پاس آشنایی, بهای دوستی

Javid Zeerak

Javid Zeerakباری سلام ,
بار نخست، او را در کنفرانسی در دوبی ملاقات کردم. جوانی بلند قد، چهارشانه، خوش اندام و با صدای رسا و پرطنین که در میان شرکت کننده گان کنفرانس، بیشتر از دیگران می درخشید. اول فکر کردم امریکایی است؛ چون انگلیسی را بهتر از همهٔ افغان ها صحبت می کرد. اما وقتی آشنا شدیم دریافتم که تحصیلات عالیش را در امریکا سپری کرده و پیش از برگشت به وطن در نهادهای برجستهٔ امریکایی به عنوان پژوهشگر کار کرده است. دوستانش هم می پذیرند که در میان همۀ دانشجویان اعم از افغانی و خارجی، یکی از بهترین ها و شاخص ترین چهره ها بود. پس از ختم کنفرانس کارتش را برایم داد و گفت : ‌ ‪ اگر کدام امر و خدمت در وزارت احیا و انکشاف دهات باشد – جایی که به عنوان مشاور ارشد کار می کرد – سرم صدا کن.

در روزهای انتخابات ریاست جمهوری، باری، ‌هردویمان مهمان بحثی در تلویزیون سبا بودیم. پس از ختم برنامه تازه فهمیدیم که خانم های مان نیز دوستان دیرینه اند و از آن پس پیمان بستیم که آشنایی را به دوستی مبدل کنیم. چند بار صحبت تلفنی داشتیم. بار آخر در یک رستوران با هم سر خوردیم؛ از روزگار نالیدیم و از این که باز‪ کشور به گرداب بی باوری ها غلطیده و سرنوشت موهومی در انتظارمان هست، غم های مان را در خوان همدلی هموار کردیم.

صبح روز شنبه، تاریخ ۱۹ / ۴ / ۸۹ ، ‌خانمم پیامکی با این متن فرستاد: «آه خدایا! … می دانی… جاوید زیرک دیروز در دریای پنجشیر غرق شده است…». چشمانم لحظه یی به صفحهٔ‌ تلفن خیره ماند؛ درد شدیدی بر رشته های اعصابم هجوم آوردند، چشمانم تاریک شدند؛ پیشانیم را سخت فشردم و تلاش کردم با ریختاندن چند قطره اشک، بغض گلویم را بشویم، اما سیل اشک نتوانست کوه ماتم را از جا برکند.

از یک سو در گرداب اندوه دست وپا می زدم، از سوی دیگر سخت برآشفته بودم که چرا، آدمی با این فهم و درایت تا این حد دست از احتیاط می شوید و از سر شوق در گرداب نیستی تن به شنا می دهد.

این سو و آن سو زنگ زدم تا یکی از دوستان مشترک من و جاوید، ‌حادثه را برایم چنین شرح داد: ‌‌«می دانی باری ! جاوید جانش را برای نجات دوستش فدا کرد. دوست و همکارش (آقای محمد صدیق درانی) در حال غرق شدن بوده و جاوید خواسته اورا نجات دهد بدین لحاظ خودش را در قعر امواج پرتاب کرده.»

با شنیدن این حرف، نزد خودم بی اندازه خجل گشتم و دردم شدت گرفت؛ زیرا ندانسته بودم این جوان فداکار نه به دلیل شناکردن، بل برای نجات دوستش با امواج خروشان دریای پنجشیر بغل داده بود و گلوی همتش را گرداب های سرکش فشرده بودند.

اگر‌همت بلند، حس فداکاری و تعهد بی پایان به دوستی نبود،‌ امروز جاوید زنده می بود. شاید او هیچ اطمینان نداشت که دوستش را خواهد توانست نجات بدهد یانه ! ؟ اما چگونه می توانست یار عزیزش را در حال مرگ تماشا کند. من باور دارم بدون آن که یک صدم ثانیه به پایان ماجرا اندیشیده باشد، با خودگذری خودش را به آب انداخته است.

شاید خیلی مضحک و تعصب آمیز جلوه کند اگر بگویم جاوید جوانی بود از قوم هزاره و دوستش جوانی از قوم پشتون. اما در روزگاری که ارزش های انساندوستانه و مهین پرستانه لگدمال خرافه های قوم پرستانه گردیده و هویت و حیثیت مردم آزادهٔ مان را به سخره گرفته اند،‌ لازم است همه بدانند که جاوید و دوستش شخصیت های آزاده یی بودند که دوستی شان را به هیچ بهایی نمی فروختند، نه به قیمت جان نه به قیمت قوم، و حتا نه به ارزش این زندگی فانی! خدواند این دوستی، این شهامت و این شهادت را نصیب همهٔ ما گرداند. آمین…

به دل گفتم کدامین شیوه دشوار است در عالم نفس در خون تپید و گفت پاس آشنایی ها

http://gma.com.af

In this article

Join the Conversation

2 comments

  1. علی پاسخ

    قلب این بزرګوار پاکتر از قلب یک نوزاد تازه به دنیا امده بود

  2. mehdi khavary پاسخ

    vaghean baead tahsin kard in javane fadakar ra va az khodavand mikhaham ke hame ma mardom moslman va afghan az in javan dars begirem va say koniem ke mesle an marhom bashiem va ghum parsty va nezhad parasty ra kenar bogzarem va dast bar daste ham digar begzaream ta betvaniem keshvare aziezeman afghanestan ra abad konem ta tamame keshvarha fekr konnan ke hame mardome afghan mesle baradare marhom agh javed hastand khodavand rohe bardare marhom ra shad va khater an ra zende negah dard