تأملی بر بحران هویت هزارگی ” بحران هویت”

محمد کاظم وحیدی


قسمت اول | قسمت دوم | قسمت سوم | قسمت چهارم | قسمت پنجم
| قسمت ششم

وقتی پذیرفته ایم که «هویت قومی» مجموعه ویژگی هایی است که یک گروه انسانی با آن ها مورد شناسایی قرار می گیرد، پس تنها زمانی می شود ادعا نمود که هزاره ها از نقطه نظر هویتی دچار بحران نمی باشند که، هم هزاره-ها خود را با این ویژگی مورد شناسایی دیگران قرار دهند و هم دیگران، دقیقاً با همان خصوصیات و شناسه ها، مردم هزاره را به رسمیت بشناسند و جای گاه اجتماعی ـ سیاسی آنان را در جامعه ی کنونی متناسب با باورها، ارزش ها و هنجارهای رفتاری امروز و نیز سوابق و کارکردهای تاریخی و تمدنی شان در نظر بگیرند.

درغیر این صورت باید مستقیماً به تجزیه و تحلیل جامعه بپردازیم و ببینیم که ایا اساساً ویژگی ها و ارزش های عامی میان خودمان وجود دارد که بیان گر مفهوم تشابه بوده، همه را به آن ها وابسته سازد و هرکس به نوعی خود را دارای تعلق و سپس تکلیفی به آن ها احساس نماید؟ و نیز ایا همین ویژگی ها می تواند عامل تمایز ما به عنوان یک قوم با دیگر مجموعه های انسانی ساکن این سرزمین گردد؟ آیا تعهدی در قبال این مجموعه ی انسانی که آن را «خود»ی می شماریم وجود دارد؟

آیا حاکمیتی که مدعی است ما را به عنوان یک قوم به رسمیت شناخته، تاکنون اقدام عملی خاصی در این زمینه مانند نام گذاری نام خیابان ها و محلات عمومی به نام سرداران نام دار قوم ما، یادآوری تلاش ها و مبارزات تاریخی مردم ما در با دفاع از این سرزمین، معرفی فرهنگ و ارزش های فرهنگی هزاره ها نموده است؟ دقیقاً با پی گیری موارد بالا و یافتن پاسخی مناسب برای سوالاتی که یادآوری گردیدند، ما را به سوی روشن تر شدن مقاصد حاکمیت در درج نام ما در قانون اساسی یاری خواهند رساند.

دوباره به مسأله ی الیناسیون و ازخودبیگانگی انسان های زیرستم برمی – گردیم و آن را بیش تر مورد بررسی قرار می دهیم. وقتی مالکم ایکس در زندان تاریخ امریکا را مورد مطالعه قرار می دهد، متوجه می شود که نام و نقش سیاهان از تاریخ کشورشان حذف شده است. هرگاه سفیدی تاریخ می نویسد، تمایلی ندارد تا به نقش سیاهان اشاره نماید و درواقع تعمداً و به خاطر «مسخ» و «انکار» سیاه، از چنین کاری ابا می ورزد. مالکم ایکس بر نانوشته های تاریخ کشورش تأمل می نماید و آن ها را در متن تاریخی ناقص و تحریف شده می یابد که نهایتا وی از این مطالعات به مقاصد سیاه ستیزی سفیدان امریکا ره می گشاید.

آیا ما هم از وضعیت مشابهی با سیاهان امریکا برخوردار نیستیم و دقیقاً همانند آنان از تاریخ بیرون مان نکشیده اند و در جامعه هم مورد توهین و تحقیرمان قرار نداده اند؟ آیا ماهم شدیداً دچار ازخودبیگانگی نشده ایم که خودکم بینی، عدم اعتمادبه نفس و «تشبه» به قوم حاکم بازتاب های عریان آن به شمار می رود؟ مگر همه ی این ها به خاطر «بی هویت»ی قومی مان نمی باشد؟ بنابراین با چنین وضعیتی نمی توانیم ادعا نماییم که از «بحران هویت» رنج نمی بریم و هرگز سردرگم، نگران و سرشار از دل هره ی بی آیندگی نیستیم.

«بحران هویت» وضعیت برزخ مانندی است که فرد بی هویت درمیان تردید نسبت به موجودیت «هویت»، یا احساس وجود آن در کنار تصمیمات و اقداماتی مبنی بر نفی و مسخ کامل آن از سوی قوم حاکم استیلاگر، دچار حیرت زدگی و تزلزل در تصمیم گیری باشد. البته سرگردانی اعضای یک قوم میان دو و یا چند «هویت» نیز، از دیگر تبارزات «بحران هویت» به شمار می رود که درشرایط کنونی و به دلیل روی آوری بخشی از پژوهش گران مردم ما به مسائل «هویتی» و برداشته شدن گام هایی مؤثر در راستای بازشناسی «هویت قومی»، توسط کسانی خلق گردیده که از بازشناسی هویتی هزاره ها سخت آسیب می بینند و بازتاب محتوم آن برای چنین جریاناتی به لحاظ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، سوق یافتن شان به سوی یک انزوای کامل تاریخی و حتا اجتماعی ـ سیاسی خواهد بود.

جریاناتی که با سلاح و حلقه ی «مذهب» سعی می کنند تا به ظاهر سرنوشت خود را به ما گره بزنند و یا حداقل برای مردم ساده ی ما چنین وانمود می کنند، با خلق موانعی برسر راه بازشناسی هویتی هزاره ها و به ویژه مطرح نمودن «هویت مذهبی» در موازات «هویت قومی»، باعث شده تا هزاره ها در مرحله ی کنونی و در مسیر فهم و درک مبارزات هویتی شان، با یکی از عمده ترین و چالش برانگیزترین بحران ها دست به گریبان شوند.

«بحران هویت» که ویژگی عمده ی آن سردرگمی مفرط پیروان و جویندگان «هویت» بوده، معمولاً مردمی را دچار آن می سازد که ضمن برخورداری از پشتوانه ی غنی فرهنگی ـ تاریخی، مدتی است که طبق برنامه ای سنجیده در راستای «مسخ هویت»شان تلاش هایی صورت گرفته و تمامی دست آوردهای پژوهشی جستجوگران هویت را مستمراً به چالش کشیده و مآلاً آن ها را در متن «شک» و «تردید» قرار می دهند.

مسلماً کسانی که بر بی ریشگی خود، چه به لحاظ تاریخی و چه فرهنگی ـ تمدنی واقفند، هرگز دغدغه ی بازشناسی هویت ناداشته ی شان را ندارند، و تجربه ی تاکنونی شان هم روشن ساخته است که برای تداوم داعیه های دروغین شان، اتکایی جز هویت های بی بنیاد و دست ساخته ی خودشان ندارند؛ به گونه ای که اینک و پس از یک سده «تحریف» و «مسخ» و «استحاله گری» پرتوان و همه جانبه، ناظرند که چگونه بومیانِ وارث اصلی «قدرت» و «تمدن» این مرز و بوم خود را برای بازشناسی هویتی شان آماده نموده و طی دو دهه ی اخیر نیز به موفقیت های دور از انتظاری هم نائل آمده اند.

بدتر از همه این که، چنین رستاخیزی که نه تنها راه های سازش و معامله با غاصبان قدرت بر سر جای گاه واقعی تاریخی ـ حقوقی بومیان اصیل را بسته است، که اینک یورش اندیشه ای ـ سیاسی خود را که بیش از هرچیز مشروعیت روش های تاکنونیِ غاصبان «قدرت»، «هویت» و «سرزمین» را نشانه رفته، نیز بی باکانه آغاز نموده و اهداف و برنامه های توسعه طلبان در راستای تداوم استیلاگری و تمامیت خواهی چندسده ای را سخت به چالش کشیده و بن بستی بزرگ را بر سر راه شان قرار داده است؛ به گونه ای که آنان را در وضعیت اجرای خشم و ستمی عریان قرار داده و هر روز که می-گذرد، با به کارگیری اجباری روش های خشونت آمیز، صورتک های دموکراسی و حقوق بشری شان بیش تر کنار می رود.

صدالبته که مبارزه در فضایی این چنینی برای مردم ما بسیار خوشایندتر است تا نبرد در تاریکی های ناشی از برنامه های پنهان و دکوماژیک توسعه طلبان هویتی ـ سرزمینی. در این وضعیت، صف آرایی نیروها مشخص است و دشمنی که دیگر مایل به پنهان نمودن چهره ی استیلاگری و توسعه-طلبی اش نمی باشد، زودتر مردم را به اشتیاق رویارویی با خودشان می کشاند، تا دشمنی نامرئی و ناشناخته ای که صورتکی مزورانه را بر چهره کشیده و با شعارهای «صلح»، «دموکراسی» و «حقوق بشر» خود را دوست ستم دیدگان می نمایاند.

برای افراد وابسته به گروه قومی زیرستم و تبعیض که اقداماتی برای مسخ و یا تغییر هویتی شان جریان دارد، موجودیت آثار و شواهد اندک و محدود فرهنگی ـ تاریخی ای که آنان را به اقتدار و تمدن نیاکان شان پیوند زند، یگانه نشانه و انگیزه ایست تا بر اساس آن خود را فاقد هویت قومی ـ تاریخی نپندارند و اصولاً این نشانه های تاریخی، روزنه ی امیدی را برای دست یابی محتوم شان به «هویتی» مستقل و مشخص، به روی شان می گشاید.

اما اقدامات گسترده و درازمدتی چون تحمیل جنگ های پی درپی، بایکوت دوام دار، توهین و تحقیر برنامه ریزی شده، هم چنین ایجاد ارزش های کاذب برگرفته از باورها و هنجارهای فرهنگی استحاله گران در جامعه، فشارها و تردیدهای جدی و شدیدی را بر اعضای قومی که سوژه ی اصلی استحاله-گری هستند، وارد نموده که در کندسازی روند بازشناسی و پذیرش ارزش های قومی خودش، یاری می رساند. انشعابات و دسته بندی های اجتماعی، هم چنین رقابتی شتاب آلود برای نزدیک شدن به قدرت حاکمه و یا مدارهای پیرامونی اش جهت رها یافتن از وضعیت کنونی مسلط بر سرنوشت هزاره ها، توسط وارفتگان و بریدگان سیاسی ـ مبارزاتی، از پیامدهای شدید و ناخوشایند این مرحله از مبارزات هویتی به شمار می رود.

از آن جا که موضوع اصلی بحث ما بیش تر «هویت قومی» و «بحران هویت» هزاره ها به عنوان یکی از اقوام بومی کشور بوده که سوژه ی اصلی پروژه ی مهندسی این استحاله گری می باشد، مباحث مربوط به «هویت-ملی» و بحران های حاکم بر آن، به طور گه گاه و آن هم تنها در حاشیه ی بحث اصلی پی گرفته خواهند شد، چون بررسی گسترده تر این مطلب را در مبحث «دولت ملی و پدیده ی قومیت» که موضوعی مستقل و تکمیل ناشده ای از همین نویسنده است، روزگاری پی خواهید گرفت. ضرورت توقف مباحث به اصطلاح ملی آن هم در جایی که تحلیل و بررسی «هویت» جریان دارد، نشان از اهمیت و تقدم «هویت قومی» بر هویت-های غیرواقعی و موهومی چون «هویت ملی» در ساختار و ماهیت مناسبات جامعه ی ما دارد.

چراکه بدون شناخت عناصر یک ملت، در اکثر جوامع و به ویژه جامعه ی مرکب و چندقومه ی ما که از قوم ها و مآلاً خرده فرهنگ های هنجارآفرین گوناگونی تشکیل یافته و هرکدام مستقلانه سیطره و حاکمیت آهنینی را بر پیروانش دارا می باشد، سخن گفتن و نقد و بررسی واژه و مقوله ی «ملت» و هویت آن، امری انتزاعی و پر از ابهام و وهمی بیش نخواهد بود که در موجودیت مبحث مهم و اساسی «هویت قومی»، عامل اتلاف وقت به شمار خواهد رفت.

به عبارت دیگر، مردمان ساکن در کشور ما که هنوز به مرحله ی «ملت» نرسیده و در نتیجه شعاع همت هر قومی هرگز فراتر از دایره ی منافع، باورها و هنجارهای رفتاریِ قوم خودشان نمی رود و این کارکرد محدود عملاً مرزهای نامرئی و نیز ممانعت های اخلاقی را میان مجموعه های انسانی ای که ضمن زندگی هم جواری در شهرها، پدید آورده است، از نظر هویت همگانی (ملی) دچار، تنش ها و ناهم خوانی های شدید، بحران و آسیب های جدی ای می باشد که خود از هویت بحران زده ی تک تک اقوام این جامعه و نیز برخورد و روش ناسالم با آن ها از سوی قوم هژمون طلب نشأت گرفته است.

یعنی وقتی که قومی از لحاظ هویتی دچار بحران بوده و یا این که به خاطر اقدامات استحاله-گرانه ی توسعه طلبان هویتی ـ سرزمینی، حتا در رابطه با موجودیت و بقای خود به عنوان یک انسان دچار شک می باشد، نمی تواند در پروسه ی «ملت شدن» سهم فعال، صادقانه و به دور از شک و روشی تنش زا برخوردار باشد. چراکه این بحران و نیز موقعیت فرودستی و «مادونی» انسان های مربوط به اقوام غیرحاکم، اساساً توسط هژمون-طلبانی شکل گرفته که در مرحله ی یکی شدن (ملت)، بدون ایجاد تغییری در مناسبات میان اقوام، باید با آنان زندگی مشترکی داشته باشد، درست هم چون قرار دادن بره ای ناتوان در کنار گرگی درنده. مسلماً تعبیر و تعریف انسان ستم دیده ی کشور ما از استحاله گران، هیولای انسان ستیزی است که بلا انقطاع قصد بردگی او را داشته و لحظه ای هم از مبادرت به چنین کارکرد انسان ستیزانه ای شرمنده و پشیمان نمی گردد.

چنان که می بینیم دیدگاه ها و روش چند سده ای و تاکنونی قوم حاکم که ظاهراً می خواهند گروه های انسانی (اقوام) را در سمت و سوی «ملت سازی» یاری رسانده و مکانیزم خاصی را برای این هدف ارائه نماید، به دلیل بیمار بودنش (هم درگذشته و هم حال)، خود و با اقدامات پر از شک و شبهه اش سخت به این روند آسیب رسانده، و با ابرام بر کارکردهای انحصارگرایانه و بایکوت و تحریم اقوام زیرستم، روز به روز اعتمادها را از میان برمی دارد و پل های لرزان ارتباطی را ازبین می برد. چون تمامی روی کردها و راه کارهای تاکنونی برخوردار از ماهیتی قوم محورانه بوده و هدف از تشکیل ملت از نظر آنان، چیزی جز محور قرار دادن منافع، باورها، ارزش ها و حتا هنجارهای رفتاری قوم خود و چرخاندن صدقه وار و قربانی کردن دیگران در حول همان محور، نبوده است.

بعضی ها از روی سادگی و یا با مقاصدی شوم مطرح می سازند که در صورت یک جا شدن و تشکیل «ملت»ف می توان جامعه را به رشد و توسعه در تمامی ابعاد رساند. رشد فرهنگی یک جامعه ی چند قومیته (multi ethnic) مستقیماً به رشد خرده فرهنگ ها و نیز ماهیت و چگونگی تقابل فرهنگ های آن جامعه منوط می باشد. به عبارت دیگر، ساختار و ماهیت یک نظام اجتماعی ـ سیاسی و به ویژه «ملت»، مستقیما به ماهیت، ساختار و نیز انگیزه و نیت عناصر تشکیل دهند ی آن مرتبط می باشد.

یعنی، وقتی قدرت قومی حاکم به دلیل واهمه ی دائمی ازدست دادن قدرت و کاهش منافع انحصاری و مطلقه اش، مانع رشد خرده فرهنگ های قومی و وضعیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی آنان می شود و درکنارش نیز برخوردی را که با آنان درپیش گرفته، به دلیل فقدان توان مندی رقابت سالم با دیگر خرده فرهنگ ها، برخوردشان همیشه بر نسل کشی، مسخ و انکار فرهنگی ـ تاریخی آنان استوار می باشد؛ مسلماً رشد فرهنگی و بالتبع رشد و توسعه س سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و علمی جامعه دچار رکود گردیده و ایجاد فرهنگی همه گیر (ملی) نه تنها با بن بست مواجه می گردد، که دچار خصومت و کینه شده، از آن پس اقوامی که می شد با روش های دموکراتیک و ایمان به برابری کامل میان آن ها به «ملتی یگانه» دست یابند، باید تمامی عمر و کلیه ی تلاش ها و اقدامات شان را در جهت تدارک «انتقام» از «دیگری» و یا آمادگی برای مقابله با تجاوز آنان مصرف نمایند.

ادامه دارد…

شبکه ی سرتاسری مردم هزاره

In this article

Join the Conversation