
قسمت دوم:
اینک برای هر هزاره روشن گشته است که کاربرد و ترویج این واژه تا همین دهه های پیش، توسط پشتون ها به عنوان قوم حاکم صورت می گرفت و چون مقصود از به کار بردن آن، «توهین» و «تحقیر» بوده است، هنگام استفاده ی آن لذت عجیبی به آنان دست می داد. چراکه باچنین تاکتیکی به لحاظ روانی درصدد در هم شکستن روحیه ی مقاومت و گریز از فرهنگ و تاریخ هزارگی و مآلاً تثبیت و تحمیل برتری خود بر هزاره ها بودند. این امر در سده ی بیستم و به ویژه پس از اقدام بزرگ و افسانه گونه ی شهید عبدالخالق هزاره و سپس آغاز پروسه ی تحمیل اجباری زبان پشتو به عنوان یگانه زبان رسمی کشور که با ابتکار نادر و سپس هاشم و محمد گل مهمند و فیض محمد زکریا و داوود صورت گرفت، جدیت بیش تری یافت و به تدریج استعمال واژه ی هزاره جزئی از برنامه ی مهندسی استحاله ی انسان هزاره توسط دولت-های تک قومی پشتون گردید.
به هرحال، پژوهش درمورد ریشه های تاریخی هزاره ها کار محققین تاریخ می باشد که اکنون و با موجودیت چنین پژوهش گرانی، جای هیچ گونه نگرانی ای باقی نمانده است. من به نوبه ی خود به همان مقداری از پژوهش در تاریخ بسنده می کنم که مصادیق و پدیده های مورد نیاز برای تحلیل هایم، با واقعی ها منطبق باشند و بدین گونه نظریاتم از شکل ذهنی و انتزاعی فاصله بگیرند. به عبارتی دیگر، من کار تاریخی به معنای دقیق کلمه انجام نمی دهم و پی گیری و ریشه یابی بعضی از حوادث و اتفاقاتی که می توانند در شکل گیری و روان سازی پروسه ی استحاله ی انسان هزاره مؤثر واقع شوند، مبادرت می ورزم. مسلم است که به دلیل کم کاری روی تاریخ مردم ما و به ویژه کارهای تاکنون انجام شده از اعتبار اکادمیک کم تری برخوردار بوده اند، تحلیل حوادث تاریخی از خود تاریخ پیشی گرفته که کارهای تحقیقاتی درست، مستند و قابل قبول روی بررسی حوادث تاریخی مردم هزاره را ناچار از بعضی تحقیقات محدود و باروش تازه تری در عرصه ی تاریخ می نماید.
پس ماندن محققین تاریخ هزاره اغلب به دلیل فقدان انگیزه ی کافی برای این کار در گذشته بوده است. علتش هم این بوده -که هرگز به تفاوت موجود میان انواع مبارزه را درک نکرده بودند. یعنی مبارزه در شرایط متفاوت از آن چه در کشور ما جریان دارد و یا باید داشته باشد، نیاز جدی به تمامی تاریخ گذشته ی کشور دیده نمی شود، اما در شرایط خاص میهنی ما که مبنای مبارزات را، مقاومت در مقابل «تبعیض»، «مسخ» و «حذف» اقوام بومی کشور تشیکل می دهد، ناچار از دست یازیدن به تاریخ جهت یافتن نشانه های بومی بودن است. وقتی این امر رفته رفته ضرورت خود را مطرح ساخت، عده ای بدون داشتن دانش لازم و یا عدم درک اصول تاریخ نگاری درست و اکادمیک وارد این عرصه گردیدند.
گرچه چنین روی کردی در واقع از یک احساس مسئولیت صادقانه بر می خاست، اما هرگز مبتنی بر نیاز استراتژیک مبارزات مردم ما نبود، چراکه تا آن زمان هنوز کسی و یا جریانی به کنه برنامه های استحاله گری اقوام توسط حکام قوم محور پی نبرده بودند. به همین دلیل روی کرد تاریخی تنها روی بازتاب دادن و افشای ستم ها و تجاوزات حاکمیت انحصاری پشتون ها به-منظور ایجاد انگیزه برای مقاومت مردم هزاره متمرکز بود. روشن است که برای این کار عظمت فاجعه ی قتل عام و نسل کشی دوران امیر عبدالرحمان از جذبه ی خاصی برای پژوهش گران هزارگی برخوردار بود که به تنهایی توانایی تحریک مردم علیه برتری جویان قومی را دارا بوده است.
هم چنین تا آن زمان فرد و یا قومی آشکارا در تهدید نفی و انکار تابعیت قرار نگرفته بود که پژوهش گران را به بررسی ریشه های تاریخی شان وادارد و آن چه در ردیف اول اهمیت قرار داشت، ستم و تبعیض و تجاوزات سیاسی ـ نظامی حاکمیت و نیاکان تباری شان بود. عدم دست رسی به منابع کافی در عرصه ی تاریخ باستان و حتا سده های پس از فروپاشی حاکمیت های هزاره ها، خود دلیل دیگری است که پژوهش های تاریخی راهش را از دوران عبدالرحمان پیش نبرده اند. مسلماً این میزان کار پژوهشی روی تاریخ نمی-توانست پاسخ گوی «بحران هویت» نسل امروز ما باشد که ریشه در مسخ و انکار فرهنگ و تاریخ شان دارد تا اصالت، جای گاه و منزلت خود را در ادوار مختلف تاریخی این کشور و تمدن های بشری بیابند. به عبارت دیگر، کارهای انجام یافته ی تاکنونی، با آن که توانسته عطش نسل به پا خاسته ی دیروزین را موقتاً پاسخی باشد و بتواند انگیزه ای برای مقاومت و ایستادگی در برابر سه تجاوز (شوروی، حکومت کابل و طالبان) ایجاد کند، اما هرگز تحریفات و دست کاری تاریخی جناح برتری جوی و قوم-محور، هم چنین مزخرفات ابوالفضلی (ابوالفضل علامی دکنی) مبنی بر این که هزاره ها باقی مانده ی سپاه چنگیز می باشند۱، و بالاخره انکار تاریخی مردم ما را درمانی باشند.
این است که چنین کم بودی احساس گردید و تعدادی از مؤرخین هزاره اخیراً در این راستا کار طاقت فرسایی را آغاز نموده اند. مسلماً چنین کار سترگی، مستلزم دقت و وسواس لازم بوده که برای تحقق درست آن، باید به عنوان یک مسئولیت تاریخی فراروی هر هزاره، با آن برخورد نمود تا ضمن ایجاد انگیزه برای این نسل و گسترده ساختن شعاع کار مبارزاتی شان، بتوانند کم-بودهای موجود در زمینه ی تاریخ را جبران نمایند.
مسلماً کار تازه ی تاریخ نگاری، با تمامی سنگلاخ ها، موانع و فقدان اسناد و مدارک لازمی که فرا راهش قرار دارد، وقتی با عدم موجودیت مؤرخین حرفه ای و اکادمیک نیز همراه می گردد، با مشکلات زیادی روبه رو خواهد بود. مثلاً در این رابطه بعضی از مؤرخین و پژوهش گران خارجی با تکیه بر نام هایی چون «خلج»، «خزر»، «خزاره» و… که در تاریخ بارها به آنان اشاره گردیده، هزاره ی کنونی را از آن ها استخراج و استنباط نموده اند. به ویژه این که بعضی از مؤرخین باستان، شکل و شمایل و چگونگی زیست آنان را نیز درج نموده اند که شباهت کاملی با هزاره های کنونی دارند.
علاوه برآن، اشاره به محل سکونت آنان دلیل دیگری می تواند برصحت این ادعاها باشد، اما برای تحلیل گر وسواسی چون من که درصدد بررسی عمیق و همه جانبه ی وضعیت کنونی هزاره ها به لحاظ روان شناسی اجتماعی هستم، روش های پژوهش تاکنونی در تاریخ هزاره که درآن جای-گاهی تاریخی برای واژه ی «دای» های کنونی وجود ندارد، اگر نگویم قابل قبول نمی باشند، لااقل مرا قانع نمی سازند. البته بامشاهده ی تحقیقات وسیع و گسترده ی بعضی از دوستان که به-چندهزار صفحه می رسند و روش تحقیقی آنان که عمدتاً تأمل و تحقیق روی واژه های «ساکه» و «داهی» متمرکز بوده، ازنظر من بیش تر قابل اطمینان هستند.
من شخصاً معتقدم که روش علمی و منطقی در اکتشاف و پژوهش، باید حرکت از معلوم به سوی مجهول باشد. بنابراین، طوایف کنونی هزاره همگی جزئی از «دای» هایی می باشند که امروزه با آن ها شناخته می شوند، طوری که امروزه مشهور است که هزاره های بدون «دای» را نمی توان هزاره به شمار آورد. این دای ها (یا همان «داهی»، «تاهی» و «تاهیا»ی باستانی) در وهله ی نخست نیاز مبرم به اسناد تاریخی کهن و آثار پژوهش گران روم، یونان و ایران باستانی دارند که در طول تاریخ دارای رابطه ی پرتنشی بوده اند. عین مسئله در رابطه با ساکه های باستانی نیز صدق نموده و به دلیل تنش ها و درگیری هایی که این قوم در برابر تجاوزات پی درپی امپراطوری های هخامنشی ایران، روم و یونان داشته اند، پژوهش در اعماق و گستره ی تاریخ فتوحات (تجاوزات) این سه تمدن باستانی الزامی است.
به ویژه این که، امروزه استفاده از واژه ی «سکه» میان هزاره-ها رایج بوده و کاربرد غالب آن در مورد روابط و پیوندهای قومی ـ خویشاوندی می باشد، ما را به آن حساس تر می سازد. این واژه امروزه میان هزاره ها به معنی، صاف، خالص، پاک و بدون خلط به کار می رود و معمولاً می گویند که فلانی «سکه» هزاره است. و درست به همین خاطر است که القاب و پسوندهایی چون «ساکایی»، «دای»، «غوری» و «کوشانی» مختص نام فامیلی و شهرت افراد و مناطق هزاره ها بوده و تاکنون دیگران به آن دست نیازیده اند. البته شاید مِن بعد و برای تکمیل پروسه ی تحریف تاریخ، به این روش نیز تمسک جویند.
البته دلم نمی خواهد تا بدون این توضیح درمورد موضوع تفاوت نام های تاریخی مانند «خزاره» ها و «سکه» های باستانی که هردو درنواحی جنوبی و شرقی دریای خزر می زیسته اند، بگذرم. در این رابطه دو موضوع قابل تأمل می باشند، یکی این که تمامی تفاوت نام هایی که برای مردمان (اقوام) مختلف به کار می روند، به تسمیه و نام گذاری اقوام مختلف مرتبط بوده که خود مبتنی بر برداشت های تفسیری و نیز حروف الف بای آنان می باشد. مثلاً همین هزاره ی کنونی را درایران «خاوری» (قبلاً بربری) می گویند و درعراق «بربری» و همین گونه با نام های متعددی در کشورهای هندوستان، چین، روسیه، قزاقستان و… مواجهند. پس این امکان وجود دارد که تفاوت نام های هزاره و دایه (اقوام داهی) که اینک هردو درکشورمان مورد استفاده دارند، به تفاوت تسمیه و نام گذاری رومی ها، یونانی ها، چینی-ها و ایرانی ها مرتبط می گردد، چنان که درمورد دیگر اقوام و نیز مناطق، از این گونه تفاوت ها نیز برخوردار می باشند.
مسئله ی دیگری که به تفاوت نام ها درتاریخ منجر می گردد، حرکت و کوچ همیشگی این اقوام پس از جدایی از سرزمین آبایی در جنوب سیبری، اطراف دریاچه ی خزر، بین النهرین (سومری ها) و ایران (مادها و…) بوده که درتاریخ های متعددی، از اقوام داهی به نام کوچی و بیابان گرد یاد نموده اند. تغییر پی درپی محل زندگی ممکن است عده ای از مؤرخین و پژوهش گران را دچار این اشتباه نموده باشد که این ها با قومی که درفلان نواحی می زیسته اند، متفاوت بوده و لذا نام دیگری بر آن ها نهاده اند.
به هر حال، این وظیفه ی مؤرخان است تا تمامی نکات و ظرافت-های لازم در پژوهش های تاریخی را در نظر بگیرند و چترها و حصارهای کنونی که عمدتاً جهت تحریف تاریخ و مآلاً تشدید بحران هویت هزاره ها ایجاد شده اند، را درهم شکنند و مطابق نیاز نسل امروز و فردای ما، پژوهش های خود را پیش برند. چراکه پراکندگی و نابه سامانی تاریخی مردم ما در شرایطی که هجوم سازمان یافته و انگیزه دار جناح برتری جوی جهت تحریف تاریخ و در ابهام قرار دادن موجودیت تاریخی هزاره ها جریان دارد، پروسه ی بازیابی «هویت قومی» هزاره ها را سخت آسیب می-رساند.
در کنار آن، امروزه نسل ما با بحران دیگری که ناشی از موج نوخاسته ی قدرت طلبانه و جستجوگر رهبریت بلامدعی جناحی از تاجیک هاست، مواجه می باشد. این موج بی ریشه و احساساتی درصدد آنست که ریشه های تاریخی هزاره ها را به تاجیک ها وصل نموده و استعداد و توان مندی پیش تازی آنان را با کشاندن شان در سمت و سوی دنباله روی از خودشان، یا به کلی فروکشند و یا از این پتانسیل درجهت تثبیت رهبری خود بر سایر اقوام محروم و بومی کشور و مآلاً تأمین منافع قومی خود استفاده نمایند. در این راستا، به بخشی از منابع پژوهشی که توسط ایادی استعمار روسیه ی تزاری و حکومت شوروی ترتیب یافته بودند و در زمان خود برای مقابله با حاکمیت های پشتون وابسته به استعمار انگلیس مورد استفاده قرار می گرفتند، استناد نموده، علی رغم بقایای چنگیز به شمار آوردن ما و تحفه دادن تمامی تمدن های باستانی هزاره ها به دیگران، ما هزاره ها را فراورده ی خلط (تناسل) مغول های متجاوز (سپاه چنگیز) و تاجیک های بومی هزارستان!! قلمداد نموده اند.
این است که در کنار پژوهش تاریخی کار تبارشناسی نیز به طور همه جانبه و با شدت، عمق، دقت لازم صورت گیرد تا هرروز بحران تازه ای، نسل های ما را به ولنگاری و بی انگیزگی و بحران هویت ناشی از فقر و سردرگمی فرهنگی ـ تاریخی نکشاند.
امروزه ما علاوه بر این که آماج یورش فرهنگ تحریف شده ای قرار داریم که از سوی حاکمیت قوم محور صورت می گیرد و نیز کارکرد عقده گشایانه ی جناح قدرت طلب تاجیک ها که مشکلات ما را به لحاظ هویتی افزایش داده و تمرکز ما را روی تحریفات جناح برتری-جو و مدعیان تاج و تخت قوم حاکم کاهش می دهند، موضوع به هم آمیخته شدن «قومیت» و «مذهب» است که پروسه ی رها یافتن از بحران هویت را پیچیده و طولانی تر می سازد.
با اوج گیری فشار عیله هزاره ها که محرومیت ها و محدودیت های بی شماری را به هم راه داشت، علم شدن مجدد اصطلاح «رافضی» که قبلاٌ در جنگ های تجاوزگرانه و توسعه طلبانه ی امیر عبدالرحمان مطرح گردیده بود، فجایع تلخ آن دوره را به یاد همگان آورد. شعاع چنین شعاری، دامن شیعیان غیرهزاره را نیز گرفت. آنان برای نجات خود باید نخست صف خود را از هزاره ها جدا می کردند و سپس از آنان بیش تر فاصله می گرفتند تا هدف این توطئه ی شوم قرار نگیرند و گزندی را متحمل نشوند. برای تحقق این امر و اثبات عدم وابستگی شان به هزاره ها و فقدان هرگونه تعهدی نسبت به این مردم، واژه ی هزاره را با تحقیر بیش تری نسبت به مقاصد قوم حاکم، حتا با اضافه نمودن پسوندی برای آن، مانند «هزاره موش خور» و… مورد استفاده قرار دادند تا از تهاجمات پی درپی که به سوی هدف هزارگی صورت می گرفت، در امان مانده و آن را متوجه تنها هزاره ها نمایند. در چنین زمانه ای، سید شیعه نسبش را به عرب کشاند و از هزاره و هزاره گی تبری جست و به پاداش این کار، مقامی در پیش گاه قوم حاکم به دست آورد.
دیگر ترک تباران شیعه چون «قزل باش» و «بیات» نیز به هر تقلایی دست یازیدند تا یخن خود را از دستان تجاوزگر و بی رحم قوم حاکم نجات دهند و حد-اقل نیمه انسانی بالاتر از هزاره ی مادون انسان (در تلقی خودش که بر اساس القائات قوم حاکم صورت گرفته بود) قلمداد گردند. بدین گونه تنها هزاره بود که بی کس زیر فشار های متعدد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، روانی و… باقی ماند و رفته رفته و به مرور زمان بالاخره انسانیت وی، حتا نزد خودش هم زیرسوال رفت و شدیداً به آن شک نمود.۲
پانبشته ها
1. لازم به تذکر است که این جریان انحرافی در پژوهش های تاریخی حتا میان محققین هزاره نیز نفوذ نموده و نویسندگانی چون مرحوم حسن پولادی که در مرکز ترویج اندیشه های چنگیز گرایی در شهر کویته ی پاکستان زندگی کرده و پرورش یافته اند، متعلق به جریان هزاره گرایی اول (تنظیم نسل نو هزاره ی مغول) می باشند. آقای پولادی در کتاب خود (هزاره ها) زیر تأثیر چنین جوی به دنبال کردن این گونه تزهای انحرافی که هزاره ها را باقی مانده های سپاه چنگیز می داند، می پردازد.
2. تشریح مفصل مبحث «قومیت» و «مذهب» را در نوشته های «بحران هویت هزارگی» پی خواهم گرفت که شاید به دنبال این نوشته ها نیز نشر گردند.
ادامه دارد…
قسمت اول این نوشته
مقاله های دیگر این نویسنده