتار را به پایان میرسانم

    چه باید کرد؟

    چه باید کرد؟

    کدامین راه را باید به سوی صبحدم پیمود؟

    کدامین راه مارا تا دیار دوستی ها پیش خواهد برد؟

    عبور از مرز های تیره دیروز خواهد کرد؟

    رها از ظلمت شب های پر اندوه خواهد شد؟

    نجات از اشک های رنج خواهد داد؟

    و از بن بست های تیره تردید و شک خواهد گذشت آخر؟