تاملی بر فرهنگ کوچیگری

نویسنده: عباس دلجو

بحث را با این پرسش آغاز میکنم که فرهنگ چیست ؟ ” فرهنگ را میتوان به صورت مجموعه ای از آداب، رسوم، اخلاقیات، اعتقادات، ارزش ها و نماد هائی تلقی کرد که معمولا از طریق جامعه پذیری از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود”{۱}. ادوارد تایلر TYLOR معتقد است که : ” فرهنگ مجموعه پیچیده ای است که در برگیرنده دانستنی ها، اعتقادات، هنر ها، اخلاقیات، قوانین، عادات و هرگونه توانائی دیگری است که بوسیله انسان بعنوان عضو جامعه کسب شده است”{۲}.

انسانها چون در بستر فرهنگی جامعه شان رشد مینمایند قطعا از محرکه های فرهنگی آن جامعه متاثر گردیده و تاثیر این عوامل در تکوین شخصیت” personality” آنان اهمیت بسزائی دارد. خانم مارگارت مید، بانوی انسان شناس امریکائی گفته است که :” فرهنگ هر جامعه، خوی و خلق و اخلاق افراد متعلق به آن فرهنگ را قالب ریزی میکند “. دورکهیم نیز معتقد است که ” جامعه قبل از فرد وجود دارد و اثر خود را در فرد انباشته و او را تربیت کرده و بر او مسلط میگردد . روحیه هر فرد مستقیما مربوط به تشکیلات و وظایف و دستورات و الگوهای اجتماعی بوده و در روابط خصوصی نیز عوامل مذکور تاثیر کلی دارند “.

اما قبل از شروع بحث این واقعیت غیر قابل انکار را متذکر میشوم که مشاهده خشونت و پرخاشگری در کردار و رفتار عده ای به این معنی نیست که خشونت در آنان، امری ذاتی و فطری است زیرا هیچ قومی ذاتا وحشی و یا متمدن نیستند، بیشتر به صفحه سفید و نانوشته ای میمانند که بعدا در بستر فرهنگی، نوعیت پرورشی، تربیتی، خصوصیات فامیلی و… است که صفحه صاف ذهن شان خط خطی گردیده، شکل گرفته و در قالب این خمره های فرهنگی، رنگریزی میگردند و به همین علت، نگاه انسان هائی که در یک قبیله ای با فرهنگ خشن و رشد نیافته و با جهان بینی بسته و منجمد زندگی کرده و از دوران کودکی تا بلوغ همیشه شاهد جنگ، خونریزی و دیگر مظاهرخشونت بوده اند در مقایسه با انسان های که در جوامعی زندگی می کنند که هیچگاه تجربه کشتن و خونریزی و خشونت را نداشته اند، قطعا متفاوت میباشند . زیرا زندگی در زمینه های فرهنگی، اجتماعی مملو از خشونت، خود بخود باعث تشدید و افزایش خشونت و زندگی مبتنی بر مناسبات فرهنگی، اجتماعی صلح آمیز باعث تقویه ذهنیت مدارا و همزیستی مسالمت آمیز در رفتار و کردار انسانها گردیده و به مرور زمان جزء هنجار های پذیرفته شده فرهنگی و اجتماعی آنان میگردند .

به همین لحاظ «روت بنه دیکت » دو نوع فرهنگ صلح طلب و جنگ طلب را متمایز کرده و نشان میدهد که ” فرهنگهای جنگ طلب، فرهنگ هائی هستند که یک نوع خشونت طلبی بر تمام ارزش ها غلبه دارد و رقص ها، نیایش ها، شعر ها ، موسیقی، آئین و رسوم خویشاوندی، کار و کشاورزی همه یک نوع خشونت را در دل خودشان دارند .

یک نوع رفتار تند و خشن و نابردباری و عدم خویشتن داری در آنها وجود دارد . یعنی فرهنگی که به بروز عصبانیت در هر لحظه مشروعیت می بخشد . فرهنگ های صلح طلب فرهنگ هائی هستند که همه چیز بر مبنای آرامش و تفاهم و همزیستی است و مشروعیت بروز عصبانیت را می زداید . به طور خلاصه در فرهنگ جنگ طلب، رقابت و ستیزه ارزش تلقی میشود در حالیکه در فرهنگ صلح طلب، همکاری و تفاهم و سازگاری ارزش بنیادی و پایه تلقی میشود “{۳} .

پس با این برداشت، متمدن بودن و یا رفتار وحشیانه داشتن، جزء هنجار ها و ناهنجار های فرهنگی، اجتماعی است نه جزء ذات، خمیرمایه و سرشت آدم ها . زیرا شخصیت انسان ها محصول فرهنگ جامعه شان میباشند و فرهنگ جامعه نقش برازنده ای در تکوین شخصیت، خلق، خوی و خصلت انسانها دارد و اریک فروم معتقد است که از طریق شناخت فرهنگ یک جامعه میتوان به چگونگی شخصیت انسانهائیکه در آن بستر و زمینه فرهنگی رشد نموده اند، پی برد.

بر علاوه فرهنگ، عوامل مهم و تاثیر گذار در تکوین شخصیت افراد عامل محیط طبیعی( آب و هوا، شرایط اقلیمی، منابع غذایی…) و محیط اجتماعی (الگوهای فرهنگی، طبقه اجتماعی، ساختار خانواده، سیستم های تربیتی و پرورشی …)میباشند که روی ساختار شخصیت افراد نقش بسزائی دارند و تاثیر هر کدام از این عوامل را می‌توان بر روی شخصیت افرادی که به نحوی با آنها در ارتباط هستند، مشاهده نمود . مثلا انسان های که در محدودیت جغرافیائی و اقلیمی و محدودیت روابط اجتماعی و فرهنگی رشد مینمایند، قطعا دچار محدودیت دید اجتماعی و جهان بینی بسته میگردند که این جهان بینی تنگ و بسته به آنان شخصیت خشن، خشک، مغرور و خودبین بخشیده و در نتیجه هیچگونه انعطافی در قبال پذیرش نقد اجتماعی از خود نشان نمی دهند و به همین لحاظ هر حرکتی در راستای تغییر مناسبات فرهنگی و فکری قبیله را با مقاومت سرسختانه جواب میدهند . زیرا اینگونه افراد همه چیز را از دریچه دید بسته و تنگ خود دیده و هیچگونه تحول و تغییر در مبانی عقاید و دگرگونی در شیوهء زندگی خود را نمی پذیرند.

که تاثیر این جهان بینی بسته به ویژه بر کودکانی که در این فضای فرهنگی خشن چشم بدنیا می گشایند و بزرگ می شوند بسیار مخرب و ویران کننده میباشند زیرا با گذشت زمان، کودک در وجدان خویش جنگ و خشونت و درنده خویی و استبداد و تحجر را که به عنوان پدیده ی فرهنگی در کنار سایر پدیده های اجتماعی وجود دارند، امری عادی و ملموس پنداشته و بمرور زمان این خشونت و درنده خوئی به هنجار های فکری، فرهنگی و الگو های رفتاری آنان مبدل میگردند . آلبرت باندورا و ریچارد والتزر دو محقق روان شناسی که به یادگیری کودک از طریق مشاهده و تقلید از والدین اهمیت زیادی می دهند در یک تحقیق علمی رفتار والدین و رفتار فرزندان آنها را مورد مقایسه قرار داده و چنین نتیجه گرفتند که : کودکان پرخاشگر، دارای والدین پرخاشگر هستند و کودکان گوشه گیر دارای والدین گوشه گیر و منزوی می باشند{۴}.

حالا که از نقش تعین کننده فرهنگ بر تکوین شخصیت انسان بحث گردید، در ینجا سوالی ایجاد میگردد که آیا نقش انسان در ارتباط فرهنگ یک نقش انفعالی است ؟ یا نه، همانطوریکه فرهنگ انسان ها را می سازد ، انسان‌ها نیز در ایجاد و تکامل فرهنگ جامعه شان نقش دارند ؟. در پاسخ باید یاد آور شد که شخصیت انسان امر ذاتی و مادر زاد نیست بلکه شکل گیری آن از نقش های دوجانبه ای است که جامعه به او واگذار میکند و بالعکس جامعه در برابر او ایفا مینماید . باید خاطر نشان ساخت که در پدیده های اجتماعی برخلاف پدیده های مادی، روابط علی، معلولی دو جانبه است. همانطوریکه فرهنگ، در تکوین شخصیت افراد اثرگذار میباشد، متقابلا شخصیت افراد نیز در دگرگونی های فرهنگی جامعه موثر اند . درست به همین دلیل«آنتونی گیدنز» جامعه شناس بریتانیائی، معتقد است که فرد هم از فرهنگ تاثیر می‌پذیرد و هم بر آن تاثیر می گذارد . انسان تعادل و تعاملی را با فرهنگ برقرار می‌کند و فرهنگ را تدریجا تغییر می‌دهد در حالیکه خودش نیز از آن تاثیر می گیرد (برقراری یک رابطه دو طرفه ).

از آنجائیکه فرهنگ، تمام ویژگی های اکتسابی اعم از کنش، رفتار، باور، اخلاق، ارزش ها و الگو های رفتاری اعم از هنجار ها و ناهنجار های یک جامعه میباشد که آن جامعه را از جوامع دیگر متمایز میسازد . فلهذا فرهنگ های مختلف در جوامع گوناگون، مناسبات خاص خود را ساخته و آن جامعه را زمینه و بستر رشد مناسبات فرهنگی ای میسازند که آن مناسبات، فقط در بستر آن جامعه، امکان رشد و نمو و تبارز دارند . همانطوریکه در پرورش دانه ها و گیاهان، هر زمین صلاحیت و امکانات برابر و همگون ندارد، مثلا در شوره زار نمیتوان گل رویاند. بستر فرهنگی جوامع نیز امکانات برابر و یکسان در رشد مناسبات و خصوصیات اخلاقی گوناگون را ندارند .

چنانچه در فرهنگ غرب، ملاعمر را در کاخ شانزه لیزه فرانسه نمی توان امیرالمومنین خواند وسارتر نیز از فرهنگ قبیلوی افغانستان، اگزیستانسالیزم را استخراج نخواهد توانست . فرانس بواس انسان شناس امریکائی دقیقا همین معنی را در نظر داشته چنین میگوید”از لحاظ روش شناختی وقتی می خواهید یک فرهنگ را مطالعه کنید شما باید برای فهم و درک ارزشها، معانی، ‌آداب و رسوم آن فرهنگ را از منظر اعضای همان فرهنگ و مردم همان جامعه مطالعه کنید ؛ زیرا اگر بخواهیم برای درک فرهنگ آن جامعه، آنرا از منظر جامعه دیگر ببینیم در واقع قادر به درک فرهنگ آن جامعه نخواهیم بود”{۵}. ”

پس با این دلایل واضح میگردد که در بستر فرهنگ کوچی گری و قبیله ی نیز نمیتوان ارزش ها و مناسبات عادلانه و انسانی را در روابط اجتماعی، به باروری و رشد نشست . به لحاظ همان جهان بینی بسته و شخصیت خشک و مغرور کوچی ها است که ضریب توحش و کینه توزی و انتقام در بستر فرهنگ کوچیگری سیر صعودی مییابند که با نیم نگاهی بتاریخ گذشته افغانستان، بازدهی این فرهنگ کوچیگری و قبیلوی، در برخورد با سایر اقوام به روشنی قابل رویت اند . مگر اینکه این فرهنگ را با آتش تعقل و اندیشه انسانی از ریشه سوزاند و خاکسترش را به زباله دان تاریخ افگند و “طرح نو” در انداخت.

برای بیرون رفت از فرهنگ بدوی و کوچی گری و توحش، یگانه راه آنست که کوچی ها مسکون شوند . وقتی کوچی ها ساکن شدند، طبعا نفس این شیوه جدید زندگی ایجاب پذیرش مدیریت اجتماعی – فرهنگی جدید را مینماید که درفرجام، توسعه نهاد های اجتماعی، فرهنگی، محیط کار و مدرسه و بازار و سینما و تلویزیون و روزنامه و .. فرایند انتقال فرهنگ اجتماعی جدید را سرعت بخشیده و فرزندان آنان مستقیما ازین منابع فرهنگی جدید متاثر گردیده و برمبنای این فرهنگ جدید، شخصیت اخلاقی و الگوهای رفتاری شان را تنظیم مینمایند و با این رویکرد، بهبودی در زمینه های مختلف زندگی اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی شان بوجود میاورند که به نفع آنان و آینده فرزندان شان بوده و در نهایت روند بهزیستی مسالمت آمیز با دیگر اعضای جامعه را سرعت بخشیده و در پربار ساختن فرهنگ ملی سهم بسزائی خواهند داشت. زیرا “فرهنگ ملی، مستلزم تحقق شرایط عینی و ظرفیت های ذهنی برای درک ارزش ها و مفاهیم ملت سازی، بلوغ فهم عمومی و تکوین بینش جمعی زیست کنندگان یک واحد سیاسی می باشد و بدون تأمین و تمکین چنین پیش شرط هایی، الگو و نمایه ی فرهنگ ملی صورت عملی نخواهد بست”{۶}.

اگر کوچی ها خود را بخشی از مردم افغانستان میدانند راهی جز زندگی مسالمت آمیز و برادرانه در کنار سایر اقوام و اقشار کشور ندارند که این امر مستلزم ایجاد تغیر درمناسبات فرهنگ بدوی و کوچی گری است نه دوام فرهنگ کوچیگری . آیا کوچی ها گاهی با خود اندیشیده اند که تداوم فرهنگ کوچیگری، آنان و فرزندان شان را از امکانات بهداشت و درمان، آموزش عمومی، امنیت اجتماعی، دستیابی به بازار کار و تولید، اوقات فراغت، میزان مشارکت سیاسی و آزادی های اجتماعی و حقوق شهروندی در آینده محروم خواهند ساخت ؟

چرا رهبران و بزرگان کوچی ها که خود مسکون شده و از خیرات ساکن شدن در شهر ها و قصبات، فرزندان شان از تمام امکانات رفاهی و بهداشتی و آموزش عمومی بهره مند شده و اکنون پیشوند ها و پسوند های استاد و انجینیر و داکتر و جنرال و … را یدک میکشند، نمی گذارند فرزندان کوچی ها نیز ازین امکانات بهره مند شوند ؟؟

جواب روشن است چون این سردمداران و به اصطلاح بزرگان کوچی ها نیک میدانند که الگوهای فرهنگی، ارزش ها و باورهای جدید که در نتیجه برخورداری از رفاه و دانش شکل می گیرند خود بخود مناسبات ارباب رعیتی و ریش مداری و خان سالاری را در هجوم فرهنگ انسان مدارانه جدید، در ذهن و روان کوچی های تحصیل کرده و مرفه، در هم کوبیده و مناسبات قبیلوی کهنه و فرسوده گذشته را به زباله دان تاریخ می افگنند . آن وقت کوچی ها میتوانند با بهره گیری از فرهنگ انسانی جدید و رشد توانمندی های علمی، فرهنگی فزندان شان، به وفاق اجتماعی، همبستگی و انسجام ملی کمک کرده و در تبدیل واحد های کوچک قومی به یک کل همبسته تر ملی، سهم ارزنده ای داشته باشند.

پی نوشت ها :
۱-Comparative Political Culture”, in Lucian w. Pye and Sidney Verba, (Eds.), Political Culture and Political Development (Princeton, N. J.: Princeton University Press, 1965).
۲- http://abbasbashiri.blogfa.com/cat-7.aspx
۳- کتاب الگوهای فرهنگ ” اثر روت بنه دیکت
۴- کرمی نوری , رضا , ۱۳۷۲ , روان شناسی رشد – مراکز تربیت معلم , ۱۳۷۲
۵- نظریه های انسان شناسی فرانس بواس http://www.farhangshenasi.com/persian/node/100
۶- نقل از سایت نقد و جامعه – “مقاله سنخ شناسی فرهنگ ملی” نوشته حمزه واعظی

منبع: سایت نمای نزدیک

شبکه ی سرتاسری مردم هزاره

In this article

Join the Conversation

1 comment

  1. Mohammad zia Hassanzadeh پاسخ

    در شرایتی، و عصری کنونی ما از منطق ، و افکاری روشن فکری نباید در مقابل کوچی، خون خوار، یا گروهی فاشیستی استفاده کرد. ما ، در تاریخ ۱۲۰ سال هر روز ، ما ، و سال شواهید هر نو خشونت ، ظلم بر خود از قشری ستمکاران متحمیل شده ایم، این قشر به منطق سر در نمیارد. وه ما هم به هر نوع نظام دروغی مثلی دموکراسی ، حقوقی بشر، عدالت ، وغیره کی در افغنستان پیاده شده بازیچه اش شدیم . کدام شخصی سیاسی از این قشر ، که در دایره حاکیمیت هستند ابرازی نگرانی کردند. ؟؟؟؟؟؟.
    بازی نخوریم ،بازی نخوریم ،بازی نخوریم ،بازی نخوریم . ما باید از گذاشتها پند میگرفتیم که از اول تا به آخر در دست اسلحه میداشتیم ، جوابی هر نوع حرکتی پشتونیسم ، کوچی گرای ، دزدی ، خیانت گرای ، فاشسیم ، آتش، گلوله، سلاحی سقیله است . ما در مقابل چنین گروه لازم به خونخوار ، دزد لازم داریم ، در عصری فعلی دانشمند مسایل ما را با این گروهی جنایات کاران حل نمیتواند به جز از اسلحه و نیروی دفاعی .