تنها صداست که می ماند

گل صد برگ تابستانم ای یار
فرار از ملک مالستانم ای یار

در طبقه بندی استراتژی مبارزه؛ یکی ازتقسیمات، تقسیمات آن به مبارزه باز و مبارزه بسته می باشد. مبارزه باز در رژیمهای دموکراتیک و مردمی صورت می گیرد اما در رژیمهای استبدادی و اقتدارگرا جایی برای مبارزه باز وجود ندارد. در مبارزه بسته کسانی که خارج از گروه حاکم هستند مجبورند به مبارزه پنهانی و یا مبارزات زیر زمینی روی بیاورند. سخت ترین مبارزه همان مبارزه زیر زمینی است چرا که در مبارزات زیر زمینی فضای مبارزه آن قدر بسته و پیجیده است که راهی جز ترور و شایعه باقی نمی ماند و گاه حتی گروه حاکم این قدر مسلط است که حتی فرصت ترور و شایعه را نیز از دیگران می گیرد، اینجاست که مبارزه در زبان که هنر و ادبیات نیز جزء آن است خود را نشان می دهد. چنین مبارزه ای هنگامی تبارز می کند که دیو استبداد فضای نفس کشیدن را نیز از گروه محکوم می گیرد. برای چنین کاری از ابرازهای متفاوت استفاده می کنند از سخت ترین کشتارها و سرکوب و قتل عامها گرفته تا بردگی قانونی که بدترین وضعیت ممکن است. در بردگی قانونی انسان غیر خودی ابتدا مجرم تلقی شده و آنگاه انسانیت او از او سلب می شود. وقتی انسانیت او از او سلب شد منزلت اجتماعی انسان محکوم توسط انسان حاکم تعین می گردد. و این یعنی مرگ انسانیت و مرگ زندگی . اوج چنین بازی را می توان در تاریخ سیاسی اجتماعی افغانستان دید. در تاریخ سیاسی و اجتماعی افغانستان هزاره ها بصورت بسیار دهشتناک قتل عام شده اند، به بردگی کشیده شده اند، و مهم تر از همه محکوم شده اند و این محکومیت را جزء از سرشت و سرنوشت زندگی محتوم خود قلمداد کرده بودند. و این چیزی بود که براین جامعه تحمیل شده بود. تاریخ صد ساله افغانستان تابلوی بزرگی از فاجعه مرگ انسانیت و مرگ زندگی برای هزاره هاست. این تراژدی را هیچ کسی نتوانسته است و نمی تواند آن گونه که هست به تصویر بکشد. چرا که اولا تاریخ را در افغانستان قدرت حاکم روایت کرده است و بدین سان تاریخ نیز دراین کشور برده ای از برده های جنایت کاران است ثانیا بقول بودا تاریخ آرشیوی همیشه گزینیشی و انتخاب شده است و لذا برای اینکه به واقعیت اندکی نزدیکتر شویم باید تاریخ را از پایین به بالامورد توجه قرارداد.

در این میان زبان موسیقی؛ بویژه ترانه های فولکولوریک یک معیار خوب برای سنجش مبارزه برای رهایی و انفجار عقده های فرو خورده می باشد که ترانه های هزاره گی همگی از این نوعند. زبان موسیقی در جامعه هزاره حکایت از یک رنج تاریخی دارد. رنجی که تجلی حیات ذهنی انسان محکوم است. موسیقی در این جامعه مطرود و مصلوب صدای اعتراضی است که سکوت مرگبار را می شکند تا خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد. از این جهت شاید نمی توان کسی را استثنا کرد اما این جهت که یکی را بعنوان شاه بیت این صدای اعتراض اگر معرفی کنیم بدون تردید گل اندام از این جهت یک استثناست. صدای گل اندام صدای اعتراضی بود که منطق حاکم را بمبارزه فرا می خواند. صدای او شکست سکوت سرنوشت محتوم یک قوم بود. مردمی که نکبت بودن را بر دوش می کشیدند. گل اندام درفضای دهشتناک آن روز ترانه ای را می خواند که تمام فاجعه یک قرن را روایت می کند او از سیاهی می گوید، او از تلخی می گوید، او از نی می گوید که نشان جدایی است. و از سیاهی صحبت می کند که تلخ است. تنباکو برای او معنی خاصی دارد. او تمام تاریخ یک قوم را در این دوبیتی منعکس می کند وانگاه که باصدای سحر آمیزش فریاد می زند که:

دلم از دود تنباکو سیایه / اگر باور نداری نی گوایه
اگر باور نداری نی ره بشکن / تمام پرده های نی سیایه

هر انسانی که اندکی از حس انسانیت در کالبد بیمارش باشد را، به تفکر وا می دارد که از خود بپرسد که بر این جامعه چه گذشته است که صدای تارش شیپور غم می نوازد. و چه شده است صدای گل اندام به صدای جمعی تبدیل شده است و رنج تاریخی یک جامعه را روایت می کند براستی که این صدا دیگر صدای گل اندام نیست. صدای اعتراض جمعی بود که از حنجره گل اندام بلند شد.

چندی قبل در پشت مجله “هنرمند” عکسی را دیدم که تاریخ یک قرن سکوت و رنج و درد را بازگو می کرد. رنج یک مادر. آری این عکس، عکس گل اندام بود. گل اندام دیگر آن گل اندام دیروز نبود، دستهای چروکیده اش مثل صورتش خط خطی بود. شیارهای صورتش رنجی را حکایت می کرد که جرمش ماندن و بودن در سرزمین آبا و اجدادیش هست. او موهای سفیدش را با سربند بسته بود و گیسوهای سفیدش را با سه تا پینگ سه رنگ در کنار گوشش حلقه کرده بود. از چهره او فقر و درماندگی را بخوبی می شد تشخیص داد اما پر صلابت و مهربان و متین. با ولع تمام مجله را ورق زدم. تتری توجه ام را جلب کرد. آبی میرزا سبک موسیقایی خودش را دارد. او که بیش از هفتاد سال عمر دارد؛ این هفتاد سال عمر بیش از صدها سال برای او سپری شده است. پاسخهای او بسیار کوتاه بود اما پر محتوا. او در پاسخ به این پرسش که چرا زود خاموش شدی گفته بود: «صدایم را کوران دزدیدند آنها که چشم نداشتند. صدایم از زمانیکه جوانه زده بود، آهسته آهسته از مرز و بوم سرازیر می شد به ننک کوران مبدل شد، صدایم را دزدیدند، یارای زمزمه زندگی ندارم، من از بی صدایی مردم، ولی کوران باصدا شدند و با صدای من در چشمانشان زار زدند.» او در پاسخ به این پرسش که آبی میرزا برایش مانوس است یا گل اندام؟ می گوید هیچ کدام. حالا نه گل اندام مانده است و نه آبی میرزا! چون اندام با تولد میرزا مرد و آبه میرزا با رفتن میرزا! گل اندام خیلی زود سد مردانه ای آواز را شکست و در محیط مردسالار غوغای برپا کرد. صدایش در کوهها و دره ها پیچید و پژواک آن بر دلها نشست. زمانه اش او را تحمل نکرد. صدایش را دزدیدند. صدایش در گلو گیر کرد. این صدا فقط صدای آبی میرزا نبود، صدای یک خلق بود که صد سال سکوت و صد سال جنگ روانی آن را به حاشیه رانده بود. صدایش او را با در و دیوار زندان نیز آشنا کرد. سه سال سیاه در سیاه چال زندان تاوان صدایش را پرداخت. چرخ بی مروت، رفیق وحشت او بود که مثل سایه او را دنبال می کرد. او چون شمع کشته در باد، چون اوراق خزان در طوفان، چون پرده خاکستر در تاریکی رنگ امید باخته بود و مثل یک شمع تنها دلخوشی اش آن آخرین و آن کشیده ترین شعله ما قبل آخرش بود. که در «سوختن یک شمع راز منوریست که آن آخرین و کشیده ترین شعله خوب می داند». آبی میرزا بعد از زندان دیگر صدایش گم شد. او اسیر زمانه اش شد. زمانه ای که جزء شب و سکوت و سیاهی نبود. آبی میرزا فریاد تلخش در گلو مرد. او در سکوتی فرو رفت که مادر فریادهاست. دیگر نه از ستاره سرخ گفت و نه از دریای غم، نه از گریه شبانه و نه از خاک نم خورده از اشک. صدای او جرم هستی او بود. او با صدایش زنده بود. زمانه اش نمی خواست که او زنده باشد، با دزدیدن صدایش او را به صلیب کشیدند. چرا صدای او اعتراض علیه وضع موجود بود. اکنون او تنهاست، تنهاتر از همیشه. نه غیچگی، نه دمبوره ای و نه میرزایی. اما همان صدای اندک که خیلی زود در گلوی او شکست بیمه حیات و جاویدانگی او شد. او با صدای سحر آمیزش یکی از اصیل ترین موسیقی سنتی را از خود به یادگار گذاشت.

آدورنویکی از متفکرین مکتب انتقادی درنظریه «صنعت فرهنگ» موسیقی مدرن را به کالایی تشبیه می کند که برای اشباع بازار تولید می شود. و هنر دچار شئ وارگی می گردد و هرگز نمی تواند روح عاصی بشر را تسکین دهد. بهمین دلیل آدمها با شنیدن یک بار یا دوبار از این نوع موسیقی دیگر تحمل شنیدن آن را ندارند. این در حالی است که موسیقی سنتی هرچه به آن نزدیک شویم و هر چه بیشتر آن را گوش دهیم بیشتر به آن وابستگی نشان می دهیم. و این کشش بخاطر اصالت هنری آن و نیز حس نوستالژیکی است که آدمها در غربت آن می سوزند. موسیقی آبی میرزا از این نوع موسیقی است. او با همین یک کار که از او باقی مانده است فراتر از زمان، هستی را در نیستی تجربه می کند. چرا که تنها صداست که می ماند. و اگر صدها سال بعد دوباره از صدایش بپرسیم خواهد گفت:

«شدم خاک و فرو ننشست طوفان غبار من / هنوز از پرده ای ساز عدم می جوشد آوازم»

نویسنده : عیسی مسیح

البته در باره «آبه میرزای مالستان» ، چهار سال پیش مقاله ای با عنوان «موسیقی مالستان از حاشیه تامتن» نوشته و درسایت نیزار نشر شده بود. به دلیل جالب بودن مقاله زیبا و آشنا شدن بیشتر مردم با این صدای ماندنی، آنرا به تاریخ تازه در وبسایت مردم هزاره نشر می کنم.

In this article

Join the Conversation

1 comment

  1. booda پاسخ

    tashakkor khely zeyad az Eisaye Maseh ke ien matn ra naveshtand.