
عباس دلجو
بخش اول
این بحث در بین نخبگان مطرح است که آیا نخست، فرهنگ دموکراسی که همانا پلورالیزم و آزادی و عدالت و تسامح و …میباشند در جامعه تحقق یابد تا بعدا این ارزش ها، خود زمینه ساز حاکمیت مناسبات دموکراسی در کشور گردند؟ و یا بر عکس، در قدم اول با زور و کودتا و انقلاب و یا حتی انتخابات آزاد و یا نمایشی (مثل انتخابات در الجزایر و فلسطین و افغانستان) دولتی به ظاهر دموکراتیک بوجود آورد تا بعدا در پرتوی حاکمیت این دولت، فرهنگ و ارزش های دموکراتیک را در جامعه پیاده کرد؟. که درین میان، این قلم معتقد به تقدم اندیشه یا فرهنگ دموکراسی بر حکومت دموکراتیک هستم و این نگرش بر دلایل و راهکار های استوار است که نوعیت گذار از دیکتاتوری به دموکراسی را مشخص مینماید . با نگاهی به سیر تحول اندیشه دموکراسی در جوامع غربی نیز در می یابیم که در شروع، فکر و اندیشه دموکراسی توسط شخصیت های فکری و روشنفکران سیاسی، اجتماعی مطرح شده و به مرور زمان در بستر فرهنگ جامعه نهادینه گردیده و بعدا مبتنی بر این تفکر، مناسبات دموکراسی را تحکیم بخشیده اند . شما سیر تحول و تطور دموکراسی را در اروپا و امریکا مطالعه کنید در می یابید که بعد از خلق تفکر دموکراسی در ذهنیت عامه و سپری نمودن چه فراز و نشیب هائی، آنهم پا به پای تحولات فرهنگی و چالش های فکری در آن جوامع، بالاخره به دموکراسی کنونی رسیده اند .
فرهنگ دمکراسی شامل مجموعه ی ارزش های مدنی است که توسط نهادهای اجتماعی، با آموزش و پرورش در هر افراد، درونی شده و زمینه رشد و توسعه فکری آنان را فراهم میسازد . بدون تثبیت فرهنگ و ارزش های دموکراتیک در ذهنیت افراد و شکل گیری شخصیت فردی مبتنی بر این ارزش ها، تثبیت حاکمیت مناسبات دموکراسی میسر نیست . زیرا دمکراتیزه شدن نهادهای سیاسی و مدنی، ارتباط مستقیم با مدرن شدنِ اندیشه ی سیاسی در جامعه دارد . تا اندیشه و تفکر مدرن، خارج از تاثیر پذیری ذهنیت های متحجر در مردم پدید نیاید، دوام حاکمیت دموکراتیک و نهاد های مدنی با مشکل مواجه می شود . در جامعه ی که حاکمیت مناسبات دموکراسی ایجاد می شود باید قبل از همه زمینه و شرایط فرهنگی و پتانسیل پذیرش تغییر و تحول دموکراتیک در اذهان مردم جا افتاده باشد تا دوام و کارآئی مناسبات دموکراسی را ضمانت نماید . زیرا تثبیت مناسبات دموکراسی و استقرار نهادهای دموکراتیک، نیاز به زمینه و بستر فرهنگ دموکراتیک دارد . یا به تعبیر دیگر با توجه به جنبه فرهنگ و نهاد بودن دموکراسی، قبل از هرکاری باید مناسبات، فکر و اندیشه دموکراسی در اذهان مردم تثبیت گردد تا آنان صلاحیت ایجاد نهاد های مدنی را برای پاسداری از حاکمیت مناسبات دموکراتیک پیدا نمایند و الا در صورت عدم رشد فرهنگ دموکراسی در جامعه، دموکراسی خود تبدیل به و سیله مدرن در خدمت حاکمیت های مستبد و انحصار طلب خواهد گردید.
این ادعا به تکرار تجربه شده است که مناسبات دموکراسی در یک کشور، زمانی استحکام مییابد که اخلاق و فرهنگ و ارزش های دموکراتیک به زیربنای فرهنگ مردم تبدیل شده باشد. زمانیکه مناسبات و ارزش های دموکراسی توسط نهاد های مدنی در زمینه ذهن و فرهنگ مردم نهادینه گردید، آنگاه است که دموکراسی زمینه تحقق پیدا نموده و در پرتوی حاکمیت مناسبات دموکراتیک، مردم از حق تعین سرنوشت، آزادی احزاب، مطبوعات، رسانه ها و جوامع مدنی برخوردار میگردند . باید به این اصل اذعان داشت که دموکراسی فقط یک ساختار سیاسی صرف نیست بلکه یک حادثه و یا تحول فرهنگی است که باید مناسبات، مفاهیم و معانی آن به شکل فرهنگ در توده مردم نهادینه شود . تنها با برگذاری انتخابات و حاکمیت نمایشی ساختار دموکراسی در یک کشور، نمیتوان ادعا کرد که دموکراسی در جامعه تحقق پیدا کرده و همه دموکرات شده اند . باید افکار، اندیشه و فرهنگ یک جامعه سنتی و قبیلوی، مبتنی بر ارزش های دموکراتیک تغیر یابد . یعنی افکار عمومی از فرهنگ دموکراسی نشئت کرده باشد که درین راستا موجودیت نهاد های مدنی در یک کشور، قطعا به گستردگی روابط اجتماعی، سیاسی کمک کرده باعث تحکیم مبانی دموکراسی در جامعه میگردند.
در حاکمیت فرهنگ دموکراسی، مردم صاحب رای و اراده گردیده با انتخاب و تراکم رای و اراده شان قدرت ایجاد کرده و این قدرت را موقتا به شخص یا اشخاصی تفویض مینماید . در حقیقت با تفویض این قدرت و اوتوریته، دولت ایجاد مینمایند . در کشوری که فرهنگ دموکراسی نهادینه گردیده است همانطوریکه مردم صلاحیت تفویض قدرت را به دولت دارند حق پس گرفتن این قدرت تفویض شده را در صورت لزوم نیز دارند و از طریق نظارت و کنترل بر اعمال دولت از طغیان و سرکشی قدرت جلوگیری بعمل میاورند و با نظارت همیشگی بر دولت، مجریان امور را وا میدارند تا قدرت را فقط در راستای تامین مصالح جمعی به خدمت بگمارند . درست به همین دلیل است که در کشور های دموکراتیک، مردم وظایف شان را بعد از انتخابات پایان یافته تلقی نمی نمایند . چون همه آگاهند و میدانند که تراکم و تمرکز منابع قدرت، خود از مولفه های اصلی زایش استبداد در جامعه بوده و زمینه مشارکت سیاسی و تبارز اراده جمعی را سد مینماید . به همین لحاظ با ایجاد نهاد ها و سازمان های مدنی، قدرت بازدارنده و اهرم فشاری در برابر دولت ایجاد می نمایند تا دولت نتواند قدرت را متمرکز نموده و از قدرت تفویض شده به نفع عده ای قلیل،سوء استفاده نماید.
آقای حسین دای فولادی در کتاب «دموکراسی چیست؟»مشخصات جامعه دموکراتیک را چنین بیان داشته است:”برای اینکه جامعه افغانی به یک جامعه دموکراتیک تبدیل شود، ما باید تکثر منابع قدرت، قدرت حاکمه مردم، حکومت بر مبنای رضایت تمام اتنی ها، حکومت اکثریت، ضمانت قانونی حقوق اقلیت ها، انتخابات آزاد و عادلانه، مساوات در برابر قانون، پروسه محاکمات عادلانه، محدودیت های قانونی بر حکومت، پلورالیسم اجتماعی، پلورالیسم سیاسی، پلورالیسم اقتصادی و پلورالیسم مذهبی و ارزش های چون اغماض، پراگماتیسم، تعاون و سازش را در درون جامعه داشته باشیم”. حالا ما با نگاهی ولو گذرا به این مطالب که در واقع مشخصات یک جامعه دموکراتیک میباشند، در می یابیم که این خصوصیات در فرهنگ قبیلوی ما ناشناخته است و قطعا فرهنگ خاص خود را می طلبد که همان فرهنگ دموکراسی است . از طرف دیگر، ارزش های دموکراتیک متاسفانه از متن ارزش های فرهنگی جامعه ما ظهور نکرده و ما انرا از فرهنگ غرب به عاریت گرفته و جاگزین مناسبات فرهنگی خویش ساخته ایم. بناء ناگزیر از تثبیت این ارزش ها و مناسبات فرهنگ دموکراتیک در ذهنیت جامعه هستیم تا مردم، صلاحیت ایجاد حاکمیت دموکراتیک را پیدا کند .درست به همین دلایل اگر در یک کشور اندیشه و فرهنگ و نهاد های دموکراتیک موجود نباشد نمیتوان جامعه دموکراتیک بوجود آورد تا از حاکمیت مناسبات دموکراسی در جامعه پاسداری نمایند .
این واقعیت را نمی توان انکار کرد که تا مردم و حوزههای فرهنگی و سیاسی در جامعه، صلاحیت پذیرش ارزش های دموکراتیک را نداشته باشند، دموکراسی واقعی، چانس تحقق نمی یابد . چرا ؟ برای اینکه بستر فرهنگ استبدادی و سنتی با مناسبات قبیلوی، ظرفیت و امکانات لازم را برای نهادینه شدن فرهنگ دموکراسی ندارد که هیچ، تازه با ارزش های دموکراتیک سر ستیز نیز دارد . از آنجائیکه خاستگاه اولیه دموکراسی، فرهنگ غرب بوده و دموکراسی مبتنی بر آن مناسبات فرهنگی شکل یافته و ظهور کرده است طبعا با فرهنگ کشور ما که فرهنگ قبیلوی و سنتی است در تضاد آشکار قرار دارد و برای حل این پرابلم در قدم اول ما ناگزیر از تحکیم مناسبات فرهنگ دموکراسی در ذهن افراد جامعه هستیم تا با نهادینه شدن این مناسبات جدید در ذهن مردم، دموکراسی ضمانت دوام یابد و الا انسان های که متولی فرهنگ قبیلوی هستند نه تنها پشتیبان و مدافع حاکمیت دموکراسی در جامعه نمی باشند که بعنوان عامل بازدارنده بر علیه مناسبات دموکراسی قد علم کرده و دموکراسی را به چالش می کشند. زیرا از نگاه فرهنگ قبیلوی، دموکراسی نه تنها مشروعیت ندارد که بعنوان فرهنگ رقیب که مخالف ارزش های سنتی و قبیلوی جامعه ما میباشد در انظار جلوه گر نیز شده است .
با این استدلال به این نتیجه میرسیم که دموکراسی بر مبانی و پایه های استوار است که به «فرهنگ دموکراسی» از آن یاد مینماید و در کشوری مثل افغانستان که این مبانی (فرهنگ دموکراسی) توسعه نیافته و مردم مبتنی بر ارزش های این فرهنگ آموزش لازم را ندیده چگونه می توان انتظار داشت که مناسبات و ارزش های دموکراسی در آن جامعه استحکام یافته و نهادهای دموکراتیک ایجاد گردد؟. تا زمانیکه مردم، فرهنگ دموکراسی را در خود نپروراند و سطح آگاهی آنان در باره ارزش های مدنی رشد نکند، امکان تحقق دموکراسی به صفر تقللیل یافته و ادعای حاکمیت دموکراسی سرابی بیش نخواهد بود . چون درین کشور به عوض حاکمیت فرهنگ دموکراسی و مناسبات و ارزش های مدنی، فرهنگ “سوته کراسی” و خشونت قبیلوی، با پشتوانه روایات مذهبی و سنت های قبیلوی، زمینه رشد و باز تولید همیشگی را دارند .
ادامه دارد