چرایی مقاومت بهسود و سوالات فرا راه

نویسنده: محمد کاظم وحیدی

قسمت اول

امروزه دیگر این امر مسجل گشته که همگان نام «بهسود» را در کنار پدیده هایی چون «کوچی» و «فاشیزم» و نیز اقداماتی مانند «تجاوز»، «کشتار»، «آوارگی»، «ویرانی خانه ها و کشت زارها» قرار دهند و اساساً این امر ناشی از یک کنش سیاسی ـ اجتماعی ایست که چندین سال پی درپی رخ داده و اثرات امروزی اش به مثابه ی واکنش ذهنِ متأثر از آن رویدادها، ردیف نمودن این مجموعه واژه ها در کنار هم به شکل یک روند منطقی و پیوسته ای که رویدادها و اندیشه ها به هم متصل می گردند.

چون برخلاف ادعا و قول جدی سال گذشته ی کرزی و تیم همفکرش در خصوص اسکان کوچی ها، آنان هنوز درحال گردش و گذار پیرامون سرزمین هزارستان باستان هستند و اینک بخش هایی از آنان به مرزهای بهسود هم رسیده اند، بخش ناخودآگاه ذهن همه ی مردم کشور به کار افتاده و حوادث ناگواری را به انتظار نشسته اند که تقریباً همه ساله به شکل یک «سنت» و «برنامه ای» ضروری برای حکام قوم محور، رخ می دهد.

زمانی که برای ششمین سال متوالی (۱۳۸۳ ـ ۱۳۸۸) صدها کوچی تا دندان مسلح با ده ها هزار بز و گوسفند و شتر بر ولسوالی مرکز بهسود سرازیر شدند، درواقع حکم هشدار و چراغ سبزی را داشت تا به تمامی مردم هزاره بفهماند که این سوغات،۱ ترفند و تلاشی است از سوی فاشیزم قومی ای که سالیان درازی روی آن فکر نموده، طبق برنامه ی تدوین یافته و منظم، تدریجاً و مرحله به مرحله به اجرا گذاشته خواهد شد.

به عبارت دیگر، حرکت موذیانه و تهدیدآمیز چندساله ی اخیر سپاه پیش قراول این قوم که با صد ها نیروی مسلح عمل کننده و هزاران مسلح پشتیبان (ذخیره و آماده ی اقدام) با چراغ سبز دولت، سرآغاز اجرای طرحی است که توسط کمسیونی مرکب از برتری جویان و تمامیت خواهان قومی پایه ریزی شده و توسط اسماعیل یون (مشاور رییس جمهور) با نام مستعار سمسور افغان در صفحات پایانی کتاب سقاوی دوم به شکل پیشنهادهای ۱۳گانه جهت تقویت پایه های قومی شان نگارش یافته است.

وقتی به بررسی دقیق این موضوع می پردازیم، درمی یابیم که طی سال های گذشته نیز حرکت های مشابهی صورت گرفته که استفاده از سلاح برای ایجاد ترس و اضطراب و نهایتاً برداشت موانع از سر راه، وجه مشترک تمامی اقدامات تهدیدآمیز اخیر زیر نام «کوچی» می باشند. گرچه اقدامات سال های گذشته از چنین وسعتی در استفاده از خشونت برخوردار نبودند، اما هرگز خارج از برنامه ی طراحی شده نیز صورت نگرفته اند. روی هم رفته، حرکت لشکر مسلح به اصطلاح کوچی به سوی هزارستان باستان، جزئی از طرح وسیع انحصارطلبان قومی است که گام به گام به اجرا درآمده و حرکت های محدود سال های گذشته، اقدامات ابتدائی و دلهره آفرینی به شمار می روند که با یکی دو قتل سالانه، جدیت خود را برای غصب سرزمین هزاره ها ابلاغ می دارند.

در تداوم این روند، دوسه سال گذشته ورود نیروهای پیش قراول و مجری طرح با رمه ی چند ده هزار نفری و پشتوانه ی نیروی شدیداً مسلح و آموزش یافته ی چندصد نفری انجام یافته که خود بر جدی تر شدن تصمیم قوم حاکم در تحقق برنامه های توسعه طلبانه ی شان دلالت دارد. شش سال پیش حرکت به درون سرزمین هزارستان باستان را در تاریخ ۲۹ ثور آغاز نمودند. پیشروی متجاوزین بیگانه به سوی قلب هزارستان باستان نخست با اعتراضات مدنی ساکنین بومی و مذاکرات جهت رفع آن مواجه می شود.

این روند منطقی و متمدنانه ی ساکنان بومی به دلیل رویارویی زورگویانه ی متجاوزین و حمایت تلویحی دولت مرکزی هم تبارشان، به بن بست می رسد و در تاریخ ۹ جوزا سلاح های گرم متجاوزین مورد استفاده قرار می-گیرند و در اولین یورش، دو نفر از ساکنین بومی به شهادت می رسند. با شلیک اولین گلوله ها که آشکارا هم-نوایی مسئولین بلندپایه ی دولتی را به هم راه داشت، درواقع به ساکنین بومی بهسود هشدار علنی ای داده می شود که متجاوزین کوچی نما به راه خود تا قلب هزارستان ادامه خواهند داد و سرزمین هایی که توسط پیشوای شان عبدالرحمن به زور غصب گردیده و یا بعدها توسط دولت های هم تبارشان در مرکز، به قباله ی شان درآمده را تصاحب خواهند کرد، اگر چه مانند عبدالرحمان دوباره متوسل به زور و سلاح و کشتار گسترده گردند.

در سوی دیگر قضیه، تلاش ها و اقدامات صلح آمیز و شکایت مردم بومی به مقامات بلند پایه ی دولتی، ره به جایی نمی برد و کرزی خان به منظور تکامل حلقه ی هراس و دلهره بر هزاره ها، به اعضای کمسیون مردمی۲ هشدار می دهد که در مقابل کوچی ها مانع ایجاد ننمایند و آنان را عقده مند نسازند، چه درغیر این صورت، سال دیگر قبایل جنوب تحریک شده و با لشکر چندهزار نفری بر شما یورش خواهند آورد، آن هم درشرایطی که هزاره ها در محاصره قرار داشته و چندبار خلع سلاح گشته اند.

مسلماً در چنین وضعیتی شما مردم (هزاره ها) سخت آسیب خواهید دید! به عبارتی، کرزی عریان تر از هر زمان دیگری مواضع و تمایلات درونی خود را بیان نمود که علتش دقیقاً ضعف روانی و کم ظرفیتی وی بوده که هرگاه خشم گین می گردد، ناخواسته بسیاری از رازها را بیرون می دهد که راهپیمایی های پی درپی و اشغال فضای سیاسی جامعه توسط حرکت های مدنی هزاره ها علت اصلی بروز خشم وی گردیده اند.

این هم سویی و هم نوابی عریان و بی پروای حاکمیت و تجاوزگران کوچی نما، صورتک های مزورانه ی دموکراسی، حقوق بشر و حکومت انتخابی را از چهره ی سردمداران رژیم کنونی برکند و ماهیت برنامه های فاشیستی جناح توسعه طلب و قوم محوری که اینک حاکمیت و قدرت را انحصاراً در اختیار دارد، برملا نمود و نیز آشکار ساخت که روند تمامیت خواهی و سلطه گری انحصاری که از حدود ۳ سده پیش آغاز گردیده بود، هم چنان ادامه داشته و بنا به قول کرزی، قبایل جنوب سال دیگر با نیروی مقتدرتر به سوی هزارستان خواهد آمد تا برنامه ی ناتمام غصب سرزمین بومیان عملاً و تا آخرین مرحله تحقق یابد.


روند اقتدار فاشیزم قومی در پروسه ی پس از سرکوب شدن اقوام بومی توسط طالبان، با اجرای برنامه های عقیم سازی مهره هایی که امکان و زمینه ی رهبری هزاره ها در راستای مطالبات مردمی را دارا بودند، آنان را دوباره در رهبریت هزاره ها قرار دادند تا بدین وسیله مردمی که طی سه سده ی اخیر همیشه پیش تاز مبارزات برابری خواهانه و دموکراسی طلبانه بوده اند را کنترول نمایند. با به کارگیری چنین برنامه ای توسط قوم انحصارطلب حاکم، بعد تازه ای به رویارویی دیرینه و تاریخی اقوام کشور داده شد که با خنثاسازی قوم پیش-تاز (هزاره ها) به لحاظ مبارزاتی، سمت و سوی تلاش و مبارزات حق طلبانه را در جهت رقابت برای نزدیک شدن به قوم حاکم تغییر دادند.

رهبریت کلاسیک هزاره ها نخست با تهدید و این که درصورت مخالفت با برنامه های انحصارگرایانه ی حاکمیت، به عنوان جنایت کار جنگی مورد تعقیب و بازخواست قرار خواهند گرفت، آرام ساخته شدند و سپس با توصیه ی نیروهای بیگانه به استخدام حاکمیت درآمدند.

از این پس و بافشار و بایکوت و تحریم مردم هزاره توسط حاکمیت تک قومی، از سویی این مردم را با برنامه-های خلع سلاح مکرر به لحاظ امکانات و تسلیحات، ضعیف و بی تحرک ساختند و از طرف دیگر، با تأیید برنامه های دولت قومی توسط سردمداران خودباخته ی هزاره، جدایی خاصی میان مردم و رهبران کلاسیک هزاره بهوجود دارند تا امکان هرگونه خیزش هزاره ها که عمدتاً با برخورداری از رهبریت سیاسی ممکن می-باشد را به حد اقل رسانده و در آینده اقدامات وسیع و مدون سیاسی و مطالبات اساسی از دولت را روی دست نگیرند و بدین گونه مقاومت های احتمالی شان با بن بست و سردرگمی مواجه شوند. به تدریج چنین روشی، سرنوشت و منافع مردم و رهبران سیاسی شان را به کلی ازهم جدا ساخت و هر کدام بدون دیگری، راه خود را پیش برد.

بنابراین در طول این مدت، تمام بار مصیبت و فاجعه هایی که رخ می داد بر دوش مردمی افتاد که اینک فاصله-ی بی کرانی با رهبران کلاسیک داشته و به همین دلیل بود که تنها آنان مورد تعرض متجاوزین قرار می گرفتند. آن چه در بهسود مکرراً اتفاق افتاد، سرنوشتی بود که جدای از رهبریت سیاسی بر سرنوشت مردم رقم خورد. اگر در این حوادث مسلسل، جان انسان هایی گرفته شد و یا جمعی زخمی گشتند، هم چنین اگر کشت زارها و علف و گوسفندان و گاوهایی از بین رفتند، همه به مردم منطقه تعلق داشتند که خسارت های جبران ناپذیری را بر آنان تحمیل نمود و رهبریت کلاسیک بریده از مردم، نه از نظر شخصی و نه موقعیت سیاسی شان آسیبی ندید که به خاطر هم نوایی با دولت حامی متجاوزین، بیش تر مورد حمایت، دل جویی و اعتماد آن قرار گرفت.

حملات پی درپی و همه ساله ی کوچی ها علاوه بر وارد شدن خسارات سنگین اقتصادی و حتا جانی بر مردم هزاره، به لحاظ امنیتی نیز نوعی بی اعتمادی نسبت به آینده را خلق نموده که هرگونه دل گرمی و اشتیاق کار تولیدی را از انان گرفته و سیلی از مهاجرت به طرف شهرها و خارج کشور را به همراه داشته است. مردم پس از چندین سال تجاوز مسلحانه ی متوالی، اینک به این باور رسیده اند که اگر به کشاورزی خود ادامه دهند بازهم سیل ویران گر و ضدانسانی موسوم به «کوچی» هنگام حاصل و یا اندکی پیش از آن، همه چیز را نابود می نماید و زحمت یک ساله و تمامی هستی زندگی شان را برباد خواهد داد.

مسلماً این همان طرحی است که انحصارگران قومی حاکم به اجرا گذاشته که به عبارتی، شکل تکامل یافته ی همان روش های کهن فشار بر مردم بومی منطقه بوده که نهایتاً به فرار و فروش زمین های شان به کوچی ها منجر می شود. تجارب حاصله از حدود سه سده تجاوز و غصب سرزمین بومیان باید با دقت بسیار و حساب و کتابی درست به اجرا درآید که اینک در بهسود شاهد اجرای دقیق آن هستیم. ما به خوبی پیامد وسیع مهاجرت مردم به سوی شهرها و خارج کشور که باعث رهانمودن زمین های نیاکانی مردم هزاره گردیده است، واقفیم و درک می نماییم که این مسئله خود یکی از زمینه های عدم مقاومت درمقابل متجاوزین کوچی را تشکیل داده و نهایتاً به تصرف کامل سرزمین شان توسط قومی خاص منجر خواهد شد، چنان که در گذشته نیز بارها چنین شده و حدود ۷۵ درصد سرزمین این مردم را اشغال نموده اند.

قوانین حرکت و تکامل جامعه حکم می کنند که فشارهای اقتصادی و ستم و تبعیض اجتماعی ـ سیاسی، هم چنین تجاوزات مسلحانه ی بیگانگان به مثابه ی زمینه های عینی قیام مردمی مطرح بوده که حتا درصورت شدت چنین اعمالی، بدون موجودیت رهبری سیاسیِ سازمان گر و بسیج کننده ی توده ها، مقاومت ها و شورش هایی خودجوش در برابر چنین وضعیتی شکل خواهند گرفت. در بهسود نیز وضع بدین منوال بود و مقاومت های خودجوش رهبری ناشده و سامان نیافته در برابر تجاوزهای پی درپی اشغال گران کوچی نما شکل گرفت، اما به دلیل فقدان رهبریت آگاه مردمی چنین وضعیتی هرگز ارتقا ننموده و به مرحله ی مقاومت سیستماتیکِ همگانی مردم نرسید تا پاسخی باشد به تجاوزگری های افسار گسیخته ی مهاجمانی پُرپشتوانه. گرچه این انحطاط دارای دلایل متعددی است که بعداً به آن ها اشاره خواهد گردید،

اما علاوه بر آن ها در این جا لازم است تا حقیقت بزرگی را یادآوری نمایم که نقش مهمی در سرکوب و مهار جنبش خودجوش مردمی در همان گام نخستینش گردید. حقیقت مورد نظر این است که علاوه بر تسلیمی پیشاپیش رهبران کلاسیک هزاره ها به حاکمیت اداره کننده ی تجاوز موسوم به کوچی گری، سپاه متجاوز نیز از پشتوانه ی بی حساب و بازی چون «چک سفید» برخردار بود که درصورت گسترش جبهه ی مقاومت، صدها و درصورت نیاز حتا می توانستند هزاران نیرو را وارد میدان نمایند. یعنی برای جلوگیری از شکل گیری جبهه ی مقاومت مردمی توسط هزاره ها و سرکوب و قلع و قمع حتمی آن در همان گام نخستین، هر مقدار نیرویی که لازم بود توسط دولت قوم محور بسیج می گردید.

می بینیم که چگونگی پیش گیری از شکل گیری جبهه ی مقاومت مردمی هزاره ها نیز از قبل مورد محاسبه ی مدیران پشت پرده ی تجاوز قرار گرفته و آنان بر اساس تجارب سرکوب سه سده ای خود می توانستند وضعیت انسجام و قیام هزاره ها را در موجودیت شرایط عینی آن، پیش بین باشند. بنابراین، روند شکل گیری جنبش مقاومت در بهسود مانند تمامی رخدادهای مشابه در هر نقطه ی دیگر، آغاز گردید، اما این که نتوانست مراحل ارتقای خود را طی نماید، مجموعه عوامل داخلی و بین المللی، هوشیاری و محاسبات درست مدیران پشت پرده-ی تجاوز و نیز سکوت مطلق و مرگ بار جناح هایی که خود را یگانه اپوزسیون در کشور قلمداد می نمودند و در کنارش داعیه ی در دست داشتن پرچم مبارزات ضدفاشیستی را نیز داشته است، اما با دریغ و درد که با داشتن هزاران مخفی گاه سلاح، کوچک ترین کمک تسلیحاتی به جبهه ی نوپای بهسود ننمودند تا آن را از سرکوب کامل در اولین گامش، نجات دهند. صدالبته که این جریان حتا به قیمت نابودی کامل طرف داران قیام حاضر نبودند به سرپا شدن جبهه ای یاری رسانند که به دلیل مبارزات ممتد تاریخی علیه فاشیزم قومیِ حاکم، پتانسیل قرار گرفتن در جایگاه رهبری مبارزات ضدفاشیستی را به همراه داشت.

درست همین رکود و عدم ارتقای کمی و کیفی مقاومت بهسود باعث پدید آمدن تحلیل هایی گردید که از بی تفاوتی مردم در برابر تجاوز گله ها داشتند. برای برخی تحلیل گران درون قومی، عدم شکل گیری جبهه ی مقاومت مردمی باتوجه به گذشته ی تاریخی هزاره ها که درمقابل هرمتجاوزی از اسکندر مقدونی گرفته تا سپاه چنگیز و بابری و ایرانی های صفوی و بالاخره تازه به دوران رسیده های هوتکی و ابدالی و سدوزایی و ابرقدرت های انگلیس و شوروی وقت، هم چنین نوباوگان قدرت در کابل (دولت مدعی اسلام) و سپس سپاه جهل و ستم طالبی به مقاومت بی باورانه پرداخته بودند، شگفت زدگی توأم با درماندگی فهم آن را به همراه داشت و تعداد دیگری را مأیوس و نگران آینده ی مردمی ساخت که به زعم خودشان دیگر به ابژه هایی غیرفاعل در رخدادهای سیاسی ـ اجتماعی کشور تبدیل گشته اند.

حتا بخشی از این جمع که نه با ریشه ها و ساختار اجتماعی مردم آشنایی دارند و نه از قوانین حرکت جامعه سردر می آورند و فکر می کنند همه چیز با یک فرمول ساده و یا براساس تصادف و شاید هم بر زبان راندن واژه های به ظاهر «مدرن» تحقق می یابد، درصدد نوشتن و پخش اعلامیه های تحریک آمیزی جهت تغییر دادن موضع و روی کرد مردم برآمدند.

این امر بیش از هرچیز روشن ساخت که مدعیان روشنفکری تا چه حد از درک مسائل عاجزند و چه زود هم دچار یأس و سرخوردگی مبارزاتی می گردند. به همین دلیل، لازم دانستم تا براساس تجربه ی شخصی ام از مبارزات مردمی، تحلیلی از وضعیت موجود در بهسود ارائه دهم تا گوشه هایی از تاریکی ها روشن گردیده و باعث جلوگیری از ترویج یأس و نومیدی برخی مدعیان مبارزه گشته و نیز اقدامات احساساتی و غیرمسئولانه ی عده ای دیگر که به دلیل ضعف در تحلیل و عدم درک مسائل اجتماعی ـ مبارزاتی، در چنین موضعی قرار گرفته اند، نگردد. چراکه اقدامات احساساتی و غیرمسئولانه می تواند به نتایج نامطلوب و عمدتاً زیان باری بینجامد.

ادامه دارد …

شبکه ی سرتاسری مردم هزاره

In this article

Join the Conversation