تأملی بر «بحران هویت» هزارگی »

محمد کاظم وحیدی


قسمت اول| قسمت دوم| قسمت سوم| قسمت چهارم|قسمت پنجم
|قسمت ششم |قسمت هفتم|قسمت هشتم|قسمت نهم|قسمت دهم|قسمت یازدهم|قسمت دوازدهم|قسمت سیزدهم

زمانی که بخشی از مبارزین هزاره که سابقه ی مائوئیستی داشتند، به جریان صرفاً سیاسی ـ اجتماعی «تنظیم نسل نو هزاره ی مغول» پیوستند، اتهامات شدیدی مبنی بر«شعله ای» بودن «تنظیم» راه انداخته شد که با برجسته نمودن چنین چهره هایی به مثابه ی دلیل و سندی بر ادعاهای-شان، به روش های تفرقه افکنی و حاد نمودن تضادهای درونی خود ادامه می دادند.

اما واقعیت غیر از آنی بود که تبلیغ می نمودند و اساساً چنین افرادی دیگر از اندیشه های گذشته ی خود بریده بودند و همین مسأله ی عمده نمودن تضادقومی به مثابه ی ریشه ی تمامی معضلات و گرفتاری های میهنی، انگیزه ی اصلی آنان در جدایی از تشکیلات مارکسیستی شان بود که به آن اهمیت لازم را نداده و آن را منوط به حل «استثمار» و حاکمیت طبقه ی کارگر می دانستند. درعین حال، بنیان-گذاران و بخش مهمی از تنظیم را هنوز ملاهایی تشکیل می دادند که یا از نجف آمده بودند و یا در داخل کشور و پاکستان چیزهایی در مورد «شباب الهزاره» شنیده و برای رسیدن به «هویت قومی»شان و بازشناسی آن، با اشتیاق زیاد به آن پیوسته بودند. مثلاً شخص غلام علی حیدری که فعلاً در رأس این جریان قرار دارد، از افراد اولیه ی تنظیم بوده و خود از اعضای شباب الهزاره ی عراق می باشد وی هرگز تمایل مارکسیستی نداشته و از همان ابتدا تنها با گرایشات قومی به این تشکیلات پیوسته است.

اساساً فضای سیاسی حاکم بر عراق و نوع آرایش و صف بندی تضادهای سیاسی در این کشور برای مارکسیست شدن مهیا نبود و چنان که قبلاً هم توضیح دادم، مهم ترین تنش های سیاسی در عراق، مقاومت کردها در برابر تمامیت خواهی جریانات سیاسی عرب ها بود که اغلب از تمایلات «پان عربیستی» برخوردار بودند.

به ویژه این که جریاناتی مانند «حزب بعث» عراق که داعیه ی رهبریت اعراب در سراسر کشورهای عربی را داشت، هرگز در برابر مطالباتی چون خودمختاری کردها که از قدرت آنان می کاست، دست از هژمون طلبی عربی اش دست نمی کشید. علاوه بر آن، هدف آزادسازی سرزمین های غصب شده ی فلسطینیان و نیز مطالبات سیاسی آزادی و مصئونیت فلسطینیان، اثر زیادی بر هزاره های مقیم عراق گذاشته بود و باعث گردید تا مانند جریان سیاسی مقتدای شان (جریانات فلسطینی و به ویژه جریان رهبری و مرکزی فلسطینیان یعنی «الفتح») که دارای هیچ ایدئولوژی ای نبود، تنها به «هویت قومی» خود بسنده نمایند.

خلاصه این که این جریان موسوم به «تنظیم نسل نو هزاره مغول» که دارای هیچ ایدئولوژی ای نبوده و بعدها کاملاً به جریانی سکیولار تبدیل گشت، به دلیل عدم برخورداری اش از یک منشور ملی هزارگی و برنامه ی مشخص و شفاف سیاسی، به تدریج تبدیل به جریانی نیمه سیاسی و افتادن به دام «روزمرگی» و «خرده کاری» شد و در طول عمرش نتوانست فراتر از شعار و ارتقای احساسات قومی فراسوی بازشناسی «هویت-قومی»، کار مشخص و مثبتی در عرصه های سیاسی ـ اجتماعی برای مردم هزاره انجام دهد. اما درعین حال نباید نادیده گرفت که این جریان با تمامی ضعف هایش در عرصه های سیاسی ـ مبارزاتی و نیز بازشناسی هویت هزاره ها، در عرصه ی بستن نطفه ی نگاهی به «خودِ هزارگی» که تا آن زمان هنوز شکل نگرفته بود، زمینه را برای تمایلات قومی هزاره ها چنان مهیا ساخت که بعدها مبارزین این قوم که از «جهادبازی»های ولایت فقیهی و «ایران گرایی» در عزصه ی سیاست به تنگ آمده بودند، به-خود آمدند و نگاه ژرف خود را به سرنوشت هزارگی که کاملاً متفاوت با روند جهادی گری های آخوندی واردشده از ایران بود، بیندازند و به تأمل روی «قومیت هزارگی» به مثابه ی اصولی ترین روش مبارزاتی این سرزمین که توسط این جریان راه اندازی گردید، بپردازند.

جریانات موسوم به «جهادی»
پس از سرفصل تاریخی کودتای ۷ ثور که تحولات ژرفی را در عرصه ی مبارزات و تنش های سیاسی کشور ما ایجاد نمود، و بیش از همه باعث گردید تا خشم متراکم و شناخته ناشده ی هزاره ها را منفجر سازد. با تبلور خشم و اراده ی مردمی که حدود دوسده را زیر شدیدترین ستم و تبعیض گذرانیده بود، کودتاگران تازه به دوران رسیده ای را که جز عقده گشایی، نفرت و مرگآفرینی برای مرد نمی شناختند، طی قیام های تاریخی و سرنوشت ساز «چنداول» و سپس قیام «۳ حوتِ» آغاز شده از دشت برچی، به چالش کشیدند و این کودتاگران خودشیفته را سخت سراسیمه ساختند. آغاز سرکوب شدید و به دنبال آن بازداشت بی وقفه ی جوانان و متنفذین هزاره، مردم ما را عملاً وارد مرحله ی دیگری از مبارزات دموکراتیک و آزادی بخش شان نمود و جنگ مسلحانه ی براندازی را به-مثابه ی یک ضرورت استراتژیک مورد پذیرش عمومی هزاره ها قرار داد.

با قیام مسلحانه ی پیش تازانه و سراسری مردم هزاره، به زودی چهره ی نبرد تغییر نمود و چندین ولایت هزاره نشین در طول چندماه آزاد گردیدند. اینک جنگ مسلحانه ی رهایی بخش، استراتژی اصلی مردم گشته بود و کارنامه ی تمامی راه های میانه بازانه و سازش کارانه را عملاً بست.

هزاره ها که با شتاب و طی چند ماه تمامی مناطق خود را از زیر سلطه ی کودتاگران عقده ای آزاد نمودند، خود را برای دفاع از سرزمین نیاکانی شان آماده کردند و این اقدام بزرگ زمینه را برای تکرار مقاومت ها و دفاع گذشته ی تاریخی هزاره ها از سرزمین ها و حاکمیت های-شان مهیا ساخت. شکل گرفتن زمینه های مقاومت عمومی با تجاوز پی گیر دشمن کودتاچی و به دنبال آن ایجاد هم دستی و یک پارچگی مردمی، آغازی شد برای تأمل به «هویت قومی» هزاره ها که با دخالت گسترده ی ایرانیان به زودی به افسانه و تمایلی دست نیافتنی تبدیل گردید.
در دو سال نخستین مبارزات مردم در هزارستان باستان، علی رغم رهبریت یک سید مرتجع با اندیشه های قرون وسطایی (سیدعلی بهشتی)، نمادهای قومی به طور روشنی رخ می نمودند و در عرصه های اجتماع و سیاسی نیز حضور می یافتند.

در این دوره ی نسبتاً کوتاه، برخلاف میل باطنی بعضی ها هیچ نشانی از سرداده شدن شعارهای بیگانگان مشاهده نشد و برای تأمین نیازمندی های جبهات، استفاده از صنایع محلی مانند کفش های «توپی» و «برک»های ساخت مردم منطقه، تفنگ های «چره-ای»، «دهن پر»، «موش کوش»… صورت گرفت و در کنارش تحولات فرهنگی ژرفی مانند رواج مجدد حمله خوانی، شاه نامه خوانی و… از سر گرفته شد. این نشان داد که نسب گرایان بدون اشاره و رهنمود بیگانگان (رژیم ضدبشری ایران) هرگز تنش هایی برای قرار گرفتن در موقعیت برتر را با هزاره ها دامن نزده و چون گذشته ها خود را جزء کوچکی از جامعه ی بزرگ هزاره ها دانسته و سخت محتاج حمایت مالی و امنیتی آن ها هستند.

رفته رفته پای گروه های مسلح بازگشته از ایران به مناطق آزاد شده ی هزارستان باستان باز شد. از این پس شعارها دقیقاً همان هایی بودند که در ایران گفته می شدند. شعار دادن افراد وابسته به گرو های مقاومت بازگشته از ایران شکلی از معاوضه ی مبتنی بر معامله ی سیاسی را دارا بودند.

یعنی ایرانیان تفنگ های خودکار ژ۳ و راکت های ضدتانک RPG7 را بر دوش رزمندگان هزاره می گذاشتند تا آنان متقابلاً طرح صدور انقلاب خمینی را با فریاد کردن بی جای شعارهای رایج در ایران، تحقق بخشند. مناطق آزادشده به تدریج رنگ و رخ هزارگی (قومی) را از دست می دادند و با هر شعاری که بر دیوارها نوشته می-شد، فضای صمیمیت محلی برهم می خورد و جایش را به سلطه ی جوانان ایدئولوژیکی می داد که خود را وقف باور به اوهاماتی نموده بودند که خودشان هم از آن چیزی نمی دانستند. آن ها خود را تنها مأمور مبارزه با مخالفین اندیشه های ملایان ایرانی به شمار می آوردند و بس. از آن پس دستورالعمل ها و برنامه ها از دفاتر گروه ها در تهران صادر می گردیدند و خود دفترهای گروه ها که در ایران مستقر مستقر بودند، از نهادهایی چون «نهضت های آزادی بخش» مربوط سپاه ایران، وزارت خارجه و بعدها وزارت اطلاعات و «قرارگاه چهارم انصار» ایران، اشباع از برنامه و شعار و طرح های نامأنوس، غیرعملی و تنش زا می – گشتند.

آن چه در این میان زیرپا ماند و سخت آسیب دید، «هویت قومی» هزاره ها بود که در بحبوحه ی رقابت میان اسلام سیاسی خمینی و مارکسیزم روسی به مثابه ی یگانه اندیشه ی رهای بخش در سراسر جهان و سده ی بیستم، نه کسی به آن سخنان و تحلیل ها توجهی داشت و نه جریانی هم آن را می-پذیرفت. چراکه مبنای اصلی مبارزات در سده ی بیستم، رعایت دوقطبی بودن جهان و هماهنگی با جنگ سرد ناشی از آن بود و مبارزاتی که فراسوی این خط کشی ها حرکت می نمودند، ناچار از پذیرش انزوای سیاسی بودند. گرچه در سال های نخست نبرد هزاره ها در برابر کودتاگران و اشغال گران پشتیبان شان، ایرانیان به دلیل ناآگاهی از ماهیت ترک ـ مغولی هزاره ها نسبت به تمایلات و گرایشات قومی این مردم بی توجه بودند و کم تر به این مسأله حساسیت نشان می دادند، اما بعدها حرف جدی وزارت خارجه شان هشدار دادن به گرایشات مغول گرایانه در میان گروه های تمویل شونده توسط این دولت بود!! مثل این که جریانات «شیعه محور»ی چون حرکت محسنی همان زمان از زمزمه ی چنین سخنانی ناخوشایند بودند و مطرح شدن مسائل هزارگی در مجله ی «حبل الله» سازمان نصر افغانستان، آنان را به سختی می آزُرد و باعث شکوه ی پی درپی آنان به اربابان ایرانی شان گردیده بود. دقیقاً هراس از اوج گیری تمایلات هزارگی که امثال محسنی آن ها را «مغول پارت» می نامیدند و آن را منتسب به «شعله ای»ها می نمودند، باعث گردید تا محسنی در همان سال-های نخست (۱۳۶۱) دستور یورش به پایگاه های سازمان نصر را صادر نماید و به خیال خودش با برچیدن و کنار زدن این جریان که بیش ترین تمایل هزارگی را دارا بود، بتواند این گونه گرایشات را شدیداً کنترول نماید.
با بیش تر شدن وابستگی گروه ها به ایران و ایجاد رقابت برای تقرب به این کشور، تظاهر به مذهبی گرایی افراطی و به ویژه سردادن شعارهای بی مورد و ابلهانه ای چون «مرگ بر ضد ولایت فقیه» و «درود بر خمینی»، همچنین تحلیل اوضاع داخلی کشور و مناسبات گروهی در هزارستان باستان، مطابق با دسته بندی های سیاسی ـ گروهی کشور ایران که برمبنای آن، هم دیگر را نسبتِ وابستگی به جریانات سیاسی داخل ایران می دادند، درحالی که حتا نام آن گروه ها را کسی در هزارستان نشنیده بود. مسلماً دامنه ی این استمالت جویی به حاکمیت سیاسی ایران، با پذیرش و تن دادن به طرح جنگ داخلی و «حذف» گروه های رقیب شدت گرفت که ضربات جبران ناپذیری را بر یک پارچگی و به ویژه «اعتماد» فیمابینی هزاره ها وارد نمود.

این روند تجربه پذیری از تنش های سیاسی ای بود که طی آن جریان هزاره گرایی را به کلی تحت-الشعاع شعارهایی قرار داده بود که کوچک ترین توجهی به معنایش نمی-گردید و تنها به عنوان حربه ای جهت محکوم نمودن گروه رقیب در حافظه ها ثبت شده و اغلب بی اختیار سرداده می شدند. دهه ی ۶۰ بدین منوال گذشت و طی آن، بیش از خود ما و اوضاع و تنش های داخلی ما، واقعیت و حوادث سیاسی جامعه ی ایران بر کل مقاومت ضداشغال گری مردم هزاره سایه انداخته و در نهایت تعیین کننده ی مسائل درونی جامعه ی ما و نیز روشن کننده ی دوست و دشمنی جریانات ساسی عمدتاً هزارگی برای دولت ایران بود که سهم ما از این روند، ویرانی ها، ستم و تعرض بر یک دیگر و کشتار بی رحمانه ی رقیبان سیاسی ناشی از تحقق بخشیدن برنامه های بیگانه بود.

در این دوره شعار صدور انقلاب و انقلاب جهانی اسلامی که خمینی آن را شعار می داد، درواقع کپی ای بود از انترناسیونال کمونیستی ای که بر فضای سده ی گذشته سلطه ی تام داشت. انگیزه ی دولت مردان ایران از چنین داعیه هایی، علاوه بر تلاش جهت حاکمیت منفردانه اش بر کشورهای اسلامی، رقابت نمودن با ایدئولوژی پیشتاز قرن (مارکسیزم) بود که باور اکثریت مبارزین آزادی خواه را با خود داشت و آخوندهای ایران نیز با جهانی جلوه دادن اسلام سیاسی درصدد بودند تا از رقیب فکری-اش عقب نمانند.

بنابراین در دوره ای که دیدهای بسیار کلان و اغلب حتا جهان شمول بر اندیشه ی سیاسی مبارزین حاکم بود، مطرح نمودن دیدگاه های ریزتر اما عینی تری چون «قوم گرایی»، نوعی «خرده کاری» و مصروف شدن به مسائل فرعی مبارزاتی به شمار می آمد، چنان که کلنجار رفتن بیش از اندازه با تشکل های کارگری به طور مجرد از کل جنبش کمونیستی، افتادن در انحراف سندیکالیستی و یا تریدیونیونیزم تلقی می گردید. در آن دوره به جای صرف نمودن انرژی و فکر کردن روی مقولات کوچک، باید خود را با تضادهای بین المللی ناشی از جنگ سرد دو ابرقدرت درگیر ساخت تا از واقعیت و تضاد جهانی بلوک سوسیالیزم با امپریالیزمی که تعیین کننده ی سیاست-های جهانی بودند، عقب نماند.

In this article

Join the Conversation