
کاظم وحیدی
نگاهی که در رابطه با «رخداد عاشورا» و «اربعین» بسیار معمول و مشهور است، معتقد است که رخدادهای پس از عاشورا که دیگر نقش پیشوایی و رهبریت سیاسی حسین عینیت حضوری و لحظه به لحظه ای خود را ازدست داده، کاملاً به فرد دیگری انتقال یافته است. این فرد که زینب نام دارد و خواهر «آگاه» و با «اراده»ی حسین میباشد از فردای رخداد عاشورا عملاً پیشوایی جمعی شکست خورده و «ایمانی» بحرانزده را برعهده میگیرد. اگر در عاشورا روش و منش رویاروی حسین با دموکراسی ستیزی و حاکمیت خودکامه را به بحث میگیریم، در پروسه ی «پساعاشورا» لُب سخن عمدتاً روی «رهبریت سیاسی»، «شایستگی اندیشوی» زن متمرکز میشود.
امروزه مسأله ی «سیادت» و رهبری سیاسی زنان یکی از گفتمانهای جدی «فمنیزم» به طور عام و خاصتاً گرایشهای سیاسی درون فمنیستی میباشد که با توجه به میزان حضور زنان در رهبریت سیاسی احزاب و کشورها، فمنیزم را از درون دچار چالش غیرقابل گذشتی نموده است. در کنار آن، «امامت» و پیشوایی عقیدتی ـ سیاسی مردم همیشه مباحثات داغ سیاسی را در میان تمایلات و قرائت های متعدد دینی ـ مذهبی در طول تاریخ تاریخ اسلام به راه انداخته است. گرچه این مسأله اغلب به شکل یک مبحث درون دینی، میان مذاهب مختلف اسلامی و نیز در بین روشنفکران ملی ـ مذهبی با متولیان رسمی و عرفی دین جریان داشته است، درعین حال گاهی از سوی پیروان اندیشه ی غیردینی (لاییک و مارکسیست) برای به چالش کشیدن دین، هم به راه افتاده است.
اینک و به دلیل اهمیت بحث، بسیار به جا و مناسب خواهد بود تا به بهانه ی «اربعین حسینی» که همه چیزش بر محور «زینب» و نقش سیاسی زن در تحولات سیاسی ـ اجتماعی جامعه میچرخد، اینگونه مباحث راهگشا را گسترش داده و طی بحثهای طولانی و علمی کارشناسانه، بر غنامندی هرچه بیشتر آن بیفزاییم. چراکه مقوله هایی چون «دموکراسی»، «حقوق بشر»، «رهبریت دموکراتیک» و…، از سویی دارای اهمیت حیاتی برای کلیه ی جوامع بشری بوده و به ویژه ما شهروندان افغانستان که بیش از سه سده را در وضعیت ستم و تبعیض قومی گذرانده ایم، زنان ما با قرار داشتن در موقعیت برخورداری از ستم مضاعف نسبت به مردان، بالاترین نیاز را به این مباحث داشته تا نهایتاً به تبیینی دینی از «پیشوایی سیاسی» زنان دست یابند.
همچنین در رهگذر شناخت، درک و استنباط دقیق و عمیق آنها است که زنان میتوانند سرنوشت خود را بر مبنای کاملترین اندیشه ها، تسجیل نمایند. از سویی دیگر، باید اندیشه های بیانگر مقولاتی از این قبیل که «دموکراسی» و «رهبریت دموکراتیک» فرآورده و سوغات غرب بوده و ما شرقیها و به ویژه مسلمانان چیزی جز توحش را در پس منظر تاریخی خویش نداریم و چنانکه در نوشته ی قبلی خود اشاره نمودم، عاشورا از این منظر رخداد خشن پیش مدرن به شمار میرود، را با جدیت دنبال نماییم و با توسعه ی هرمنوتیکی دین و سرفصلهای تاریخی و سرنوشت سازی چون «عاشورا»، پاسخی درست و درخور نیاز نسل نوینی که شدیداً فریفته ی مقولات به اصطلاح مدرن شده است، ارائه کنیم. برای این کار نیازمند کار دقیق، عمیق و همه جانبه روی «قرآن» و متون معتبر دینی هستیم. مسلماً یکی از گامهایی که در این راستا باید برداشته شود، ترسیم مرزبندی دقیق و اصولی این متون با تمامی برداشتهای انحرافی ای که آلوده به غبارهای قومی ـ طبقاتی از دین و نیز اندیشه های وارداتی و به اصطلاح غربی، همچنین روشن نمودن تکلیف تلقیهای خودکمبینانه ی دینی از نوع سروش خان (عبدالکریم سروش) است که بیهوده تلاش میورزد تا دو اندیشه ی «اسلام» و «لیبرالیزم» به عنوان دو مکتب فکری جداگانه را به هم پیوند زند و از رهگذر دریوزگی و استمالت فکری از دیگران، به دموکراتیک بودن دین برسند.
گسترش دامنه ی مبحث اندیشه های دموکراتیکی که برای «دموکراسی» اصالت قائل بوده و برای تحقق آن تلاش جدی به کار میرود، پای شیعیان اثناعشری را بیش از دیگران به این میدان پر از چالش کشیده و از آنجا که ۱۲ امامشان ظاهراً به شکل انتصابی بر این مسند قرار گرفته اند، بیشترین انتقادها مبنی بر غیردموکراتیک بودن رهبریت سیاسی در این مذهب را متوجه پیروان این اندیشه ی دینی نموده است. البته ضمن پذیرفتن مواردی از عدم تحقق انتخابات آزاد و دموکراتیک، باید این توضیح را بدهیم که امام اول شیعیان که خلیفه ی چهارم مسلمین نیز بود، در یک «انتخابات» صددرصد دموکراتیک که حتا بسیار دموکراتیکتر از همه ی انتخابات سالم امروزی (مدرن) صورت گرفته و حتا نه با رأی مردم که با رجوع مستقیم خود مردم، «انتخاب» گردیده است.
ما میدانیم که امروزه و برای جلب آرا و افکار مردم، کاندیداها دست به تبلیغات وسیعی به همراه ارائه و طرح برنامه های بسیار ایده آل زده که در مدت تصدی مقام ریاستشان حتا قادر به انجام نصف آن برنامه ها و وعده ها نیز نمیباشند. اما علی بر خلاف آن، فارغ از هرگونه تبلیغات خودپسندانه، تنها با اتکا به حدود ۴ دهه کارکرد صاف و شفاف خویش در عرصه ی جامعه، بدون اینکه حتا خود را کاندید هم نماید، مستقیماً توسط مردم به «امامت» مسلمین انتخاب میگردد. البته پس از رجوع گسترده ی مردم به وی، نه تنها ذوق زده نشده (مانند بسیاریها که خود را پیرو او میدانند اما برای دستیابی به یک مقام کوچک و موقتی هم، به هر رذالت، دنائت و سرسپردگی ای تن میدهند)، که آن را به آسانی نپذیرفته و شرایطی را برای پذیرفتن بالاترین مقام سیاسی تعیین مینماید، که تنها پس از قبول شدن شرایطش توسط مردم، به پذیرش آن تن میدهد.
اما پس از شهادت اولین امام شیعیان که روش او سمبل نوع «حکومت» در اسلام میباشد، اختناق، سرکوب و تفتیش عقاید جهت شناسایی و حتا دستگیری پیروان این اندیشه، جای فضای باز سیاسی قبلی را گرفته و حاکمیت به انحصار عقده مندان قیبله سالار درآمده که زمینه ی برگزاری هرگونه انتخابات آزاد و مستقیم را از بین برده و از این پس شیعیانی که به عنوان جریان پیرو «سنت» پیامبر و علی در ایجاد حکومت مردمسالار و برابری خواه هستند، نه به شکل حاکمان سیاسی و یا حتا شهروندان برخوردار از حقوق اجتماعی، سیاسی و مدنی، که به گونه ی جریان سیاسیِ مورد پیگرد و زیر فشار و تهدید قرار گرفته ای که فاقد «امنیت» جانی بوده و در دوره های بعدی تاریخ اسلام بیش از یک سده را به طور مخفی فعالیت و حتا زندگی عادی داشته اند. در این دوره حتا انتخابات درونی جهت تعیین رهبریت سیاسی و تشکیلاتی به دلیل وضعیت اختناق حاکم، اگر نه به روشهای معمول و علنی (بیعت)، اما با رأیزنی و «مشورت» تمامی باورمندان به این جریان صورت میگیرد.
انتقاد دیگری که برسلسله ی امامت شیعه وارد شده است، فقدان یک «زن» میان امامان این جریان فکری ـ سیاسی میباشد. امری که سخت جریان مدعی دموکراتیک بودن را به باد انتقاد میگیرد و تمامی ادعاهای مبنی بر «برابری زن و مرد» در باورهایشان را مورد «شک» قرار میدهد. زیرا مسأله ی «زن» و جایگاه و موقعیت احتماعی ـ سیاسی وی در متن اندیشه و جامعه ای، از شاخصه های دموکراتیک و یا عقب ماندگی بودن آن به شمار میرود. بنابراین، عدم حضور یک زن در جایگاه رهبریت سیاسی، علیرغم ادعاهای دموکراتیک و توده ای بودن، امری است جدی و غیرقابل چشم پوشی. دقیقاً به همین دلیل تصمیم گرفتم تا به بررسی مسأله ی «امامت زن» که همانا رهبریت سیاسی او را در دیدگاه تشیع تبیین مینماید، به طور مختصر و در گنجایش یک مقاله بپردازم.
امامت (رهبریت سیاسی جامعه) در اندیشه ی تشیع به عنوان یکی از اصول مبنایی در اداره ی جامعه مطرح بوده، طوری که در کنار «عدل»، دو اصل مذهب جعفری به شمار میروند که به سه اصل دیگر دین از دیدگاه غیرشیعی، اضافه گردیده و بدینگونه اصول دین نزد شیعیان ۱۲ امامی را به ۵ رسانیده است. طبق اندیشه ی متفکران مترقی دینی، امامت به مثابه ی رهبریت سیاسی جامعه در سه مرحله ی تاریخی و با شیوه های گوناگون بروز یافته است. در مرحله ی نخستین تاریخ، به شکل «نبوت» که در واقع همان امامت است اما برنامه ی سیاسی ـ هدایتی ای که نه توسط خود پیامبر و مردم، که مستقیماً توسط خداوند و با رهنمودهای الهی (کتابهای نازل شده از سوی خداوند) انتخاب میشوند. در این مرحله به دلیل پایین بودن سطح آگاهی مردم، اصل اداره و رهبریت اجتماع توسط هدایت از بالا صورت میگیرد و مردم تنها «پیروی کنندگان»ی بیش نمی باشند.
مسلماً کتابهای الهی با ارائه ی اصول و قواعد عام حرکت و تکامل جامعه و انسان، به یاری پیامبران مرسل میشتابند و آنان نیز با اتکا به آن رهنمودها به هدایت انسان و جامعه به سوی تکامل و ارتقای رفتار و مناسبات میان انسان ها میپردازند. در این خصوص باید توجه داشت که رهنمودهای از بالا (وحی) هرگز جدا و بیربط به ضرورتها و شرایط عینی و ذهنی جامعه صورت نگرفته بلکه دقیقاً بر اساس نیازها، بافت و ساختار اجتماعی و مرحله ی تولیدی جامعه، از سوی خداوند فرستاده میشوند. در این مرحله، در کنار پیامبران مرسل، همیشه دانشمندان، فرهیختگان و فیلسوفانی در جامعه حضور داشته اند که به هدایت بشریت میپرداخته اند. اینان نیز بنا به مرحله ی تکامل فکری و نیز مناسبات تولیدی جامعه، هرگز به روشهای دموکراتیکتری نسبت به پیامبران دست نیافته اند. زیرا باید پذیرفت که ارتقای اندیشه های بشری در رابطه ی تنگاتنگ و دیالکتیکی اش (اثرمتقابل) با روابط و مناسبات اجتماعی و اقتصادی ـ تولیدی یک جامعه قرار دارند، به گونه ای که با گسترش و ارتقای کمی و کیفی نیاز انسانها، همچنین افزایش جمعیت و مآلاً پیچیده تر شدن مناسبات و روابط انسانها و اندیشه ها به منظور حل تنشها، گام به گام دموکراتیکتر شده و مآلاً رشد آگاهی نیز فراتر میرود. و در همین سیکل تکامل است که انسان به تدریج از «ضرورت»ها و وابستگی نجات یافته و به «آزادی» نزدیکتر میشود.
مرحله ی بعدی، حاکمیت «امام معصوم» است که تنها جریان شیعی به آن به عنوان یکی از مبنایی ترین مقولات فرهنگ سیاسی خود، باورمند هستند. در این دوره همانگونه که قبلاً هم به آن اشاره گردید، طی مرحله ای محدود از تاریخ به اجرا درآمده و با شهادت امام یازدهم و غیبت آخرین امام شیعه، متوقف گردیده است. گرچه شیعیان را عقیده بر آن است که این سلسله با ادامه ی حیات امام دوازدهم همچنان پابرجاست، اما سخن اصلی بر سر نحوه ی انتخاب امام معصوم است که به دلیل تداوم حیات آخرین امام، عملاً متوقف گردیده است. درعین حال نباید فراموش کرد که یک جامعه ی متحرک و پویا هرگز نمیتواند در فقدان رهبریت سیاسی ای که از حضور عینی، ملموس و اثرگذار برخوردار باشد، ادامه ی حیات دهد. بنابراین تا زمانیکه مردم خواهان حضور فعال در تحولات سیاسی ـ اجتماعی یک جامعه باشد، ناچار از برخورداری از رهبریت سیاسی شایسته و ذیصلاح است. به عبارت دیگر، به دلیل فقدان و یا عدم حضور عینی و سوبژکتیو رهبریت سیاسی مطلوب به هر دلیلی که باشد، نمیتوان حضور یک جامعه در کنشهای سیاسی ـ اجتماعی را به تعطیلی کشاند. زیرا انسانی که خود یک پدیده ی اجتماعی است و جبراً در همه ی تحولات دارای نقش خواهد بود (حال اگر نقشش عمدتاً «پسیو» باشد و یا اثرگذار)، درصورت تعطیل نمودن «کنش»های وی، در موقعیتی کاملاً اثرپذیر قرار خواهد گرفت.
اساساً فلسفه ی «غیبت امام معصوم»، به عینیت کشانیدن اصل «امامت توده» است و از آنجا که «عصمت» امری نسبی است، «انتخاب» رهبریت سیاسی غیرمعصوم، خود گامی است در راستای تداوم امامت معصوم. زیرا مفهوم عصمت «ناآلوده» و «منزه» از انحراف و «گناه» میباشد. بنابراین، با هر انتخابی که صورت میگیرد و تجارب بیشتری که به دست می آید، در راستای برگزیدن «شایسته »تر از پیش بوده و چنین روندی مآلاً به سوی انتخاب «معصوم» ادامه می یابد.
نکته ی مهم و ظریف این است که درجامعه ای کوچک و با سطح بالای آگاهی اجتماعی که طی آن مردم مسلح به اصول و معیارهای مترقی و مردمی هستند، شناخت افراد و جریانات اجتماعی ـ سیاسی عمدتاً به دلیل زیرنظر بودن کارکردهای شان، چندان مشکل نخواهد بود. اما این امر در جوامع وسیع و گسترده ناممکن است و در صورت انتصاب، همگان از سوابق و کارکرد روزمره ی آنان چندان آگاهی ندارند. و از سویی چون نمیتوان بدون امامت (رهبریت سیاسی) اداره ی جامعه را پیش برد، بنابراین برای یافتن چنین رهبریتی، جامعه ناچار از انتخابات عمومی است. فراموش نکنیم که انتخابات هرگز بهترین روش دموکراسی نبوده، بلکه آخرین راه حل به شمار می رود. بر این اساس، اصل مبنایی در «دموکراسی»، تفاهم در مباحثات روی برنامه و عمل موردنظر می-باشد که در صورت نبودن شرایط لازم برای رسیدن به تفاهم مطلوب، می-توان به رأی گیری به عنوان ضعیف ترین و آخرین راه جهت تحقق «دموکراسی» و تجلی اراده ی مردم متوسل گشت. بنابراین، تلاش می گردد تا جهت حفظ اختصار، فهرست وار مطالبی را مطرح نمایم.
در دوره ی غیبت کبرا، عملاً مردم وارد مرحله ی سوم گردیده که طی آن «امامت» در عصر آگاهی توده ها، از حالت انفرادی خارج شده و «امامت عمومی» و «پیشوایی جمعی» و همگانی جای گزین آن می شود (و نرید أن نمنَ علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم ائمهً ونجعلهم الوارثین).
«عصمت» در اسلام و به ویژه در فرهنگ شیعه، مرحله ای بسیار بالا از «تقوا»، «تکامل» و «رهایی» انسان است. بر این اساس انسان معصوم کسی است که در واقع به نقطه ای از تکامل اندیشه و رفتار اجتماعی اش رسیده که بتواند بر تمایلات افسارگسیخته ی (نفس) خویش مسلط گردد و در نبردی دائمی با تمایلات سرکش و خودخواهانه، جلوی انحرافش را بگیرد، و نیز در صورت اشتباه در فروعات و یا مسایل سیاسی ـ اجتماعی غیرعمده، شهامت اعتراف به آن را داشته و با «توبه» که متضمن جبران زیان و اشتباهات گذشته است، درصدد «اصلاح» خود و یا کناره گیری به نفع فردی شایسته تر از خود باشد. مبحث «عصمت» به دلیل اهمیتش در فرصت دیگری به طور مستقل به بحث گرفته خواهد شد، زیرا گستره ی این بحث که شامل موضوعاتی است چون مفهوم و ماهیت عصمت، دامنه و شعاع ارزشی آن که «نسبیت» را هم دربر می گیرد، چنان وسیع است که باید در مقالات متعددی مورد بحث قرار گیرند که مطمئناً از حوصله ی بحث کنونی خارج می باشد.
اما آن چه که به مبحث این مقاله ارتباط دارد، این است که ویژگی اساسی امامان شیعه، معصوم بودن است. دقیقا به همین دلیل است که سلسله ی انتصاب مبتنی بر مشوره ی امامان معصوم که یک امر «متشابه» و «نسبی» بوده، به عنوان یک راه-حل موقت و مقطعی در یک دورهی پرتلاطم و بحرانی مدنظر گرفته شده است. از آن جا که انتخاب آزاد، سری، همگانی و مستقیم امری است که بر اساس تجارب و دانش بشری پدید آمده و چون «امت» مردمی با «اراده» و «آگاهی» با این ابزار و روش ها می توانند به سوی انتخاب فردی شایسته (معصوم نسبی) گام بردارد، روی هم رفته در اسلام به-مثابه ی یک اصل (محکم) انتخاباتی به شمار می رود. پس با پذیرفته شدن اصل انتخاب توسط مردم (بیعت)، با رفع وضعیت «بحران» و «اختناق» ناگزیر از توقف دادن به روند «انتصاب» در تعیین رهبریت سیاسی است.
چنان که عملاً در تاریخ اسلام می بینیم که امام اول شیعیان به-دلیل موجودیت فضا و اتمسفر آزاد، توسط مردم انتخاب می گردد، اما با استقرار شرایط اختناق و فریب، روند انتخابات آزاد متوقف گردیده و تنها با رأی زنی اهل خبره به شکل انتصابی بر مسندش نهاده می شود. یعنی وقتی که از سویی زمینه های اجتماعی ـ سیاسی پرورش معصومینِ متعدد از بین می رود و از سوی دیگر در شرایط خفقان و حاکمیت های خودکامه و دیکتاتوری هیچ گونه زمینه ای برای تحقق و برقراری انتخابات آزاد و دموکراتیک با مشارکت آزادانه ی همه ی مردم، وجود ندارد، هرگونه نمایش انتخاباتی به منظور مشروعیت بخشیدن به حاکمیت، اقدامی دکوماژیک و مردم فریبانه تلقی خواهد شد. این است که تداوم روند انتصاب مبتنی بر مشوره تنها راه حلی موقت باقی می ماند که حداقل «دموکراسی» و «اراده ی مردم» در آن اعمال می گردد. بنابراین کابرد همیشگی چنین روش ناگزیری، به مفهوم تأیید حاکمیت های غیرمنتخب و انکار مشارکت مردم برای تعیین رهبریت سیاسی بوده، فلذا غیرمعقول و غیراصولی به شمار می رود.
حال و با توجه به مباحث بالا، باید یادآور گردید که در تاریخ اسلام، هم زن معصومی وجود دارد و هم زنی که عملاً امامت و رهبری جامعه را برای مدتی (بدترین و بحرانی ترین شرایط تاریخ اسلام) برعهده داشته است. در رابطه با عصمت می توان از فاطمه ی زهرا به-عنوان سومین معصوم نزد شیعیان نام برد. همین طور هم در عرصه ی رهبریت سیاسی و «امامت زن»، رهبریت زینب از فردای عاشورا گواه خوب و روشنی برای آن است. اما اینکه چرا فاطمه و زینب در زمره ی امامان شیعه قرار نگرفته اند، جای بسی بحث را داشته که من درحد برداشت و تلقی خود به دو مورد آن اشاره می کنم.
اولاً باید دانست که حضرت فاطمه دخت والامقام پیامبر اسلام به لحاظ تاریخی در زمانی می زیسته که پیامبر و علی به مثابه ی عالی ترین کدرهای اسلام در صحنه حضور داشته اند. مسلماً هم محمد و هم علی از نقطه نظر «صلاحیت» و «شایستگی» در مرحله ی بسیار بالاتر از فاطمه قرار داشته و نیز فاطمه از نظر سنی (حتا هنگام وفات کم تر از ۲۰ سال داشته است) در شرایط ناپختگی بوده است. بنابراین هم محمد به-مثابه ی آورنده ی پیام توحید از جانب خدا و هم علی به عنوان کدری که از ۱۰ سالگی در متن چنین اندیشه ای قرار داشته است، در تصدی رهبریت سیاسی جامعه (امامت) شایسته تر از فاطمه بوده اند. فاطمه پیش از علی وفات مینماید که در صورت حیاتش پس از علی، مطمئناً شایسته تر و اصلح تر از فرزندش امام حسن به شمار می رفته و باالتبع امامتش هم محرزتر بوده است. پس عدم قرار گرفتن وی در زمره ی امامان شیعه، تنها یک تصادف ناخوشایند تاریخی است و نه این که تشیع به برتری جنسی مرد بر زن معتقد باشد که خود بحثی است جدا که در نوشتاری دیگر به نام «برابری زن و مرد در قرآن» به آن اشاره گردیده و در آینده باز هم و به شکل گسترده تری به آن خواهم پرداخت.
دومین موردی که لازم است تا جهت بررسی علل عدم موجودیت «امام زن» به میان کشیده شود، اینکه در اسلام هرگونه استفاده ی ابزاری از زن با قرار دادن شان در جای گاهی نامناسب، تنها به خاطر ظاهر و ژستی مترقیانه گرفتن، درست آن گونه که امروزه در کشور ما رواج دارد، به کلی محکوم و مردود می باشد که این امر هم در مورد فاطمه و نیز زینب صدق می کند. یعنی اگر زینب که شایستگی امامت خود را در مقطع پس از عاشورا تا بازیابی سلامتی کامل علی بن الحسین به اثبات رسانیده بود، اما به دلیل این که از نظر صلاحیت در مرتبه ی پایین تر از امام سجاد قرار داشته که در صورت زنده ماندن (پس از امام سجاد)، مسلماً و قطعاً آن والامقام نیز امامی بود در میان امامان شیعه.
روشن است که استفاده ی ابزاری از زن در زمان امامان معصوم، می-توانست مسلمانان بعدی را دچار این شبهه نماید که باید زن را در مقامات بالا گماشت، اگرچه فاقد صلاحیت احراز آن مقام باشد.
چنین روشی به گسترده شدن استفاده های ابزاری از زن گردیده و حتا دادن مقام جهت استفاده های شخصی از وی را رایج می نمود و بدین گونه ضربه ی جبران ناپذیری بر اعتبار اسلام وارد می کرد. چراکه در صدر اسلام بیش از هر چیزی به رفتارهایی نیاز بود تا بتواند خالق «سنت» و «روشی» رفتارآفرین کاملاً علمی و راه گشایانه برای نسل های بعدی گردد. دقیقاً به همین منظور است که محمد با سخن مشهورش (اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهید تا از رسالتم دست بکشم، هرگز چنین نخواهم کرد) و نیز علی با «نه» گفتن به شورای عمری که او را به عنوان رهبر سیاسی برگزیده بود، هم چنین ایستادگی حسین دربرابر نظام غیرمنتخب و وراثتی تا دم مرگ، همگی برای ثبت و نهادینه کردن «ارزش های عام» انسانی در تلقی این اندیشه بوده است. اما در پروسه ی کنونی (دوره ی غیبت کبرا) که همانا مرحله ی «امامت جمعی» و «رهبریت همگانی» بوده و طی آن میزان تفاوت های صلاحیتی بسیار اندک می باشد، دادن موقعیت های ویژه به «زنان» یک ضرورت اجتناب ناپذیر به شمار رفته تا بدان وسیله آنان بتوانند رهبریت را عملاً به آزمون بگیرند و مانند هر مرد تازه به قدرت رسیده ای، مدتی بعد خود را سرشار از تجربه نماید. البته باید دانست که این امر با روش استفاده ی ابزاری ماهیتاً متفاوت می باشد.
زیرا در روش استفاده ی ابزاری، زن تنها وسیله ایست در اختیار مردان، دولت-مردان، حکومت و خودکامگان برتری جویی که به فرمان آنان تن داده و مطابق طرح، برنامه و خواست مردان کار می کند. اما در صورت دادن اختیارات و صلاحیت کافی به زن، دیگر او نه تنها وسیله ای تبلیغی برای جلب کمک ها و ارائه ی چهره ای مترقی از خود و حکومت برخوردار از ماهیت و ساختاری پیش مدرن و مآلاً شدیداً زن ستیز نبوده، که در کارکردش انسانی آزاد و با آزادی عمل کامل خواهد بود. چنین فردی در متن عمل اجتماعی ـ سیاسی، از سویی به تدریج و با هر موفقیتی ترس و نگرانی از نتوانستن و یا شکست خوردن را از ذهن و باور خویش بیرون خواهد ریخت، و از طرف دیگر در یک پراتیک خواهد آموخت که چگونه باید در شرایط سخت، خودش تصمیمی قاطع بگیرد و سپس بدون کوچک ترین تردیدی آن را به اجرا گذارد. به ویژه این که، طی قرار گرفتن در متن عمل درک می نماید که بدون اشتباه نمی شود کار کرد و اساساً چون هیچ کاری بی اشتباه تحقق نخواهد یافت، پس نباید از اشتباه هراسید. در این رابطه اگر به حوادث کربلا و پس از آن بپردازیم، خواهیم دید که اگر در آن شرایط اضطرار و بحران، زینب سکان اداره ی سیاسی جامعه را برعهده نمی گرفت، امکان بروز اتفاقاتی ناهنجار و سخت آسیب زننده به اعتبار اسلام وجود داشت.
پس از شهادت حسین و برادرش عباس، علی بن الحسین چنان بیمار است که بنابر روایت های متعدد و موثق، حتا توان مندی حفظ تعادل خودش روی شتر را هم نداشت، چه برسد به رهبری کاروان و نیز مسوولیت پیشوایی سیاسی اسلام در شرایطی که مرکزیت (رهبریت) دچار آسیب جدی و کامل شده است. در این مقطع که یکی از بحرانی ترین وضعیت ها در تاریخ اسلام به شمار می رود، علاوه بر ضربات سیاسی ـ نظامی ویران گر، بحران روانی خاصی را بر اسرا مستولی ساخته که رهبریت و اداره ی آنان نیازمند درک این معضل بزرگ بوده است. در چنین شرایط و وضعیتی، «رهبریت سیاسی» عملاً توسط زنی صورت می گیرد که علاوه بر مسوولیت کنترل اسرا و اداره ی روانی آن ها، باید به لحاظ سیاسی هم به مثابه ی کادری فعال، خودکفا و با صلاحیت عمل نماید تا با ارائه ی تحلیل درستی از شرایط و رخداد عاشورا، آن چه را در انظار عمومی به شکست قیام حسین تعبیر شده است را مرحله ای از روند مقاومت تعریف نماید که هرگز متوقف نشده و هم چنان ادامه خواهد یافت و در کنارش نیز، اجازه ندهد تا دست گاه تبلیغاتی حاکمیت ستم در پیروز شدن و مآلاً حق به جانب بودن نظامش، موفق گردد.
در تاریخ می بینیم که زینب با چنان درایتی تخصص خود را در «مدیریت بحران» به نمایش می گذارد که در واقع بقا و رشد بعدی اسلام مرهون حرکت ها و روی کرد بسیار مترقی، خردمندانه و انقلابی وی است. به راستی در پروسه ی پس از شهادت که تمامی کادرهای درجه یک اسلام ازبین رفته اند، چه کسی جز زینب شایستگی چنین امامت و رهبری را داشته است؟ و آیا این که زینب در مأموریت بزرگ خویش، نقص و ضعفی که مردسالاران آن را به ضعیفگی بیالوژیک زنان نسبت دهند، از خود بروز داده است؟ بنابراین زینب با کارکرد حیرت انگیزش، سمبل و اسوه ی امامی کامل بوده که با اجرای درست سیاستش و کارکرد خارق العاده اش توانست تمامی «شک» و «شبهه»ها در مورد شایستگی پیشوایی و «امامت زن» را از ذهن های مردسالارانه ی حاکم بر جامعه بزداید.
اینک زینب است که می تواند الگویی باشد برای تمامی زنانی که در بحرانی ترین شرایط تاریخ کشور ما که اینک در متن آن به سر می بریم، رهبری سیاسی کشور را برعهده گرفته و به جای آن که از طریق قرار گرفتن در مدارهای متعدد قطب های قدرت و نهایتاً به خدمت خائنین «زن ستیز» و عناصر مرتجعی که زن را به نحوی از انحاء مورد سوءاستفاده ی ابزاری قرار می دهند، با رشد و ارتقا بخشیدن به خود در ابعاد سیاسی ـ اجتماعی و مبارزاتی، زینب گونه صلاحیت و شایستگی خود را در اجرای برنامه های مترقی و دموکراتیک به اثبات رسانیده و بدین گونه پاسخی دندان شکن به همه ی زن ستیزان مردسالاری که درصدد دربند کشیدنش هستند، بدهد و عملاً آشکار سازد که او هیچ کمبودی نسبت به مردان در اداره ی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و… جامعه ندارد.