پیام حمزه وا عظی به مناسبت شهادت جواد ضحاک

مرگ جواد ضحاک برای بسیاری ها و صد البته برای من، بسیار تلخ بود. جواد، از بازماندگان نسلی بود که “درشت گویی” و “درست کرداری” را در مکتب عدالتخواهی مزاری آموخته بود. او را از سال ۱۳۷۹ می شناختم.

با یک دیدار، همدیگر را یافتیم. بی پروا و جسور سخن می گفت. در زبانش تندی عیارانه و ظنزی نقادانه و گاه ویرانگرانه، نهفته بود. بسیاری از اعاظم سیاست و خیلی از سفره نشنیان قدرت، از فیر “زبان” او در امان نمانده بودند. کمتر کسی، توانایی هماوردی با جواد را داشت و تقریبا همه ی آنانی که او را می شناختند، از رویارویی با او هراس داشتند. من اما در پس آن زبان تند و هجوهای درشت او، جوهری از ملایمت و معرفت و سازندگی وحقگویی می دیدم. به همین خاطر بود که به راحتی نزدیکش شدم و به زودی رشته رفاقت مان تنیده شد.

گهگاهی که فراغت ومناسبتی پیش می آمد از دیدن جواد لذت می بردم وخاطرات غنی اش را از تلخی روزگار ، و اسرار سر به مهر دردها و رنجهای مزاری و عصر عدالت طلبی، می نیوشیدم. جواد تحصیلات بالایی نداشت. نه ملا بود و نه ملازم ونه مداح ملایان. نه دانشجو بود و نه دانشورز خویشتنخواه وزیاده گو، اما از تیز بینی و دور بینی و تجربیات عمیقی برخوردار بود که کمتر ملا و دانشورز و درس خوانده ای به درک و درد های او برابری می کرد. جواد، اهل قلم نبود اما طراوت قلم وطهارت اندیشه را در جسارت اندیشمندانه و درک متعهدانه اش از زمان وزمینیان خودش بازتاب می داد.

تندی او در برابر متملقان و تلخی جسورانه اش در برابر زر داران و زورمندان ومدعیان، او را به مثابه یک عنصر حساب شدنی و صاحب سبک رفتاری خاص تبدیل کرده بود. بهار اشنایی و دوستی من و جواد کوتاه بود. او غربت و شماتت هجرت را برنتابید و در اواخر سال ۲۰۰۱ ، در اوج غرور و غرقابه ی طالبان، از ایران به داخل کشور رفت و من اسیر غریبی غربت غرب شدم. رابطه ی ما قطع شد. با سقوط رژیم طالبان و هجوم موج دمکراسی خواهی، جواد علم مقاوت دیگری را در بامیان برافراشت. این بار هر از چند گاهی خبرساز می شد. دمکراسی کرزی را با کاهگل نمودن جاده ابریشم، هجو می کرد.

عدالت وخدمتگذاری دولتمردان را با تقدیر از ” خران” باز نمایی و پرده برداری می کرد. چراغ نفتی در تنها چهار راه بامیان نصب می کرد تا شبهای بی چراغ و رویا های تاریک گمشدگان وفراموش شدگان بامیان را آیینه داری کند… تا این بار با زبان مدنی، عدالت گمشده در سرزمین بوداهای شهید را راز زدایی کند… جواد، همیشه در فروغ “شهادت” زندگی می کرد.

روزگار او از دوره جوانی تا در کنار مزاری عصیانگر و تا در همجواری صلصال فرو ریخته وشا مامه ی خفته، در شهادت مکرر و شکوه درست کرداری و درشت گویی مدنی سپری شد. جواد، همیشه “شاهد” بود و هر لحظه با دیدن سیاهی ها و سیاهکاری های پیرامونیانش به “شهادت” می رسید؛ …جواد، زنده ی همواره شهید بود و اکنون که به دست همان قاتلان رهبر و مرشدش سر بریده شده است، برای من و “ما”، زنده تر از عصر و نسلی است.

شبکه ی سرتاسری مردم هزاره

In this article

Join the Conversation

1 comment

  1. zaki sultan hussuein پاسخ

    باسلام بسایت مردم هزاره.باعرض تسلیت شهادت شهید جواد ضهاک ازیاران بابه مزاری بزرگ
    اره دوستان جواد باید شهید میشود جواد اول در پهلوی بابه مزاری بزرگ ازدرد ورنج مردم خود با خبر شد اوه همان راهی که بابه درپیش گرفته بودهمان را راادمه میداد شهیدفداکار میسلی رهبرش همیشه درپهلوی مردمش بود همیشه میکوشید صدای خاموش مردمش را بگوش جهانیان برساند.
    ماهابازهم یکی ازمهربانترین شخصیت خودرا ازدست دادیم ماهانگزاریم دشمن فکر کند که دیگر کسی نیست صدای مردمش انعکاس بدهد ماها باید از خواب غفلت بیدار شویم بعد ازین خوبتر عمل کنیم دیگر نگزاریم رهبرای مفت خورداشته باشیم که دشمن ازین رهبرای بخواب رفته سود بنفع خود ببرد
    خداان ملتی راسروری داد
    که تقدیرش بدستی خویش بنویشت
    به ان مردم سروکاری ندارد
    که دهقانش برای دیگران کیشت
    همانا خداوند حال ووضعیت قومی راتغیرنمی دهد مگر اینکه خودشان بخواهند
    ملت بایدخود بپاخیزد چرا که این قیام ملت است که بیاری خداوند همراه شده بهپیروزی می انجامد
    این قیام ملت است که نشان دهنده مظلومیت عامه ئی مردم است مردم عامه ازدستی رهبرای فعلی ما خیر جندان ندیده ماها خودمان باید هرکت کنیم …………وسلام