هرمنوتیک دیگری از عاشورا

کاظم وحیدی

سال قمری با محرم و عاشورایش باز نو شد و چون همیشه حافظان نظم کهن بی تفاوت نسبت به تحول زمان و نیازها و زبانش، با سرایش مکرر داستانهای اغلب ساختگی که در عصر «مدرن» و «عقلانیت» بیش از هرچیز اعتبار قیام حسین که مبارزات دموکراتیک و رهایی بخش بزرگی را در عصر نوین به اقتدا کشانیده است، خدشه دار میسازد. این قشر کوته بین تنها به فکر نان و وجهه و موقعیتی¬ هستند که از این رهگذر نصیب شان می شود و به آنان چنان اعتبار و توانمندی میبخشد که تنها یک دهه از محرم را میتوانند با تبختر و فخرفروشی بر عوام الناس سپری کنند.

اما در گیرودار بازی نانجیبانه با «منبرنبوی» و سوار شدن بر آن، این عاشوراست که سال به سال جاودانگی اش را حتا میان مشتی پیروان ساده دلی که از احساسات پاک ولی تهی از هرگونه محتوای سودبخش مردمی برخوردار بوده و سالیان متمادی را نسل به نسل شنوندگان بی غرض و آرامی برای متولیان بوده اند، بیشتر از پیش از دست میدهد. در کنار آن، نسل تحصیل¬کرده ای که مدعی پیروی از «مدرنیته» بوده و اثبات وجود خود را در نقد و نفی سنت گرایان مذهبی دیده و در تلاشند تا از این رهگذر پایه های اندیشه ی مدرن خود را استحکام بخشند، از عرضه ی اندیشه های سست بنیان سنتیانی که حسین و قیامش را اعجوبه ای فراسوی واقعیت ها تعریف مینمایند، سخت شادمان می گردند و با شتاب به تمسخر آنان میپردازند. با خارج شدن این قشر از میان پیروان «رخداد عاشورا»، امید تداوم سرایش داستان های حماسی و تبدیلی تدریجی فاکت های کربلای سال ۶۱ هجری قمری به افسانه های تخیلی را شدیداً به چالش میکشد. مسلماً اگر پیامد اعتراض مدعیان «مدرن» در همینجا متوقف گردد و میدان را برای تفکر و بازنگری های تاریخی و هرمنوتیکی باز نماید، کار بس مفیدی است که فرجام خوشایندی دارد، اما چنین یورشی در وضعیتی که مذمت کنندگان جریانات سنتی فاقد بینش درست و منطقی باشند، به جای نقد تفاسیر تاکنونی از عاشورا به نفی این رویداد تاریخی در تمامیتش، منتهی میگردد.

در عصر مدرنیته ای که اراده و فکر و نان مردم همگی در دست قدرتمندانی قرار دارند که خود را حاکم زمین و زمان و سازندگان سرنوشت بشر میدانند، انبوه سوالهای به ظاهر مدرن و توقعات تراویده از متن اندیشه ی چنین ساختاری توسط مدعیان پیروی از آیین کنونی بر «عاشورا» تلنبار میگردد که تماماً به دلیل بی سوادی پیشوایان سنتی مذهب با پاسخ های جاهلانه ی توأم با توهین و تهمت و حتا تهدید به «ارتداد»، مواجه گردیده که اوج درماندگی، بی منطقی و ماهیت خشونت طلب متولیان بی دغدغه را به نمایش میگذارند. این است که «اعتبار» و «درستی» «رخداد عاشورا» توسط کسانی برباد داده میشود که همه ساله به گرم نمودن محافل تعزیه و مویه گری بر حسین پرداخته و این عظمت تاریخی را از محتوای سیاسی و مبارزاتی اش تهی میسازند. پاسخ های کهن به سوالات و انتظارات مدرن، چه شیفتگان ذهنیت گرا و کتاب زده ی جریان داعیه دار مدرن و چه دل زدگان نومید این نظام (پسامدرنیست¬ها) را هرچه بیشتر نسبت به قیام و رخداد جاودانه ی «عاشورا»، این نیاز مبرم و همیشگی «انسان» و «آزادگی» بی توجه تر مینماید و در شرایطی که با منش یکسونگرانه و خودمحورانه ی استبداد حاکم وضعیت مبارزات دموکراتیک و برابری طلبانه به «بن بست» کشیده می شود، عمری را سردرگم در پس آن باقی نگه خواهد داشت.

در کنار قرائت های سنتی و فارغ از محتوای دموکراتیک ـ مبارزاتی از عاشورا، اسناد و تفاسیر گوناگونی وجود دارند که علیرغم کهنگی شان، از بار سیاسی ـ مبارزاتی غنی ای برخوردار بوده و «رخداد عاشورا» را انگیزه بخش مبارزات خشونت بار سیاسی به شمار می آورد. اینگونه هرمنوتیک سیاسی ـ مبارزاتی از عاشورا که راهنما و رهنمودی برای قیام علیه «استبداد»، «استثمار» و «استعمار» بوده است، در عرصه ی اجتماع و سیاست امروزینی که «تسامح»، «مدارا» و «گفتمان عاری از خشونت» بسان منش و نسخه ای شفابخش فراروی قربانیان ستمهای گوناگون قرار گرفته و برای گسترده و همگانی ساختن کاربردش توسط ستمدیدگان، بسا توصیه ها و تشویقها (و شاید هم تحمیل ها) صورت میگیرد، اینگونه مینماید که در عصر مدرنیته، و بهتر است گفته شود در فضای سیاسی غالب امروزین، «عاشورا» به علت بار تفسیری خشونت بار تاکنونی اش، دیگر جایگاه خود را به مثابه ی پارادایم سیاسی مقبول و کارا از دست داده است.

چراکه در این عصر و بر مبنای سیاست غالب روز، قیام عمومی مردم علیه استبداد مکار و سرکوبگر، نه¬تنها حقی مسلم و یا روشی ناگزیرانه شناخته نمیشود، بل چنین اقدامی به اخلاق ماقبل ¬مدرنیته منسوب ¬گردیده و گرچه این نسل و حتا نخبگان فکری ـ سیاسی اش خود از زندگی در سایه ی مدرنیته ی عملی سرتاپا مسلح، خشن و سرکوبگر به تنگ آمده و درپی اعتراض علیه آن بوده و انتظار میرود که چنین روندی باید به ضرورت بازنگری داوری های گذشته شان نسبت به عاشورا بینجامد، اما متأسفانه زیر تأثیر القائات مقتدران جهان خوار و فلسفه هایی که نهایتاً به توجیه و بعضاً تأیید «امپریالیزم» و کارکردهای سلطه گرانه اش ختم میگردند، منش «خلاقیت» و «تولید فکر» را از دست داده و با نشخوار اندیشه های بحران زده باز عاشورا را باوری برخاسته از مجموعه های «بی فرهنگ» و «غیرمتمدن» تلقی نموده و آن را در چهارچوب تنگ اندیشه های مقلدانه، به¬نام افکار کهن سوژه ی بحث جامعه شناسانه و سیاست مدارانه ی خود قرار میدهند.

با توجه به فضای فکری حاکم بر جهان که منبعث از «نظم نوین جهانی» و به عبارتی یک قطبی شدن جهان میباشد، اگر بازهم بر همان «ایمان» و «معرفت» مبارزاتی برخوردار از محتوای رهایی بخش عاشورا اصرار ورزیده شود، مدیران نظم نوین با زرادخانه های سلاح ویرانگر¬ و انبوه تجربه های سرکوبگرایانه ی شان، به اتهام ترویج «خشونت» و «بی منطقی»، نامشان را در لیست سیاه «تروریزم» مینگارند و با روش های متعددی به سرکوب آنان خواهند پرداخت.

چندش آورتر اینکه، نوچه های کتاب خوان و بزدلان هراسیده از ابهت قدرت مقتدران زمان، از همه زودتر قلم برمیدارند و با بروز دادن اداهای نولیبرال، به سنجش و بررسی تعابیر انگیزه بخش از عاشورا پرداخته که با نقد آن به مثابه ی رهیافتی خشونتبار، به فاصله گیری از اندیشه های مذهبی مبادرت ورزیده و درواقع درصدد حل ماهیت پیچیده ی کنونی خودشان هستند که با وضعیت سردرگمشان چیزی غیر از «مدرن مآبان سنتگرا» به شمار نمی آیند. اقدام سنجش «رخداد عاشورا» و «محرم» با ترازوی ناموزون مدرنیته ای که همیشه وزنه ای بزرگ را در زیر کفه ¬اش پنهان دارد تا داوری های جانب دارانه داشته باشد، وقتی ناشریفانه به نقطه ای منتهی میگردد که قیام خونین و تاریخی حسین را تلاشی خشونتبار ناشی از رفتار پیش مدرن اعلام میدارند، امری است که از قبل قابل پیش بینی بوده است.

وقتی چنین رویکرد و دیدگاهی روشن میگردد، خودباختگانی که پیشاپیش تسلیم قدرتهای بلامنازع جهانی شده اند، خود را میان دو اندیشه ی متضادی درگیر مییابند که باید از یکی نجات یابند. مسلماً موقعیت مقتدارنه ی اندیشه¬ه ی متمایل به نولیبرال زمینه را برای تعبیر و تفسیر رخداد عاشورا به¬سودشان مهیا ساخته و بر همین اساس رخداد تاریخی ماه محرم سال ۶۱ هجری قمری، جز «صلح» و «سازش» و «مدارا»ی جاودانه و همیشگی حتا با ستمگران نمیباشد!! نمیدانم که این «اپورتونیست»های نان به نرخ روز خور چگونه جرأت میکنند تا چنین ساده لوحانه و یا کینه توزانه ترازوی کج و نادقیقی که داوری های گذشته اش جز به بحران¬های جبران ناپذیر نینجامیده را برای سنجش ایمان بزرگ و تاریخی ای به کار برند که استراتژی آن شکستن «بن بست رزم» و گشودن راه «آزادی» ستمدیدگان و رساندن آنان به مرحله ی «انسانیت» و برقرار نمودن جامعه ای سرشار از «برابری» می باشد.

لیبرالیزمی که تمام یکی دو سده عمر خود را به جز کارآیی اش در نجات بشریت از ستم نظامهای پیش سرمایه داری دیگر موفقیتی نداشته و اغلب در وضعیتی پارادوکسیکال به سر برده و در پاسخگویی به نیازهای مبنایی و مبارزاتی ستمدیدگان که همانا «آزادی» و «برابری» است، نه تنها پایش سخت لنگیده که اغلب خود مانع رسیدن محرومان به آن نیازها بوده است، چرا باید اینک معیار سنجش پدیده ای گردد که ۱۴ سده ایمانزا بوده و پاسخ نهایی به مطالبات محرومان گشته است. این فاجعه ی بزرگ فکری زمان و اجتماع ماست که مدعیان روشنفکری اش در متن ناباوری، «بحران فکری» و سردرگمی ناشی از «بی هویتی» و عدم درک تعلق به طبقه و قوم و موقعیت مشخص و روشن میلولند و نیازهای شدیداً پاسخ طلب انسان را با سلیقه های فردی و عقده گشانه ی «محفل گرم کنی» و مباحثات نادرستی که جز «دانش فروشی»های کودکانه و عقده گشایانه نمیباشند، به هیچ می انگارند، و درواقع ناتوانی خود را نسبت به انبوه مسئله های مبارزاتی زمان، عریانتر میسازند.

حال بیاییم و تاریخ را به مطالعه و بررسی گیریم و ببینیم که حادثه ی عاشورا چگونه صورت گرفت و چه وضعیت و شرایط اجتماعی ـ سیاسی ای اوضاع را به نقطه ی خونین عاشورا کشاند. مسلماً تحلیلها و تفسیرهای مترقیانه ی چند دهه ی قبل که عاشورا را استراتژی و تاکتیک مبارزاتی جهت رویارویی باورمندانه با ستم عریان و سران عربده کش آن مطرح مینمودند، امروزه توسط ماجراجویان ذهنی ای که جز بلغور نمودن و در ذهن جا دادن اندیشه های دیگران کاری نمیدانند و می پندارند که مدرنیته یگانه پاسخ زمان به چگونه زیستن ماست، به¬نقد گرفته میشوند و آنهارا اندیشه هایی که با ترویج خشونت به مولفه های دموکراسی آسیب میرسانند و اساساً عمر تاریخی چنین تلقیاتی به پایان رسیده اند، قلمداد مینمایند.

البته این حضرات خود چند نکته ی مهمی را فراموش کرده اند که مثلاً مدرنیته نمیتواند پایان تاریخ باشد که در این صورت روند حرکت و تکامل تاریخ باز خواهد ایستاد و به همین دلیل هم حق ندارد تا انحصاراً «حرف آخر» و یگانه تعبیر و تفسیر را خودش خودش ارائه نماید. چراکه نولیبرال به مثابه ی مبنای فکری مدرنیته بارها و بارها مورد نقد جدی و بی پاسخی از درون اندیشه ها و جریانات مدرن قرار گرفته که از آن میان میتوان به مارکسیزم به عنوان یکی از اندیشه های معتبر مدرن اشاره نمود که در طول سده ی اخیر یگانه فکر مسلط در فعل و انفعالات و دگردیسیهای اجتماعی ـ سیاسی جوامع بشری بود، با آنکه بنا به تعبیر اندیشمندان بسیاری، بخشی از اندیشه های مدرن به شمار میرود، اما از آنجا که خود نقدی است بر مدرنیته (و مشخصاً جامعه ی برژوازی) و در متن خود روش و مکانیزم سرنگونی این نظام را میپروراند و حتا کنار رفتن آن¬ نظام را از زندگی انسانها امری محتوم و پیش شرط و لازمه ی رهایی «انسان» دانسته و سوسیالیزم و کمونیزم را مرحله ی پس از برژوازی به شمار می آورد، باید تأمل بیشتری در موردش به کار بست.

البته در رابطه با پست مدرن تلقی نمودن مارکسیزم باید توجه داشت که اصول مهمی چون نفی «کلان روایت» و نیز نفی هرگونه «برنامه ی مدون» و از پیش تعیین شده و نظام مند به عنوان اساسات و شاخصه های «پست مدرن» مطرح بوده که نباید نسبت به آنها بی توجه بود. ظاهراً چنین جریان فکری ای بیشتر به پسامدرن میماند، چراکه خود با رد و طرد تام و تمام نظام کنونی و جایگزین نمودن نظامی پس از «کاپیتالیزم» به مثابه ی اساس ساختاری و روح «سودجویی» مدرنیته و حتا اصول و پایه های آن است. بنابراین، نقد تئوریک ـ عملی مدرنیته در سرتاسر عمرش و به ویژه در سده ی بیستم به شدت جریان داشته و هم اینک با جدیت بیشتری ادامه دارد، که هنوز هم پاسخ منطقی و عملی از سوی عاملان نولیبرال به آنهمه نقد و اعتراض، جز از سلطه گری اقتصادی و نظامی ارائه نگردیده است. علاوه بر آن، نظام ایده آل مدرن (برژوا ـ لیبرال) به لحاظ فکری (فلسفی)، عملی و اقتصادی، بارها با بحران های عظیمی مواجه بوده که همین ا-کنون نیز در آن غرق میباشد که سران و مدیرانش جبران آن ¬را همیشه با نظامیگری (militarism) به مثابه ی کریه ترین جلوه ی خشونت و ضدیت با تمامی داعیه های مدرن، همچنین دستبرد به منابع اقتصادی دیگران عملی میسازد. این است که نباید نظام فکری ـ سیاسی ای لنگ و بی منطق را معیار سنجش قرار داد، چه این امر بی منطقی و الیناسیون فکری ـ سیاسی را در تحلیلها آشکار خواهد نمود.

از آنجاکه بحث اصلی ما قیام خونین حسین بوده و این «رخداد» نیز دارای ماهیتی احتماعی ـ سیاسی میباشد، باید مبحث خود را به سوی سیاست، اجتماع و نیز حقوق انسانها بچرخانیم و ببینیم که آیا حرکت حسین در راستای «دموکراسی» و حاکمیت توده ها بوده و یا خیر؟ همچنین باید دید، خشونت عریانی که در رخداد عاشورا نمایان گردید، فرایند اندیشه های دگم مذهبی و تلقیات پیش مدرن حسین بوده (آنگونه که نئولیبرالها مطرح مینمایند) و یا حوادث دیگری روند این رخداد را به سوی خشونت کشاند؟ چراکه بر خلاف اندیشه ی لیبرالیزمی که مبنای اقتصادی اش «سود خواری» طبقه ی مرفه و مسلط است، ما بر اساس اندیشه ی توحیدی۱ مبنای تمامی دگردیسیها، شکل گیری اندیشه ها و مبارزات را «انسان»، مناسبات، نیازها و منافع جمعی¬ آنان قرار میدهیم و هدف تلاشها و مبارزات ما نیز بهبود وضعیت آن است. این است که باید تمامی مسائل و مباحث را بر محور «انسان» و مناسبات اجتماعی ـ سیاسی اش، به بحث گیریم و نه مباحث و انگاره های ذهنی و یا تمایلات سودجویانه ای که تا کنون هیچ دست آورد مثبت و مفیدی برای انسان و بهبود مناسبات اجتماعی ـ اقتصادی اش نداشته و برآیند نهایی چنین نظامهایی اقتدار قشری کوچک از نخبگان سیاسی ـ اقتصادی جامعه بوده است.

بنابراین باید دید که آیا مقوله ی «خشونت» آن گونه که پیروان مدرنیزم مدعی هستند، همیشه و همه جا محکوم و مطرود است و یا اینکه، حق مردم در تعیین سرنوشتشان، اصل و مبنای دموکراسی بوده و تمامی پافشاریها و ایستادگی باید روی آن متمرکز گردد. بنابراین خشونتی که کاربردش توسط نظام نولیبرال عمدتاً به دلیل استفاده اش در برابر انحصارگران اهرمهای سیاسی و اقتصادی قدرت امری مذموم و ناپسند به شمار میرود، درواقع ابزار مناسبی است برای تحقق «دموکراسی» و حاکمیت مردم در شرایط مشخص. به عبارت دیگر، مقاومت در مقابل ستم و تجاوز و استبداد، اگرچه به خشونت هم گراید، نه تنها مردود نبوده که مبرمترین نیاز مبارزاتی تلقی گردیده و قابل تحسین نیز میباشد.

به ویژه زمانی که میبینیم مدیران مدرنیته و نظام جهانی درپی سلطه بر جهان و کنترل آن بوده و در واقع چنین امری مبنای سیاست خارجی آنان را تشکیل میدهد، چگونه به دور هم جمع میشوند و در مورد کشورهای جهان که به لحاظ حقوقی از حق داشتن مرزهای جغرافیایی و نظام سیاسی مستقل برخوردارند، تصمیم میگیرند و سپس به¬ تهاجم نظامی علیه آنان مبادرت میورزند که طبق همه ی تعریفها، خشونت و تجاوزی آشکار به شمار میرود. مسلم است که مخاطبان معمولاً نسل جوان و تحصیلکرده ای است که با گرایش فکری ـ عاطفی به اندیشه های مدعی مدرنیته، در تلاش آنند تا به نحوی ایمان دیروزین را زیر سوال ببرند و خود را از آن رها سازند. نسلی که بسان افسونشدگان، جز اندیشه هایی که از نظر آنان نو تلقی میشوند را نمیخوانند و به جای مطالعه ی عمیق و همه جانبه ی متون دیروزی (حتا برای نقد آن)، تنها در جستجوی منابعی هستند که به نقد آنها پرداخته¬ و برای مباحث محفلی خود از پیش فرضهای مبتنی بر معیوب و ناقص بودن دین بهره مند گردند.

دموکراسی که حاکمیت مردم و شرکت آنان در تمامی پروسه ها و مراحل تصمیمگیری و اجراست، در نظام لیبرالی به ساختار حاکمیت محدود گشته و به اصطلاح آنرا تا سطح سیاسی ـ دولتی (ساختار نظام سیاسی) پایین آورده است. درحالیکه از محتوای دموکراسی چنین بر¬می آید که باید شامل محتوای فرهنگ و روابط اجتماعی ـ سیاسی جامعه بوده و تمامی قواعد رفتاری افراد جامعه بر مبنای اراده ی مردم در هر زمان (عرف) و تحقق اصل امامت عمومی (رهبریت جمعی و مسئولیت همگانی) صورت بگیرد. یعنی تعبیر «حاکمیت مردم» باید از تعریف محدود سیاسی خارج گردیده و به مثابه ی اِعمال آزادانه، آگاهانه و خواست عمومی مردم در تمامی ابعاد و گوشه های زندگی تعمیم گردد. این نقطه ایست که پای لیبرال دموکراسیِ ایندیویدوآلیست و کاپیتالیست به شدت در آن میلنگد. هر¬چند که لیبرالیسم بر خلاف دموکراسی که از «مردم» و «اراده ی آنان» سخن میگوید و طبعاً روحی جمعی دارد، بر «فرد گرایی» و «نخبگان اقتصادی» که مدیریت نظام برژوازی را بر عهده دارند، تأکید ورزیده و بدینگونه بیگانگی خود را با «دموکراسی» به مفهوم دقیق و مردمی آن مشخص میسازد.

انگیزه ی رویکرد عاشورایی حسین
اسلام، که پیروان مدرنیته آن را اندیشه ای غیرعقلانی و خرافاتی که به تاریخ پیوسته میدانند، در یک تحلیل واقعبینانه آیینی است که در کلیت خود امتیاز برافکن بوده۲ و جز «رهایی»۳ را به عنوان ملاکی برای «فضیلت» و «نخبگی» نمیپذیرد. این اندیشه به لحاظ اجتماعی و ساختار نظام سیاسی روی تحقق امامت عمومی (رهبری جمعی سیاسی ـ اجتماعی) مردم۴ پا فشاری دارد. چنین امری با آزمونهای مکرر بیعت با مردم، مشوره با آنان تا جایی که نظر و اراده ی مردم بر نظر پیام آور وحی هم رجحان یافته (جنگ احد)، و تأکید بر شخصیت دادن به مردم و عدم اتکای آنان به رهبریت فردی، سپردن اختیار و صلاحیت نهایی مدیریت زمین۵ به مردم، و نهایتاً قطع وحی و ختم رسالت که همانا تداوم راه خدا (تکامل) بر مبنای عقل و رهنمودهای اجتهادی مبتنی بر استنباط و هرمنوتیک لازم هر دوره توسط انسانهاست، عملی میگردد. درحالیکه در نظام برژوازی که زیرساز اقتصادی لیبرالیزم و مدرنیته است، حاکمیت نه براساس منافع مردم و صلاحیت مدیریتی آنان، که توسط صاحبان ثروت و قدرت و تأمین و تثبیت منافع آنان میباشد. حتا سیاست، قوانین و ارزشهای جامعه بر اساس منافع و خواست قدرتمداران اقتصادی تنظیم میگردد.

باید گفت که حسین برخلاف بسیاری از مدعیان دموکراسی که این شعار را جهت دانش فروشی و مجموعه جملات و گفته های محفلی و یا به خاطر دستیابی به موقعیت اجتماعی ـ اقتصادی برتر، حفظ منافع شخصی و گاهی هم جهت خریدن اندکی وجهه ی اجتماعی ـ سیاسی برای گروه شان به کار میبرند، به دموکراسی به مثابه ی یک «ایمان» مینگرد. یعنی اینکه او هرگز نمی خواهد تا «دموکراسی» را چون ابزاری برای خودنمایی و جمع نمودن عده ای به دور خودش آنگونه که امروز و میان نسل نو ما رایج بوده، به کار برد، بلکه آزادی و دموکراسی برای او عین زندگی است. دقیقاً به همین دلیل است که درک حرکت حسین برای نسل امروزینی که برایشان «دموکراسی» تنها واژه و «سوژه»ای برای بحث در محافل و یا نوشتن در نشریات روز کاربرد دارد، بسی مشکل میباشد. این تفاوت دیدگاهی اساساً از تفاوت در دو نوع نگرش به انسان نشأت میگیرد.

در دیدگاه بورژوازی، دموکراسی یک پدیده ی ذهنی و تئوریک بوده که تنها میتواند سوژه ای برای بحث در محافل اکادمیک باشد، اما برای یک موحد و مشخصاً فردی چون حسین بن علی به مثابه ی الگوی مکتب توحید در یک مقطع تاریخی، دموکراسی عین زندگی است. در این مورد حسین میگوید، «زندگی با ظالمان (زیر حاکمیت ستم) برای من جز زبونی و سرافکندگی نبوده و مرگ را در چنین شرایطی جز رستگاری نمی بینم».۶ پس زمانیکه حاکمیت مردم، توسط مردم (انتخابات آزاد و آگاهانه) و در جهت تأمین منافع عمومی مردم (مناسبات دموکراتیک ـ توحیدی) نباشد، دیگر زندگی معنا نداشته و مرگ انتخاب شایسته ای برای آزادی خواهان خواهد بود. در این سخن حسین، پیوندی ناگسستنی میان «زندگی» و «اراده و آزادی» دیده میشود که در ماده ی اول اعلامیه ی جهانی حقوق بشر نیز به این پیوند اشاره دارد و آمده است که انسان آزاد به دنیا می آید. یعنی آزادی ذاتی انسان بوده و با تولد وی به وجود می آید و هرگز از زندگی انسان قابل تفکیک نمیباشد. وی در جای دیگری میفرماید، «زنگی باوری است و تلاش در راه تحقق آن»،۷ که همه میدانیم ایمان و باورهای متفاوت انسانها اگرچه اشتباه و نادرست هم باشند، خود دلیلی بر آزادی فکری آنها است، زیرا چنین انسانهایی از افتادن در حلقه ی «تقلید»ی که نمادی از بی ارادگی است، رها گشته اند.

وآنگهی، «دموکراسی» از دیدگاه حسین چنانکه لیبرال دموکراسی غربی آن را کاملاً ساختاری نموده و به «روش حکومت¬کردن» خلاصه کرده است، کاملاً متفاوت بوده و آن را فرهنگ رفتارسازی میداند که مناسبات و روابط اجتماعی را ترسیم کرده و طی آن انتخاب مسئولین و مدیران سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه توسط رأی مردم (بیعت) و تداوم شرکت آنان در تعیین سرنوشت شان (مشورت)۸ صورت میگیرد. وی همه ی اینها را در آموزه های توحیدی میبیند و در وصیتنامه اش هم به صراحت اعلام میدارد که برای «اصلاح مناسبات اجتماعی ـ سیاسی جامعه» که همانا عینیت بخشیدن به «عرفهای توحیدی» (مناسبات مبتنی بر آزادی و برابری انسانها) و جلوگیری (نهی) از «زشتیها و مناسبات ضدمردمی حاکم ـ منکرـ» که به کرامت انسانی آسیب میرساند از مدینه خارج شده است. ۹

در ادامه ی وصیتنامه، حسین بن علی به روش حکومتی مورد نظرش که ملهم از روشهای جدش رسول خدا و پدرش علی مرتضی است، اشاره نموده میگوید، «… و اسیر بسیره جدی و ابی». روش جدش پیامبر بزرگ رحمت و رهایی، بیعت گرفتن از مردم در سرفصلهای متعدد و نیز مشورت دایمی با آنان است، چنانکه در مورد جنگ احد طی مشورت با مردم و پذیرش نظرات آنان که دقیقاً در مقابل نظر پیامبر قرار داشتند، به شکست و فاجعه ی خونین جنگ احد منجر گردید. اما با آنهم، حتا یکبار پیامبر نظر اشتباه آنان را به رخشان نکشید و زمینه را برای تقدس بخشیدن به نظرات خودش مهیا نساخت تا از آن برای تحمیل نظرات خود استفاده نماید.

پدرش علی پس از وفات پیامبر، به شورای ثقیفه به دلیل غیرمنتخب بودن توسط مردم (بیعت) که تداعی انتخاب مسئول سیاسی کشور توسط گروهی نخبه ی خودمنتصب میباشد، نپیوست و حتا پس از خلیفه ی دوم با آنکه توسط شورای عمر به عنوان خلیفه انتخاب گردید، به علت عدم موافقتش با شرط «روش شیخین ـ خلیفه ی اول و دوم ـ» خلافت خویش را نمیپذیرد (در واقع استعفا میدهد) و به جایش عثمان به عنوان رهبر سیاسی (خلیفه) برگزیده ی همان شورا میگردد.

او میداند که مردم به لحاظ عاطفی ممکن است خلافتش را تأیید کنند، اما چنین روشی آزادانه و دموکراتیک نبوده و مردم تنها از روی استیصال به -گزینش خلیفه تن میدهند. در این صورت مردم ناچار از پذیرش هستند، اگر چه اراده ی مستقیم آنان در انتخاب رییس (خلیفه) نقش نداشته باشد. چراکه در غیر آن از سویی جامعه به بحران کشیده شده و در خلأ رهبری قرار میگیرد، از طرف دیگر در صورت رد انتخابی که توسط نخبگان صورت گرفته عملا صلاحیت و مشروعیت چنین نخبگانی (صحابه) را زیر سوال برده و منجر به رشد یافتن تضادهای فرعی مانند مهاجر و انصار و نیز قبایل مختلفی میگردید که در گذشته شعاع همت هرکدامشان تنها به حفظ سنن و عرف قومی ـ قبیله ای شان محدود میگشت و با ظهور اسلام با حفظ کم و بیش ویژگیهای گذشته، جبراً تسلیم آیین نو شدند. علی ۲۵ سال را به انتظار آرا و انتخاب مردم می نشیند تا اینکه پس از قتل عثمان، مردم به خانه اش ریخته و او را وادار به پذیرش مسئولیت سیاسی جامعه میسازند که او با پیش کشیدن شرایطی آن را می پذیرد.

این روش به معنای آزاد گذاشتن مردم در انتخاب بوده که در نقطه ی مقابل روش شیخین که انتخاب خلیفه در غیاب مردم و بیعت گرفتن از آنان برای وی است. چنان که ربانی هم با تشکیل شورایی که مواجب بگیر دولتش بود (شورای اهل حل و عقد)، دوران حکومت خود را تمدید نمود. حسین که اینک و در زمان مسئولیت سیاسی خودش (امامت) به چنین انتخابی (و درواقع انتصابی) اعتراض داشته و با تأکید بر روش جدش و پدرش و عدم تمکین و سر فرود آوردن در برابر فشار و بیعت اجباری با یزید به دلیل غیرمنتخب بودن و نیز خلاف توافقنامه ی معاویه با برادرش حسن مبنی بر عدم برگزیدن ولیعهدی پس از خودش، نمیتواند به روش شیخین که انتخاب رهبریت سیاسی توسط جمعی محدود برای عموم مردم را بپذیرد. اینها مبانی فکری حسین را تشکیل داده که خود پیش شرطهای ذهنی مبارزات وی را تشکیل میدهند. حال بیاییم و شرایط عینی جامعه را بررسی نماییم و ببینیم که با چه وضعیت سیاسی ـ اجتماعی ای حسین وادار به مبارزه ی جدی و حتا خشونت بار میگردد.

در طول حاکمیت ۵ سال و اندی که علی سپری نمود، با مخالفتهای جدی کسانی مواجه گشت که اغلب درپی کسب امتیاز برای شخص، خاندان و قبیله ی خود بودند. پس از شهادت علی، حاکمیت بازهم بدون انتخاب، به معاویه میرسد و حسن ابن علی تمام عمر خود را در مقاومت در برابر چنین بدعتی (حاکمیت وراثتی) گذراند که دست آخر طی توافقنامه ای عدم انتقال حکومت به یزید به گونه ی وراثتی (سلطنتی) را از معاویه تعهد میگیرد. اما معاویه چندی بعد با اعلام ولایتعهدی پسرش یزید، قرار داد را عملاً نقض نموده و اصل اساسی اسلام که بیعت (انتخاب) آزادانه و آگاهانه میباشد را کنار میزند.

با مرگ معاویه و اعلام امیرالمؤمنی یزید ابن معاویه، ولید بن عتبه والی مدینه طی نامه ای از یزید دستور دریافت میدارد که از حسین به عنوان سرشناسترین چهره ی سیاسی ـ اجتماعی و عضو ارشد خاندان نبوت، به هر صورت ممکن بیعت بگیرد. متن نامه چنان دیکتاتورانه است که پنداری جلادی قسی القلب بر مسند قدرت نشسته و جز اطاعت و مرگ، حق دیگری را برای شهروندان نمیشناسد. متن نامه که منابع تاریخی مختلفی آن را ذکر کرده، در همه تقریباً عین عبارت موجود است (با تفاوت نام اشخاصی غیر از نام حسین ابن علی). در نامه ی یزید آمده، «هنگامی که این نامه به تو رسید، حسین بن علی و عبدالله بن زبیر را احضار کن و از آنها بیعت بگیر. پس اگر نپذیرفتند آنها را گردن بزن و سرهایشان را نزد من بفرست. مردم را نیز به بیعت فرا خوان و هرکه سرباز زد همان حکم را که درباره ی حسین بن علی و عبدالله بن زبیر اجرا کردی، اجرا کن».۱۰

به راستی در همین عصر مدرن و روش مدارا و گفتگو، با چنین حاکمیتی چه باید کرد؟ و اساساً در صورتی که حاکمی برخورد خود را با توده ها بر این مبنا استوار سازد، چه روشی را باید پیشه کرد؟ آیا نمونه های لیبی، سوریه و ایران نمیتواند پاسخ جهان مدرن به چنین روش حکومتی تلقی گردد؟ به یاد آوریم دوران عبدالرحمان جلاد مشهور کشورمان را که به منظور ایجاد حکومت مدرن و مرکزی، نشل کشیها، کوچهای اجباری، اسارت و بردگی زنان و کودکان و غصب سرزمینهای شان مبادرت ورزید، آیا کسانیکه در مقابل آن مقاومت کردند، انسانهایی بودند که در راه نادرست گام گذاشته اند؟ یا اگر به دوران نادرخان نظری اندازیم و قتل عامهای شمالی، کشتن قضات و صاحب منصبان هزارگی و اعدام آزادیخواهان مشروطه ی دوم را که دمی هم متوقف نمیگشت و همه ی عناصر مترقی و دموکرات کشور را در اضطراب دایمی از راه رسیدن سفیران مرگ بر درگه منزلشان قرار داده و شهید بزرگوار راه آزادی عبدالخالق هزاره را وادار ساخت تا جهت نجات دادن هزاران جوان وطنپرست از معدوم شدن پلانیزه و حتمی، همچنین متوقف شدن حکم اعدام برای متهمین سیاسی،۱۱ حسین گونه و با استراتژی عاشورا با تمام وجود بر پیکر استبداد بکوبد و سردمدار خون آشام را طعم قتل و کشتار بچشاند، چه نظری باید داشته باشیم؟ آیا بازهم «تسامح» و «مدارا» با دیکتاتوران توسط آزادیخواهان و جریانات دموکراتیک پیشنهاد میگردد؟ مگر طبق تمامی قوانین مترقی و بین المللی، هر انسان و ملتی حق ندارد تا در مقابل تجاوزات و جنایت و خودکامگی، مقابله و دفاع با هر ابزار مورد ضرورت بپردازد؟

برخلاف تمامی اوهاماتی که گفته میشود مرگ حسین از قبل مقدر شده بود که متأسفانه اینگونه تفکرات «اراده»، «درک» و تصمیم آگاهانه ی (انتخاب) حسین را زیر سوال میبرد، در تمامی مدت (از مجبور به بیعت شدن در مدینه گرفته تا کربلا) وی حتا یکبار از جنگ و جهاد و قیام سخن نگفته و در تمامی مذاکراتی که بعداً با عمر سعد فرمانده سپاه یزید تا نزدیکی عاشورا ادامه داشت، وصیتنامه اش، پیامهایی که فرستاد و سخنرانیهایی که در مسیر راه نمود، هرگز کسی را به جنگ و قیام مسلحانه فرانخوانده است. او حتا برای پرهیز از جنگ، مدینه را ترک میگوید و به مکه که شهر امن است و جنگ و جدال در آن حرام، میرود. مسلماً اگر او در پی جنگ بود هرگز در ماه های حرام بدانجا نمیرفت. مدتی را در آنجا سپری مینماید تا دوره ی حج فرا میرسد. او در طول اقامتش در مکه تنها به افشاگری ماهیت یزید و نامشروع بودن رژیمش، همچنین دلایل عدم بیعتش با وی مبادرت میورزد. در این وقت است که نامه های متعددی از مردم کوفه که شدیداً از عمال حکومت یزید به تنگ آمده بودند، به او میرسد و از او دعوت میگردد تا به کوفه برود و مردم با او بیعت نمایند. بنابراین، دعوت مردم کوفه و ناامن شدن فضای مکه که توسط تروریستان یزید برای قتل حسین در مراسم طواف مکه بسیج شده بودند، دو عاملی بودند که حسین را وادار ساخت تا مکه را به قصد کوفه ترک نماید.

مسلماً تا اینجای قضیه و حتا حرکت به سوی کوفه جهت گرفتن بیعت از مردم آن دیار نه تنها فاقد هرگونه ماهیت خشونت طلبی است که، دقیقاً در سمت و سوی اصول مترقی، دموکراتیک و صلح طلبی میباشد. البته باید توجه داشت که اینگونه تحلیل و تفسیر از عاشورا و قیام ابا عبدالله هرگز تحلیلهای چپ و انقلابی ای که قبلاً توسط مبارزین ارائه شده و مدت زیادی انگیزه بخش بوده اند، را نفی نمیکنند بلکه با توجه و پذیرش آنها به مثابه ی دیدی مترقی و آزادیخواهانه، میتوان رویکرد تحلیلی کنونی را در ادامه و تکمیل آن به شمار آورد و معتقد بود که یک مبارز واقعی و دموکرات هرگز بدون توجه به شرایط خشونتزا و بن بستهای روزافزونی که حکام مستبد بر سر راه مبارزات مسالمت آمیز قرار میدهند، دست به خشونت نمیزند، اما در مقابل خشونت حاکمیت هم سر تسلیم فرود نمی آورد. حسین میداند که عدم بیعت کردن با یزید و به ویژه زمانیکه چنان نامه ی عتاب آلود و تهدیدآمیزی برای والی مدینه فرستاده میشود، همچنین از زمانیکه به آزادی و حق و اراده ی مردم در تعیین سرنوشت باورمند گشته، سرنوشت خود را پیشاپیش نیک میداند و حتا عواقب خونین آن را پیش بینی نموده است، چراکه در نامه انتخاب یکی از دو گزینه ی «بیعت» و یا «مرگ» آورده بود.

اما با همه ی اینها او هرگز زمینه ی خشونت زودرس را مهیا نمیسازد و با گفتگو و روشهای مسالمت آمیز، عامل زمان را در اختیار میگیرد. حسین نمیخواهد اولین کسی باشد که متوسل به زور گردیده و دست به سلاح میبرد، چراکه از پدر هنگامیکه توصیه هایی به حسن بن علی مینمود، آموخته است که هرگز کسی را به مبارزه نطلبد و اگر کسی او را به مبارزه طلبید، آنرا رد ننماید. ۱۲ حسین با یزید و ابن زیاد از چنین رفتاری پیروی نمود. به هرحال، او مصمم است که بدعت در تغییر نظام سیاسی از حالت دموکراتیک و انتخابی، به نوع سلطنتی مطلق و وراثتی را، با بیعت خود مشروعیت نبخشد. چراکه او به خاطر موقعیت سیاسی، اجتماعی، خانوادگی و نفوذ مردمی اش اثر خاصی روی مردم داشته و با بیعتش، خلقی را دچار سردرگمی و بیراهه رفتن مینماید، درست کاری که امروزه رهبران سیاسی ما انجام میدهند.

به یاد داشته باشیم که در آن زمان دکترین حکومت «محدود» و «ادواری» به عنوان رکن مهم دموکراسی سیاسی شکل نگرفته بود و رأی گیری (بیعت) هنوز به طور مستقیم صورت میگرفت که با روش بیعت مکرر تلاش میگردید تا رأی مردم را تازه نمایند، اما صلاحیت برکناری حاکم سیاسی و والیان کاملاً در اختیار مردم بود که تقاضای برکناری چند والی و نیز نمونه ی خلافت عثمان که با مخالفت مستقیم مردم ساقط گردید، از نمونه های بارز آن به شمار میروند.

همه میدانیم که در دوره های قدیم به جای حکومتهای ادواری، تلاشها روی انتخاب فردی شایسته و دارای صفات نیک متمرکز بود تا از خودکامگی سردمدار سیاسی جلوگیری گردد. اما بعدها و در دوره ی پس از رنسانس اروپا، به تجربه آموخته شد که قدرت، خود فاسد کننده بوده و اشخاص مشهور به صفات نیک هم، پس از مدتی حکومت کردن به دلیل داشتن اختیار «قدرت»، «مال» و «صلاحیتهای اجرایی»، به تدریج فاسد میشوند. این بود که تجارب تازه ای به دست آمد و طی آن اختیارات مسئول اول سیاسی کشور رفته رفته کاهش یافتند و بالاخره به حکومت منتخب ادواری کنونی منتهی گشت. در اسلام نیز شیوه ی حکومت کردن از همان ابتدا به عقل و تجربه ی انسانهای هر دوره با توجه به ارزشهای عام انسانی مانند «آزادی»، «عدالت»، «حاکمیت مردم» و نیز متناسب با شرایط خاص زمانی، واگذار گردیده که حتا تا مرحله ی «رهبریت همگانی» پیش رفته است.

رویارویی دو دیدگاه متفاوت
در اینجا لازم است تا روشن گردد که دیدگاه و تحلیلهای سنتی از حادثه ی عاشورا، همیشه تلاش نموده تا به شیوه ی سلبی یعنی با بدگویی و نیز مطرح کردن ویژگیهای فردی یزید، به حسین و قیام او حقانیت ببخشند. در اینگونه برخورد نه جایی برای ویژگی، اندیشه و منش حسین وجود دارد و نه مقایسه بین اعتقاد و روشهای سیاسی ـ اجتماعی یزید با حسین. زمانی لنگش چنین روش تحلیلی بروز مینماید که در فقدان خصوصیتهای فردی مانند زنبارگی، شرابخواری و…، این حسین و حرکت اوست که حقانیت خود را از متن صفات فردی نه چندان مثبت رقیبش به دست آورده است، درحالی که هیچ موردی جهت اعتباریابی خودش بیان نمیگردد، بنابراین به عنوان یک مبارز شدیداً زیر سوال قرار میگیرد. چراکه در این صورت ما از حسین آگاهی و شناخت لازم را نداریم تا به مقایسه ی این دو جریان فکری ـ عملی بپردازیم.

در چنین وضعیتی مثلاً اگر با حاکم خودکامه ای مواجه گردیم که شرابخوار و زنباره نباشد، مشروعیت مبارزات دموکراتیک مردم و پیشتازان مترقی ای که در برابر حاکمیت مستبدانه ی وی ایستاده اند، اتوماتیکمان از دست خواهد رفت!! به همین دلیل تلاش میشود تا نخست و به طور مختصر به تفاوت دیدگاه حسین بن علی و یزید بن معاویه پرداخته شود.
یزیدی که طبق توافق قبلی پدرش معاویه با حسن بن علی باید از قرار گرفتن به عنوان ولیعهد ابا میورزید، با سیطره بر اهرم قدرت (خلافت)، در اولین اقدام تلاش نمود تا رأی گرفتن از مردم و سران اپوزسیون را با زور و تهدید به اجرا گذارد. چنین اجباری بیانگر دیدگاه او مبنی بر رعیت بی اختیار بودن شهروندان میباشد. به کار گماشتن چهره هایی شناخته شده ای در خشونت و سفاکی چون ابن زیاد بر ولایتهای مختلف، روش حکومتی یزید را روشن ساخت و نشان داد که وی تصمیم دارد تا با زور و فشار و سبوعیت و کشتار بر مردم حکومت نماید. وقتی هم قاضی شریح را با پول و تهدید وادار ساخت تا بر علیه حسین بن علی فتوا دهد (چیزیکه در کشور ما نیز همیشه رایج بوده است) و او را خارجی (آشوبگر و شورشی) و محارب با خدا اعلام نماید، آشکار گشت که یزید چهره ای ماکیاولیست و مکاری است که برای بقای حکومتش از هر ابزاری (حتا غیرمشروع) استفاده مینماید.

در مقابل، حسین بن علی طی وصیتنامه ای که در مدینه به برادرش محمد حنفیه سپرد، موضع و روش خود را به ویژه در مقابل مخالفینش روشن میسازد. وی در این مورد میگوید، «… و آن کس که مرا میپذیرد، پس خداوند در حق اولیتر است، و کسی که مرا نمیپذیرد (بیعت نمیکند)، صبر میکنم تا خداوند بین من و آن قوم داوری نماید، چه او بهترین داوران است…». دیده میشود که منش حسین همان روش مدارا و مسامحه ای است که پدرش علی بر مبنای آن با مخالفین برخورد مینمود و برای به دست آوردن رأی و بیعت ۲۵ سال صبر و پایداری مینماید. محمد پیامبر رحمت و رهایی نیز چنان بود و علیرغم تمام زجرهایی که از سوی مخالفین در مکه دیده و ستمهایی که بر وی و مسلمانان شده بود، پس از فتح مکه و اوج اقتدارش، همه را یکجا و یکباره میبخشد و به کسی اجازه نمیدهد تا با مخالفان دیروزین برخوردی انتقامجویانه داشته باشد. درست با تبعیت از این روشهاست که حسین تعبیر بدی هم در مورد کسانی که با وی بیعت ننموده اند، به کار نمیبرد و حتا در روز عاشورا و در گرماگرم جنگ، سپاه مقابل را به داشتن منشی آزاد سفارش مینماید.۱۳

ویژگیهای حرکت حسین
سه ویژگی بارزی که در حرکت حسین بن علی وجود داشت، به مقاومت بزرگ عاشورا موقعیت و جایگاه انقلاب جاودانه را بخشیدد. یکی اینکه حرکت اصولی و معیاری (مکتبی) حسین که طی عزیمتش از مدینه تا شهادتش در کربلا هرگز از آنها تخطی ننمود و در هر شرایطی نهایت تلاش به عمل آورد تا اصول انسانی و تکاملی (مکتبی) رعایت گردد. وی هیچگاهی احساساتی برخورد ننموده و گویی که میخواست تمامی مکتب را با عزیمت کاروان کوچکش (به لحاظ کمی) برای تاریخ متجلی سازد.

به ویژه امروزه که با حرکتها و تلاشهای مرتجعین اسلام پناه، دین رحمت و رهایی اسلام ماهیتی خشن و نابردبارانه به خود گرفته طوری که حتا خود مسلمانان هم با اتهاماتی چون «ارتداد» مواجه خواهند شد. حرکت حسین درس بزرگی است که باید همه آن را بدانند و بفهمند که وی به مثابه ی الگویی مجسم از مکتب، وارد کارزار گردید و پارادایمی جاودانه از اسلام و روش و منش هایش ارائه داد و اباطیلی که به اسلام چهره ای خشن میبخشد را کنار زد. این جاودانه مرد تاریخ بشریت که مارکسیستی۱۴ مبارز حتا با احترام وی را رهبر کبیر انقلاب خاورمیانه قلمداد نموده بود، با تمامی تهدیدها و فشارها هرگز به غرایز و تمایلات و منافع شخصی علیرغم اصرار عمر سعد در گرفتن امان نامه، تن نداد و هیچگاهی هم خشونت را در برابر مخالفینش تجویز ننمود. آنچه هم انجام داد جز دفاع از خود و اندیشه اش نبود، چنانکه در همان بخش محدود سخنانش که در آنها به خشونت اشاره گردیده اند، تنها از انتخاب مرگ برای خودش (وپیروان تاریخی اش) در چنان شرایط سخن میگوید که نشانه های دفاع را با خود دارد و نه جنگ و تهاجم.

دومین مورد، سمت وسوی حرکت حسین بود که هرگز برای رسیدن به قدرت نبوده و همیشه تلاش مینمود تا فقط اصول و معیار حاکمیتهای مترقی را به یاد همه ی یاران و نیز سپاه مقابل (و در واقع به تاریخ و نسلهای بعدی) بیاورد که، «اگر دین رسول خدا (ارزشهای توحیدی) پابرجا نمیشود مگر با کشته شدن من، پس ای شمشیرها مرا فراگیرید». او در این رابطه همیشه و به ویژه پس از به بن بست رسیدن مذاکرات با عمر سعد به همراهان میگفت که آنها با من کار دارند و دیگران میتوانند بروند و مرا تنها بگذارند.
ناب بودن یاران حسین بن علی به لحاظ اخلاقی و نیز شهرتهای نیک و پایداری شان بر دین و اخلاق (رفتار) نیکو در گذشته ها به حرکت حسین مفهومی دیگر داد و آنرا به عنوان انقلابی نمونه که با نخبگان موجود مکتب همراهی گردید، شناخته شد. این کار نتیجه ی تلاش مستمر حسین در تصفیه ی یاران در هر نقطه از مسیر راه بود.

او همیشه به همراهان یادآوری مینمود که من نه برای قدرت از مدینه خارج شده ام و نه برای جنگ، بلکه در پی تثبیت ارزشهای انسانی (مکتب) هستم. کسانیکه با انگیزه ی شکست دادن سپاه یزید و رسیدن حسین به قدرت او را همراهی نموده و مسلماً انتظار رسیدن به مقام و امتیازی را هم¬ داشتند، به تدریج سپاه حسین را رها نموده و شبانه راه وطن و مرام شخصی خود را پیش گرفتند. این خروجها و تصفیه ها به سپاه حسین خلوص بخشیدند و در جهت نمونه شدن «کاروان تکامل» کمک کردند، درست کاری که بعدها مزاری بزرگ در کابل و برای برداشتن یوغ بردگی از گردن هزاره ها دست به مقاومت تاریخی زد و با شفافتر شدن مواضع، نیروهای دودل و مردد و یا جستجوگران نام و نان هر روز صفوف مقاومت مردم هزاره را ترک مینمودند و به امارت جور کابل می پیوستند.

امروزه ما نیز بیش از هر زمان دیگری برای مبارزات مان به چنین خلوصی نیاز داریم تا صفوف ما از خودگراها و خودنماها و خودخواه ها و کسانی که با فریادهای به ظاهر مبارزاتی، مقاصد و منافع شخصی شان را دنبال میکنند، منزه گردد و ارزشهای انسانی ای چون نفی فاشیزم قومی و برقراری جامعه ای دموکراتیک مبتنی بر برابری انسانها در مبارزه جای طمع به قدرت را گرفته و انگیزه ی سروصداها و اعتراضات و انتقادات از حاکمیت برای بالا بردن قیمت خودشان در معاملات نباشد. چیزی که در مجموعه ی تحقیرشده ها و توهین شده های تاریخی کشورمان اکسیریست نایاب، اما باید چنان نیرو و شرایطی را مهیا سازیم تا مانند دیروز و دوره ی مقاومت در مقابل تجاوز روس و حاکمیت سهامی ربانی و شرکا در کابل، بار دیگر از خود رها شویم و جز منافع خلق و دفاع از آنان به سان همه ی شهدای مقاومت کابل و به ویژه شهید بزرگ حسینی، مزاری بزرگ، صادقانه آن راه را بپیماییم. مطمئناً در این صورت ما به تمامی خواسته های انسانی خود خواهیم رسید.

در پایان درس بزرگی که امروزه ما نیاز داریم تا از عاشورا بگیریم این است که، باور یک موحد واقعی و سمبل آن حسین بن علی به «دموکراسی» و «حاکمیت مردم»، ارزشی است که قابل معامله و اغماض نبوده و برای تحقق آن تا پای جان می ایستد و اگر هم چنین راهی با موانع متعددی و از آن جمله عدم کوتاه آمدن حاکمیت فاشیستی از منافع قومی و مواضع تمامیت خواهانه اش، باید آن را با استراتژی «فدا» بن بست شکنی کنند. در حالیکه این امر برای روشنفکران کتاب زده و مسحور واژه های به اصطلاح مدرن، فراتر از گرم کردن محفل و یا پر کردن کاغذ نشریه ای نبوده و در صورت رسیدن به بن بست، جز عافیت جویی و گوشه گیری و یا دریوزگی مقام و نان از حاکمیت خودکامه، اقدامی نخواهند نمود.

پانبشته ها

۱. مبنا و ریشه ی تفاوت میان پیروان قرائت پذیر بودن دین با آنانی که همه چیز را تک نگاهه و تعبدی میشمارند، در «جایگاه انسان در تفکر مذهبی» نهفته است. دیدگاه قرائت پذیر بودن دین معتقد به اصالت انسان بوده و دین را مجموعه برنامه های هدایتی برای وی می انگارند، در حالیکه تک نگرها از اصالت دین سخن گفته که انسان باید فدای دین شود. در این مورد در فرصتی مناسب بیشتر صحبت خواهد شد و سرگردانی جوانان در شناخت خطوط مختلف دینی را روشن خواهم نمود.
2. «لااله الا الله» که معنی دقیق آن نفی هرگونه امتیاز و تبعیض میباشد.
3. ان اکرمکم عندالله اتقکم (قرآن) ـ إنی بعثت لاتمم مکارم الأخلاق (حدیث مشهور نبوی). «تقوا» به مفهوم آزاد شدن از تمامی قیودی است که انسان را از حرکت تکاملی اش که طبعاً جمعی و همراه جامعه بوده و در قرآن اغلب با خدا (اتقوا ربکم ـ تقوا الله) آمده که سمت و جهت آن را مشخص میسازد، یعنی تکامل بی پایان و مداوم.
4. ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم ائمه… ( قرآن)
5. … و نجعلهم الوارثین (قرآن)
6. لا اری الموت الا سعاده والحیوه مع الظالمین الا برما
7. انما الحیوه عقیده و جهاد (از گفته¬های مشهور منسوب به امام حسین)
8. آیت الله طالقانی مفسر بزرگ قرآن و نهج البلاغه ی علی در این مورد میگوید، “]خداوند[ به پیامبرش با آن عظمت میگوید، با این مردم مشورت کن و به آنها شخصیت بده تا بدانند که مسئولیت دارند و متکی به شخص رهبر نباشند” آخرین خطبه ی نماز جمعه، بهشت زهرا، ۱۷ سنبله ۱۳۵۸
9. بخشی از وصیتنامه ی حضرت امام حسین بن علی
10. تاریخ یعقوبی، لهوف و…
11. افغانستان در مسیر تاریخ ج۲ ـ افغانستان در ۵ قرن اخیر، دو جلدی، ج۲
12. وصیتنامه ی علی بن ابی طالب به پسرش حسن بن علی، نهج البلاغه حکمتها
13. ان لم یکن لکم دین و لا تومنون باالمعاد فکونوا احراراً فی دنیاکم (البته این روایت به شکلهای گوناگون آمده است)
14. خسرو گلسرخی شاعر و مبارز مارکسیسیت ایرانی که در دهه ی پنجاه به خاطر فعالیتهای سیاسی آزادیخواهانه اش اعدام گردید. وی در دفاعیاتش این مطالب را بیان داشت.

شبکه ی سرتاسری مردم هزاره

In this article

Join the Conversation