شهید مزاری و پلورالیسم سیاسی مشارکت تناسبی اقوام

نویسنده: محمد اسحاق فیاض

شبکه سراسری مردم هزاره

طرح موضوع:

در اول دهه هفتاد و پیروزی مجاهدین بر رژیم نجیب الله (۸ ثور ۱۳۷۱) یکی از برهه‌هایی بود که شعار قومیت به اوج رسید، اقوام موجود در کشور دنبال هویت قومی خویش می‌گشتند. شهید مزاری در این برهه از زمان بود که به عنوان رهبر کاریزمای هزاره به منصه ظهور رسید، در غرب کابل علیه تهاجمات سنگینی که صورت گرفت به شدت مقاومت کرد.
او در مقاومت سه ساله غرب کابل چند شعار را مطرح کرد که عبارت بود از: «عدالت اجتماعی»، «مشارکت اقوام در قدرت سیاسی به اندازه‌ی نفوس‌شان» و «اصلاح ساختار تقسیمات کشوری» در حقیقت دو شعار اخیر زیرمجموعه «عدالت اجتماعی» او به شمار می رود. اکنون اگر بخواهیم این شعارها را موشکافی کنیم، به نوعی “پلورالیسم سیاسی در قالب مشارکت تناسبی همه اقوام در قدرت” در اندیشه سیاسی شهید مزاری می رسیم.

پسمنظرطرح تناسبی اقوام درقدرت

برای تبیین «پلورالیسم سیاسی در قالب مشارکت تناسبی همه اقوام در قدرت» در اندیشه سیاسی شهید مزاری ، باید به پسمنظر تاریخی و موقعیت جغرافیایی و تحولات خونبار گذشته افغانستان نظر انداخته شود؛ تا اهمیت طرح مشارکت تناسبی اقوام در دهه هفتاد بیشتر روشن گردد.

تاریخ نشان می دهد که ساختار توزیع قدرت در افغانستان تا پیش از حکومت عبدالرحمان ملوک الطوایفی بود. عبدالرحمان خان که در سال ۱۸۸۰ در افغانستان مسلط شد مصمم گردید تا به ساختار فئودالی نیمه خودمختار خاتمه دهد. قطعاً چنین تصمیمی نیک است، در یک کشور زمانی زمینه توسعه و رشد فراهم می گردد که از انسجام و اتحاد ملی برخوردار باشد و حاکمیت مرکزی سراسر محدوده جغرافیایی آن را دربر گیرد. اما چرا در افغانستان چنین نشد و تمرکزگرایی عبدالرحمان بجای آنکه «وفاق ملی» را پایه گذاری کند «نفاق ملی»‌را تهداب گذاری کرد؟

برای برون رفت از ساختار فئودالی بویژه در کشورهای شرقی به حاکمیت تمرکز گرای مقتدر نیاز است تا فرایند توسعه و ملت سازی را تهداب گذار کند، اما با چه روشی؟
از دو رویکرد در این زمینه می توان نام برد:

اول: گرایش فراقومی و فرامذهبی حاکمیت متمرکز اقتدارگرا با تکیه به افتخارات مشترک یا فرهنگ، رسوم و آداب مشترک میان قومیت‌های موجود در کشور. چنین حاکمیت اقتدارگرا می تواند در جامعه سنتی فئودالی تغییر و تحول ایجاد کند، به عنوان نمونه می توان به حکومت اقتدارگرای رضاخان در ایران اشاره کرد که با شعار بازگشت به افتخارات کهن ایران و حرکت به سوی مدرنیسم، توانست ایران را از تشتت و پراکندگی دوران قاجار بیرون آورد. هند، پاکستان، مالزی، اندونزی و… کشورهایی اند که پس از آزادی از چنگ استعمار و تشکیل حکومت متمرکز اقتدارگرا هویتی را تعریف کردند که همه اقوام موجود در این کشورها در داخل آن تعریف جای گرفتند.

دوم: حاکمیت اقتدارگرا با رویکرد ناسیونالیستی قومی است، مثل آتاتورک در ترکیه. این کشور که از اکثریت کامل ترکها برخوردار است. کمال آتاترک توانست با تشکیل حکومت با ویژگی های ترکی، ترکیه را به سوی توسعه ملی و وحدت ملی سوق داد.

امیرعبد الرحمان برای تمرکزگرایی قدرت درافغانستان از گزینه دوم استفاده کرد.

اشتباه عبدالرحمان در اتخاذ استراتژی کارساز برای پایه گذاری ساختارهای ملی بود، او استراتژی ناسیونالیستی تک قومی را برای کشور چند قومی، با روش استبدادی منحصر به خودش که می توان از آن به «استبداد افسارگسیخته» یاد نمود، تجویز کرد و این مسئله سبب شد تا «نفاق ملی» به جای «وفاق ملی» تهداب گذاری گردد. برای روشن شدن مطلب به روشی که او در پیش گرفت اشاره می شود:

الف – سرکوبی خونین اقوام

او پس از اعلام سلطنت (۱۸۸۰) به سرکوبی ایوب خان پسر عمویش پرداخت که هرات و قندهار را در دست داشت، سپس شورشهای پشتونهای مشرقی و غلجایی‌ها را سرکوب کرد. او بی محابا جنایاتش را خود در کتاب تاج التواریخ شرح می دهد و در مورد پشتونهای شینواری می نویسد:« جنگ چهار مرتبه در چهار جای مختلف: دره حصارک، آچین، منگل و منگوخیل رخ داد. در هر کدام از این جنگ ها دشمنان شکست خوردند، از کشته ها پشته ها ساخته شد، بعد از آن، بقیه قبایل مخالف سر به اطاعتم نهادند، منگوخیل که اجساد سرکردگان کشتگان جنگ در سایه دو برج بزرگ یکی در جلال آباد و دیگری در زادگاه شاه مامد[محمد] که آنها را به نافرمانی تشویق کرده بود، روی هم انباشته شدند»(۱) همچنین وی کشتگان پشتونهای تره کی، سلیمان خیل و نصیری را به طرز فجیعی به نمایش گذاشت که از بوی بد آن منطقه وسیعی را در بر گرفته بود.

دومین اقدام سرکوب گرانه او به اصطلاح خودش رعیت کردن اقوام تاجیک، ازبک و ترکمن بود که به بهانه ی طرفداری مردم ترکستان از اسحاق خان پسر عمویش، تهاجم گسترده ای را در آن سامان آغاز کرد. او پس از سرکوبی مردم شمال در زندگی نامه اش می نویسد:« اسرا]ی ازبک[ را به تیر بستم ، تمام آنهایی که در طول سه سال شورش به این شکل مجازات شدند، بیش از پنج هزار نفر بودند، افرادی که توسط لشکریانم کشته شدند قریب دوازده هزار نفر می رسید.» در جای دیگر می نویسد:« من دستور دادم که از سرهای مخالفان مناری برپا گردد، تا در دلهای کسانی که زنده مانده اند وحشت بیفکند»(۲)

سرکوب خونین قیام هزاره ها (۹۳-۱۸۸۸) سومین اقدام افسارگسیخته وی بود، او طی پنج سال جنگ ّقتل عام هزاره ها، نزدیک به ۶۲% از مردم هزاره را توسط قتل عامهای وحشیانه و مهاجرت های اجباری به خارج از افغانستان حذف فیزیکی کرد. زنان و اموال‌شان را به تاراج برد.

ب- تصرف قومی سرزمین و املاک:

پس از قتل عام هزاره ها توسط وی، بخش هایی از سرزمین زراعی و مسکونی هزاره ها به پشتونها واگذار گرید، سرزمین دایه، دای چوپان و دیگر مناطق ارزگان از هزاره ها گرفته شد. در ولایت پروان نیز زمینهای مرغوب از چنگ هزاره ها گرفته شد.

در تداوم سیاست تصرف سرزمین، انتقال تدریجی پشتونها پس از سرکوب خونین اقوام تاجیک، ازبک و ترکمن، به شمال کشور شدت بیشتری به خود گرفت و کوچی ها را به مراتع هزاره جات مسلط ساخت. «کوچی‌های افغانستان به تدریج، اراضی کشت شده هزاره را به چراگاه‌هایی ( در دایزنگی، بهسود، ناهور، مالستان و جاغوری ) برای خود تخصیص دادند و هزاره ها را مجبور ساختند تا زندگی مشقت بار و سختی را تعیقیب نمایند… این همه ظلم سبب شد تا امور زراعتی و کشت هزاره جات سقوط کند»(۳).

ج- عبدالرحمن و رفتارهای تبعیض آمیز:

دراین بخش فقط به نحوه گرفتن مالیات اشاره می شود که امیر انواع مالیات را بر مردم تحمیل کرد که برخی از آن ویژه مردم هزاره بود. مرحوم غباردراین مورد می نویسد:« شورشهای داخل افغانستان که از لحاظ سیاست یا مالیات و یا به شکل عکس العمل مظالم، از آغاز جلوس عبدالرحمان به بعد، بر ضد دولت به عمل آمد، امیرعبدالرحمان خان بعد از اشتهادات متعدده، سیاست شدید نظامی را پیروی نموده و هر شورش را در محلش با قساوت سرکوب می نمود، مضرترین روش او در چنین موارد این بود که امیر برای سرکوبی یک شورش محلی، تنها به سوق عساکر اکتفا نمی نمود، بلکه از مناطق مختلف، اجبارآً قوای مسلح تشکیل می داد و بر ضد شورشیان به کار می انداخت. و بدین صورت، تخم دشمنی و استخوانی شکنی را بین طوایف و مناطق مختلف افغانستان می کاشت و اتحاد و وحدت ملی را زخم دار می ساخت.»(۴).

در نتیجه فئودالیسم طی این سرکوب‌گری ها تضعیف شد اما پایه های نظام آن همچنان باقی ماند.

و امان الله خان با این شعار سلطنت را به دست گرفت:«من عهد بستم که دولت افغانستان باید مانند دیگر قدرتهای جهان، در داخل و خارج کشور، آزادی کامل داشته و از هرگونه تجاوز و ظلمی محفوظ و مردم فقط مطیع قانون باشند و بس.»(۵).

اصلاحات ظاهری او روی تهداب نفاق ملی، نه تنها تأثیر اصلاحی گذاشت، بلکه پتانسیل های نهفته از سرکوب‌های گذشته را فعال ساخت و در قدم اول سلطنت خود او را سقوط داد.
بدین ترتیب، تمرکزگرایی عبدالرحمانی در سایه استراتژی ناسیونالیستی قومی برای کشور چند قومی، پایه گذار نفاق ملی و تنش میان اقوام ساکن در کشورگردید.

دگرگونی های دوران جهاد:

در دوران جهاد دونوع دگرگونی در کشور پدید آمد که عبارت بود از دگر گونی اجتماعی، نظامی و سیاسی.

اول- دگر گونی اجتماعی

جهاد افغانستان علیه اشغالگران شوروی دگرگونی های اجتماعی زیادی را به دنبال داشت که به صورت گذرا اشاره می شود:

الف – بیداری و رشد آگاهی عمومی:

رشد آگاهی مردم یکی از دستاوردهای مثبت قیام و جهاد بشمار می رود، زیرا مردم افغانستان ۸۵% آن روستایی، فاقد آموزش و سواد خواندن و نوشتن، در سایه نظامهای نیمه فئودالی محلی، در سالهای آغازین جهاد بود. نظام سلطنتی، خوانین و ملاهای سنتی، همه به خاطر تحکیم اقتدارشان سعی داشتند تا مردم روستایی، همچنان در باورهای قرون وسطایی باقی بمانند، تلاش های نسل جدید در روستاها، حاکمیت رژیم ضد دینی در کابل و اشغال ارتش سرخ شوک بزرگی به چنین جامعه به خواب رفته ای وارد کرد و زنگ بیدارباش را به صدا درآورد. مردمی که تا پیش ازاین از دیدن عساکر دولتی در روستاها به هراس می‌افتادند و در برابر کوچی‌ها توان دفاع نداشتند، یکباره دست به قیام زدند. شهید مزاری می گوید:«استعمار و حکومت ظالم و جابر گذشته چنان روحیه مردم ما را خرد کرده بود که … در تمام مناطق اگر یک عسکر در منطقه می آمد، مردم فرار می کردند، در خانه هایشان می رفتند، می گفتند سپاهی آمده… کوچی‌ها که در مناطق هزاره جات می آمد، سرموری و در خانه، کالایش را پیاده می کرد و می گفت: سال دیگر من از اینجا پول می خواهم… شما مردمی که از یک سپاهی می ترسیدید ولی آمدید در مقابل یک حکومت ایستادید، این همان تغییری است که خدا برای شما اعلام کرده»(۶).

بیداری مردم توأم با شور و شعور دینی در قالب جهاد آغاز شد، عجیب آنکه زنگ جهاد از میان مردمی به صدا درآمد که از محروم ترین قشر جامعه افغانستان بودند، چهارکنت، دره صوف و هزاره جات از پیشگامان جهاد رهایی بخش بودند که تا پیش از این از عسکر و کوچی دولت می هراسیدند.

مردم با جهاد علاوه بر آنکه با فنون جنگی و مبارزاتی آشنا شدند، از جهان بینی جدید برخوردار شدند، حضور نسل انقلابی، جوان و تحصیل کرده در بیداری مردم کمک فراوان کرد، ساختارهای سنتی قدرتهای محلی از هم گسسته شد، رفت و آمدها و ارتباطات با مناطق دیگر و خارج از کشور بیشتر شد، مهاجرت دسته جمعی مردم به سوی کشورهای همسایه، دریچه جدیدی فراروی مردم گشود.

لذا رشد آگاهی عمومی، تجربیات نظامی و مبارزاتی، افکار عمومی مردم را تغییر داد.

ب- گرایشهای سیاسی:

برخلاف تلاشهای حزب خلق و پرچم احزاب اسلامی به راحتی در روستاها نفوذ کردند، روستائیان خشمگین با گرایش به احزاب شیعه و سنی، پایگاه‌های رژیم کابل را از بیشتر مناطق برچیدند. دلیل چنین گرایشها را فقط در باورهای مذهبی و قومی این مردم می توان جستجو کرد. مذهب و باورهای سنتی در تار و پود اداب و معاشرت هر یک از اقوام افغانستان ریشه دوانیده که با نظام کمونیسم هرگز قابل تطبیق نبود. اما به مرور زمان و روند تکاملی جهاد، سرنوشت ملی و هویت اندیشی اقوام، خط بطلان کشیدن بر نظامهای گذشته و آرزوی فردای بهتر در سایه حکومت فراگیر، فاکتورهای جدیدی بود که در افکار عمومی مردم شکل گرفت.

ج – گرایش به هویت قومی:

چنانچه اشاره شد، نفوذ احزاب سیاسی – نظامی در میان توده ها، استبداد گذشته، فرهنگ نظامی گری و آشنایی مردم با فنون جنگی، بسترساز هویت اندیشی اقوام در افغانستان گردید. رشد چنین اندیشه ای نه در فرهنگ و باورهای اسلامی مذموم است و نه بحران ملی را بوجود می آورد، بلکه خود زمینه ساز همبستگی کشور چندقومی در حکومت فراگیر ملی می شود. اما آنچه که زمینه ساز فاجعه گردید، انتقام گیری های قومی و تغییر نایافتگی باورهای سنتی و برتری طالبانه قومی بود. ناسیونالیسم قومی در کنار باورهای مذهبی مردم در دوران جهاد رشد فزاینده یافت ولی از آنجاییکه نفوذ احزاب و قدرتهای محلی، منحصر در روستاها گردیده بود و مشغله های جهاد، نه تنها فرصت تبیین ساختار وحدت ملی و مشارکت فراگیر در حکومت، فراهم آمد بلکه فرهنگ نظامی گری، عامل درگیریهای منطقوی، قومی و گروهی گردید.

لذا اقوام و احزاب جهادی در عین حالی که بسوی ناسیونالیسم قومی- دینی پیش می رفتند، در دام تنگ نظری ها، انحصارطلبی ها، دگم اندیشی ها و دنیاپرستی ها گرفتار آمدند. روشنفکران دیروز که فریادگرانی رهایی مردم به حساب می آمدند، خود در دام بافتهای سنتی و ثروت اندوزی گرفتار آمدند. به نام قوماندان، آمر ولایتی، مسؤول پایگاه و… شیره جان مردم مستضعف را می چشیدند. «امروزه روشنفکران مانند خانهای قدیمی رفتار می کنند و همانطور که امروزه می بینیم عده کثیری از رهبران میل دارند که لفظ «خان» را به اسامی خود اضافه کنند. مانند بصیر خان و بشیر خان آنهاتمایل دارند ثروت را میان خود تقسیم کنند، رقبا را به اسارت بگیرند و یا اینکه از بین ببرند، همسران جدید اختیار کنند و با یک استراتژی مخصوص در میان همردیفان و اطرافیان به جاه و مقام و مکان بالاتری دست یابند.»(۷)

دوم- دگرگونی های نظامی:

درساختار نظامی و امنیتی کشور نیز تغییرات فراوان بوجود آمد، تا پیش از این ارتش (اردوی ملی) حافظ سرحدات و تمامیت ارضی کشور بود، نیروی پولیس وظیفه حفظ امنیت داخلی را بعهده داشت. با آغاز جهاد،ارتش تضعیف گردید. نیروی انسانی آماده به خدمت از خدمت عسکری سرباز زدند. اردو در خدمت رژیم کابل قرار گرفت، افراد کارآزموده غیر حزبی، اعدام ویا اخراج شدند و یا فرار کردند.

ساختارهای جدید نظامی در قالب گروپهای مسلح بصورت نامنظم، چه به عنوان مجاهد و چه بعنوان ملیشه دولتی عرض اندام کردند. قدرتهای محلی به تدریج توانایی‌های بیشتری یافتند. در قاموس نظامی گری که نظم حرف اول را می زند، در ساختارهای جدید نظامی، چیزی که مشاهده نمی شد «نظم» بود. به همین دلیل فرهنگ خشونت و گریز از قانون گسترش یافت و آنارشیزم عمومی در سراسر کشور شکل گرفت.

سوم- دگرگونی های سیاسی:

با تدوام جهاد احزاب اسلامی و جریانهای همسو با رژیم کابل فراز و نشیب های فراوانی را طی کردند. اولین نشیب آن پشت پا زدن به ارزشها و باورهایی بود که درآغاز تشکیل بعنوان هدف و استراتژی انتخاب کرده بودند. طولی نکشید که گرایشهای قومی دامنگیر کلیه احزاب در افغانستان گردید. یکی از تحلیلگران غربی می نویسد:«جنگ موجب شد «معیار سیاسی» نیز برای تشخیص هویت گروههای نژادی کاربرد پیدا کند و سایر معیارهای مهم در این خصوص از میان برداشته شوند. برخلاف گذشته این بار مردم خود خواهان مشخص شدن هویت نژادی افغانها بودند و این چیزی نبود که از خارج بر آنها تحمیل شود.»(۸).
ساختارهای اولیه احزاب جهادی که در ابتدا صبغه مذهبی و دینی داشت، جریانهای متشکل شیعه و سنی را در افغانستان پدیدار ساخت. طولی نکشید که احزاب به واحدهای قومی نیز تبدیل گردید.

با توجه به آنچه گفته آمدیم، در واپسین روزهای حکومت نجیب الله در افغانستان، دیدگاههای احزاب راجع به مشارکت سیاسی و تشکیل حکومت در افغانستان چنین تقسیم بندی می گردد:
1- احزابی که خواستار تشکیل دولت و حکومت به زعامت قوم پشتون بودند. برخی از این احزاب خواهان تشکیل دولت اسلامی با زعامت قوم پشتون بودند و عده ای دیگر خواستار بازگشت سلطنت ظاهرشاه از طریق لویه جرگه بودند.

۲- جریان یا جریان‌هایی که می خواستند بعنوان زعیم جدید افغانستان قدرت را به چنگ آورند.

۳- جریانهایی که خواهان مشارکت اقوام تحت عنوان حکومت فراگیر ملی- اسلامی بودند.
از میان سه گرایش یاد شده شهید استاد مزاری و حزب وحدت اسلامی، خواهان تشکیل حکومت فراگیر ملی – اسلامی در چارچوب مشارکت تناسبی اقوام و احزاب در کشور بود.
اینک با تصویری که ارائه گردید می توان طرح شهید مزاری پیرامون مشارکت تناسبی اقوام و پلورالیسم سیاسی در قدرت را مورد ارزیابی و تحلیل قرار داد.

پلورالیسم تناسبی اقوام در قدرت:

شهید مزاری طی سه سال مقاومت غرب کابل در واقع دو طرح را برای حل بحران افغانستان در قالب مشارکت نتاسبی اقوام و گروههای سیاسی، قومی و مذهبی ارائه داد که عبارت بود از:

۱- طرح نظام فدرالی:

اولین طرحی که رهبر شهید برای حل بحران افغانستان و رفع ستم ملی ارایه داد، طرح نظام فدرالی در کشور بود. شهید مزاری و یارانش طی نشست هایی که در کابل داشتند افغانستان را به چند ایالت تقسیم کرده بودند. این طرح از سوی جنبش ملی شمال نیز مورد استقبال قرار گرفت. احزاب پشتون و تاجیک با آن مخالف کردند. با توجه به جو آن زمان این طرح را نوع خیانت ملی و تجزیه طلبی کشور قلمداد کردند. اما شهید مزاری آن را تنها راه حل اعلام کرد:«اکنون با این وضعیت که در افغانستان و به ویژه در کابل وجود دارد، تنها راه ثبات و به وجود آوردن مرکزیت، اعمال سیستم فدرالی است، ما آن را تنها راه حل می دانیم که تمامیت ارضی و حاکمیت ملی افغانستان را در پی دارد»(۹)

اینک با توجه به وضعیت زمانی و مکانی آن روز افغانستان تقابل این دو دیدگاه را به تحلیل می گیریم و در توجیه دیدگاه مخالفان می شود چنین گفت: افغانستان آن روزها عملاَ شکل نیمه خودمختاری را به خود گرفته بود، اقوام موجود هر یک با توجه به توانایی های نظامی که داشتند در مناطقی که حاکمیت فیزیکی هر یک از اقوام را احتوا می کرد، حضور داشتند. با توجه به وضعیت نظامی آن روز و برتری طلبی برخی از احزاب و عدم سازش رهبران سیاسی و نظامی با یکدیگر، اجرای طرح فدرالی وضعیت سیاسی و نظامی را وخیم تر می کرد، زیرا آنان بر سر حاکمیت شهر کابل با هم به توافق نمی رسیدند و در صورت توافق نیز با توجه به سرد شدن احساس وحدت ملی، امکان تجزیه نیز ممکن بود.

در این تحلیل «منافع» اقوام و احزاب در صحنه سیاسی، نظامی کشور نادیده گرفته شده است زیرا تجزیه افغانستان به نفع هیچ یک از احزاب و کتله های قومی نبوده و نیست. بر این اساس خطر تجزیه چه در آن زمان و چه در زمان حال تصور بیجا است و هیچ قومی و کتله ای خلاف منافع خود اقدام نمی کند، زیرا در صورت تجزیه، پشتونها در جنوب حتی به آب شربشان از هزاره جات و کوههای هندوکش، نیاز پیدا می کنند و تاجیک ها با توجه به پراکندگی جغرافیایی، در چند نقطه جزیره وار، تجزیه می شوند، هزاره ها به دلیل کوهستانی بودن سرزمین شان و عدم توسعه و انکشاف هزاره جات، به فقر بیشتر از گذشته دچار می شوند، تنها از نفع احتمالی ممکن است برادران ازبک بهره مند شوند، زیرا شمال کشور از منابع غنی معادن، کشاورزی و آب برخوردار است ولی ترکیب قومیت ها در شمال خود مانع بهره برداری انحصاری ازبکها می گردد. پس تجزیه طلبی با توجه به منافع سیاسی، اقتصادی و نظامی اقوام اتهامی بیش نبود. به همین دلیل شهید مزاری ضمن دفاع از نظام فدرالی تجزیه طلبی را به شدت رد می کند:«حکومت فدرالی فعلاً در کشورهای پیشرفته و آزادی خواه دنیا وجود داشته و موجب جذب و وصل ملیتهای متعدد است. ما معتقدیم تنها راه جلوگیری از تجزیه افغانستان و تأمین وحدت ملی و ارضی، این است که همه ملیتها به حقوقشان برسند…. اگر ملیتی حقوق خود را طلب نموده و خواستار عدالت باشد به معنی تجزیه نیست، این حق طبیعی مردم است که خواستار حقوق خویش و عدالت باشد.» (۱۰).

هدف مزاری از فدرالیسم رفع مظالم گذشته بود. او با توجه به شرایط پیش آمده که نتیجه عملکرد احزاب سیاسی – نظامی در پیشاور و کابل بود، از تکرار تجربیات گذشته ترس داشت. او در جای خاطره‌ای نقل می کندکه روایت گر هراس او از تکرار تجربه گذشته است:«(در پیشاور) با برادران صحبت نمودم، در همانجا بود که احوال آمد، شمال سربلند قیام نموده است، دره صوف قهرمان قیام کرد، به دنبالش چهارکنت قیام نمود، طول نکشید که مردم هزاره جات در مناطق قهرمان پرور مرکزی، ظرف سه ماه چند والسوالی را آزاد نمودند، یادم هست، همین افرادی که امروز آمده اند و بر سر سفره پهن شده، نشسته اند و دیگران را می خواهند نفی کنند آن روز را فراموش کرده اند، همان روزها در پیشاور برای ما گفتند که بعد از این انقلاب اسلامی تضمین پیدا کرده و شکست نمی خورد چرا؟ برای اینکه مردم شمال و مردم هزاره جات قیام نمودند. من همان روز در جواب آنها خندیم و گفتم که در وقتی که مردم ما با انگلیس مبارزه کردند و علمدار قیام بودند و این اشغالگران انگلیسی بیگانه را از کشور بیرون راندند، در وقت مبارزات علیه انگلیسها برای مردم ما لقب «غیرت زی» داده بودند ولی بعداً وقتی که آمدند، حکومت کردند و بر جان و مال مردم مسلط شدند، دیگر ما آن روز «غیرت زی» نبودیم، اتفاقاً آن مسئله امروز هم پیش آمده است، متأسفانه تاریخ تکرار می شود.»(۱۱).

براساس همین دلیل او این طرح را پیشنهاد کرد، چنانچه که در اول مقاله اشاره شد هدف و خواست اصلی شهید مزاری تحکیم عدالت اجتماعی در کشور بود و طرح فدرالی او در همین راستا قابل تحلیل و بررسی است زیرا او هدف اصلی خود را در جای دیگر چنین بیان می کند:«هدف ما تشکیل یک حکومت اسلامی، مردمی، فراگیر، مبتنی بر عدالت اجتماعی در افغانستان است، ما می خواهیم ستم های چندین قرنه بر مردم افغانستان پایان یابد و جامعه ای بوجود آید که در آن از تبعیض، برتری گری، تفاخر و افزون خواهی خبری نباشد و کلیه مردم افغانستان از هر قوم و نژاد، با هر رنگ و زبانی، برادرانه و برابر زندگی کنند و حقوق حقه تمامی ملیت های افغانستان، تأمین گردد… خواست ما تأمین عدالت، برابری و برادری میان مردم افغانستان است،… ما حقوق ملیت های محروم را می خواهیم وا ز آن دفاع می کنیم.»(۱۲)

البته امروز نیز بحث ساختار فدرالیزم همچنان به قوت خود باقی ست و موافقان و مخالفانی دارند، منتها این بار هر دو طرف سعی می کنند با دلایل منطقی و علمی نظریات شان را به اثبات برسانند.

۲- تشکیل دولت مرکزی با انتخابات آزاد:

با توجه به وضعیت آن روز کابل این طرح از نظر عملی دشوارتر از طرح فدرالی به نظر می رسید و شهید مزاری نیز کاملاً به دشواری این طرح آگاه بود. اما از آنجاییکه طرح فدرالی یک سری حساسیت ها را خلق کرده بود، شهید مزاری روی تشکیل دولت مرکزی برمبنای انتخابات آزاد تأکید کرد:«حزب وحدت نظرش در انتخابات این است که یک انتخابات آزاد دایر شود که در آن همه اقشار مردم حق و سهم داشته باشند، از پیر و جوان، مرد و زن، همه اینها حق داشته باشند… باید انتخابات آزاد طبق نفوس رأی گرفته شود و احزاب هر کدامشان اکثریت را کسب کرد، دولت تشکیل بدهد.»(۱۳).

شهید مزاری برای رسیدن به انتخابات عادلانه دو شرط اساسی را مطرح کرد. یکی مشارکت تناسبی اقوام بود و دیگری تغییر ساختار اداری کشور. او برای رسیدن به این هدف سه شرط احزاب هفتگانه را نیز پذیرفت که عبارت بود از: شورای قیادی، دولت موقت و شورای حل و عقد (شورای جهادی). سه نهاد یاد شده در واقع زمینه ساز انتخاات آزاد در آینده بود.

۳- مشارکت تناسبی اقوام:

شهید مزاری طی مصاحبه‌ای یادآور شد:«ما حقوق همه مردم افغانستان را طبق نفوس و به تناسب حضورشان در صحنه های جهاد می خواهیم… هر ملیتی به تناسب واقعیت وجودی و حضور خود در این کشور، در سرنوشت سیاسی خود سهیم باشند.»(۱۴)

با توجه به آنچه گفته آمدیم هدف شهید مزاری از طرح این مسئله روشن می شود، او با طرح این قضیه خواهان تغییر ساختار حکومتی تک قبیله ای گذشته به ساختار دولتی مردمی دموکرات و فراگیر بود، تا در سایه چنین ساختاری مظالم گذشته مرتفع گردد و به مرور ایام شکافهای قومی، قبیلوی و مذهبی محو گردد و وحدت ملی در سایه مشارکت همه اقوام به وجود آید. «یگانه چیزی که مردم افغانستان بعد از ۱۴ سال جنگ به آن نیاز مبرم دارند صلح و آرامش است و راه ایجاد صلح و امنیت در کشور، احترام گذاشتن به حق و حقوق تمام ملیتهای با هم برادر و کسب رضایت تمام قوتها است.»(۱۵).

البته طرح مشارکت تناسبی اقوام در قدرت با تقسیم قومی قدرت اشتباه نشود. در تقسیم قومی قدرت پست ها و مقامات دولتی بر مبنای شخصی و موروثی میان اقوام تقسیم می شود مثل ساختار قدرت در لبنان که ریاست جمهوری از مارونی‌ها، نخست وزیری از اهل سنت و ریاست مجلس از شیعیان است. در حالیکه در مشارکت تناسی اقوام، لیاقت‌های افراد مدنظر است، از هر قوم با توجه به میزان حضور فیزیکی‌شان افراد لایق را در پست های مختلف انتخاب می نمایند. تناسب قومی، معیار شرکت دادن اقوام به میزان نفوس شان در قدرت است و اینکه قدرت و مقام شخصی برای همیشه به آنان داده شود، مدنظر نیست، هدف اصلی این طرح را فقط می توان در تئوری عدالت اجتماعی شهید مزاری جستجو کرد که با توجه به پیشینه تاریخی کشور معنا و مفهوم پیدا می کند.

4- تغییر ساختار اداری:

شهید مزاری طی مصاحبه ای طرح را چنین بیان می کند:«تشکیلات اداری قبلی، تشکیلات ظالمانه بوده، حزب وحدت خواهان این مسئله است که تشکیلات سیاسی (اداری) افغانستان تغییر بکند، اگر انتخابات می‌آید، روی نفوس باشد، رأی ارزش داشته باشد، نه منطقه جغرافیایی می‌بینم که مناطق کشور را به شکل استعماری و استبدادی تقسیم کرده است، شما می دانید که در مناطق شمال و مناطق مرکزی ولسوالی‌هایی تا ۱۵۰ یا ۱۶۰ هزار نفوس دارد، از این مناطق هم یک وکیل در مجلس ملی می رفتند از آن ولسوالی که ۵ هزاار نفوس … داشتند هم یک نفر وکیل به مجلس می رفت، حتی یک ولایت که ۶۵ هزار نفوس دارد این هم ۸ وکیل می فرستادند و یک ولسوالی که ۱۶۰ هزار نفوس دارد هم یک وکیل می فرستاد. این از دید ما یک تقسیمات ظالمانه است و باید عادلانه روی نفوس ولسوالی‌بندی شود و ولایات تقسیم و تشکیل گردد»(۱۶).

شهید مزاری سه طرح عملی اتحاد هفتگانه را پذیرفت ولی او روی هر سه گزینه به شرط اساسی خود تأکید داشت، رعایت تناسب اقوام و احزاب ذی نفوذ را در هر سه ارکان بر مبنای عدالت اجتماعی، ضروری می دانست. بر این اساس او در حقیقت هر طرحی که مشارکت همه اقوام بر مبنای عدالت اجتماعی در آن رعایت می شد می پذیرفت و مشارکت اقوام را درقدرت درسایه برادری خواستار بود:« درافغانستان دشمنی ملیتها فاجعه بزرگی است، در افغانستان برادری ملیتها مطرح است، حقوق ملیتها یعنی برادری ملیتها. دو برادری که در یک خانه زندگی می کنند، چطور برای شان حق قائل اند، که در این خانه من هم حق دارم، آن هم حق دارد، این برادری است، نه دشمنی.»(۱۷)

نتیجه

از آنجاییکه خواسته های شهید مزاری خواسته های به حق مردم افغانستان بود و پلورالیسم سیاسی مشارکت اقوام از خواسته ها و آروزهای همه مردم افغانستان بود، اندیشه سیاسی رهبر شهید نیز تبلوریافته خواسته ها و باورها و آروزهای مردم بود و امروز پس از سقوط طالبان همان خواسته ها دوباره در محافل مختلف سیاسیمطرح شده است. در توافقنامه بن، لوی جرگه و دولت انتقالی، مشارکت تناسب اقوام تا جایی رعایت شده و طرح ساختار اداری کشور نیز به صورت بسیار اندک و نسبی در دست اجرا است و بحث های طرح فدرالی و یا دولت متمرکز در سایه انتخابات نیز همچنان در محافل روشنفکرانه جریان دارد. اگر وضعیت به همین روند ادامه پیدا کند آمال و آرزوهای شهید مزاری در گذر زمان در حال تحقق است و امید است که سیر تحولات سیاسی در کشور به خواسته ها و آرمانهای رهبر شهید پیش برود که برخواسته از آروزها و آرمانهای مردم افغانستان است.

منابع:

۱- موسوی، سید عسکر، هزاره های افغانستان، ترجمه اسدا… شفایی، نقش سیمرغ،
تهران، ۱۳۷۹، ص ۱۵۴ به نقل از تاج التواریخ نسخه انگلیسی چاپ لندن.

۲- موسوی، سید عسکر، پیشین ۱۶۸، به نقل از سراج التواریخ

۳- سجادی، عبدالقیوم، جامعه شناسی سیاسی افغانستان، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، ۱۳۸۰، ص ۷ به نقل از سراج التواریخ ص۹۴۴.

۴- غبار، غلام محمد، افغانستان در مسیر تاریخ، جمهوری، تهران، ۱۳۶۴، ص۶۶۳.

۵- غبار، غلاممحمد، پیشین، ص ۷۵۳.

۶- منشور برادری، بنیاد شهید بابه مزاری، ۱۳۷۹، قم، ص ۷۲.

۷- روا، الیویه، نقش گروههای نظامی –سیاسی و مذهبی درافغانستان، مجموعه مقالات دومین سمینار افغانستان، وزارت خارجه ایران، تهران، ۱۳۷۰، ص ۲۳۱.

۸- ژان، ژوس، روابط گروهها و مسائل نژادی افغانستان، مجموعه مقالات ، پیشین، ص ۳۴۵.

۹- فریاد عدالت، به کوشش عبدالله غفاری، مؤسسه شهید سجادی، قم، ۱۳۷۳، ص ۳۷.

۱۰- فریاد عدالت، پیشین، ص ۴۵، مصاحبه با روزنامه سلام ۲۸/۷/۱۳۷۱.

۱۱- احیای هویت، مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، قم، زمستان ۱۳۷۴، ص ۷-۱۶.

۱۲- خبرنامه وحدت، چاپ کابل، شماره ۷۳، (۲۶/۹/۱۳۷۱).

۱۳- زنده تر از تو کسی نیست، مصاحبه شهید مزاری، شیعیان و خواسته های اساسی، هفته نامه وحدت، قم، بهار ۱۳۷۸، ص۵.

۱۴- فریاد عدالت، پیشین، ص ۶-۲۵، نشریه وحدت اسلامی، کابل (۱۹/۴/۱۳۷۱).

۱۵- فریاد عدالت، پیشین، ص ۷۴، مصاحبه با بی.بی.سی.

۱۶- زنده تر از تو کسی نیست، پیشین، ص ۷.

۱۷- احیاء هویت، پیشین، ص ۸۷.

In this article

Join the Conversation