درمسیر اروپا، بهشت گم شده ی انسانهای دربند

909 5

قسمت دوم:

روز ها گذشت وما از زندان پگانی درشهر میتیلینی یونان آزاد شدیم. اول صبح بود که همه را بیرون انداختند، به همه برگه های داده بودند که هیچ کس نمیفهمید چیست. درخیابان دوباره راه افتادیم، همه میگفتند باید خودرا به کشتی برسانیم و به طرف آتن حرکت کنیم اما پس از اینکه در بندر رسیدیم، گفتند کشتی امروز خیلی وقت حرکت کرده ورفته و تا فردا باید صبر کنید. دیگر مانده بودیم نه جایی بود ونه سرپناهی، بعضی ها دعا می گفتند حد اقل همان زندان خوب بود، لا اقل از سرما که نمی مردیم.

بالاخره تصمیم گرفتیم که به یکی از پارک ها برویم وشب را در پارک سپری کنیم، پس از سرگردانی زیادی یک پارک کوچکی را در گوشه ی شهر پیدا کردیم که چند تا دراز چوکی داشت، همه تلاش میکردند که یکی از دراز چوکی را ازآن خود کند تا درهنگام شب بتواند روی آن بخوابد، مثل یک صحنه ی جنگ، جنگی که انسانها برای زنده ماندن باید طرف مقابلش را از جلو بردارد. من که کوچک وزوری برای مقابله نداشتم فقط از دور نظاره گر صحنه بودم. خلاصه شب بدون غذا وسرپناه گذشت وما برای رفع تشنگی ازهمان شیر آب که در پارک بود استفاده کردیم.

صبح وقت با خوشحالی تمام به بندرگاه کشتی رفتیم وبلافاصله با گرفتن تکیت به سوی آتن پایتخت یونان راه افتادیم. وقتی به آتن رسیدیم فکر میکردیم که دیگر از خطر دور شده ایم واین شهر به عنوان پایتخت یک کشور اروپایی باید سرپناهی خوبی برای ما باشد ولی اینگونه نبود زیرا به محض رسیدن درشهر گروه بزرگی از آواره گان افغانستانی، ایرانی وعراقی را در سرک ها وپارک ها دیدیم که از بی سرپناهی شکایت میکردند ومی گفتند اینجا هیچ سرپناهی نیست.

همه برای پیدا کردن غذای بخور ونمیر در پیش کلیساها صف میکشیدند وآن برای اکثریت مردم نمیرسید چون تعداد خیلی زیاد بود وغذا خیلی کم. من به مجرد دیدن این صحنه تصمیم گرفتم که هرچه شده باید زود تر از این شهر به طرف کشور دیگری حرکت کنم. خلاصه ی داستان با چند تا از دوستان همسفر رفتیم به شهر بندری پاترا تا از آنجا شانس خودرا برای رفتن به بیرون از یونان معلوم کنیم. پاترا را یافتیم با همه خاطره های که از مهاجرین افغانستانی داشت، با قبرستان پر از مرده های بی کفن وانسانهای که برای زنده ماندن تاآخرین رمق زندگی مقابله کرده بودند.

شهر وحشت وشهر گلوهای پر ازعقده وچشم های پر ازاشک. از پاترا با هماهنگی دریک لاری باربری به طرف ایتالیا حرکت کردیم، داخل لاری جایی ساخته بودند مثل صندوق که بطور معمولی گنجایش ۶ نفر را داشت ولی در آنجا ۲۱ نفر را روی هم چیدند تاوقتی که احساس میکردی داخل قبرهستی وملا دارد شهادتین را می خواند. جای آنقدر تنگ بود که من بودم فکر می کردم شاید دقیقه هم زنده نمانم ولی میگویند گاهی انسان سختر از سنگ می شود وشاید همان لحظات من هم درهمین حالت قرار داشتم که زنده ماندم.

لاری از بیرون شهر پاترابه طرف بندرگاه کشتی حرکت کرد ولی ترس وهیجان هر دقیقه بیشتر می شد زیرا همه قصه هایی را شنیده بودیم که چگونه جوانان پناهجوی افغانستانی درآن بندرگاه، زیر تایر های لاری تکه تکه شده اند؛ همه شنیده بودیم خیلی از آدمها وقتی در بندر گاه پاترا توسط پلیس شناسایی وبیرون کشیده شده اند، زیر لگد وباتوم غرق خون وناامید به جمع منتظر برگشته اند ویاهم برای ماه ها راهی شفاخانه ها شده اند. وقتی لاری به بندرگاه داخل شد من با یاد آوری همه ی این قصه ها هر دقیقه ، خودم را دربین همان قصه ها میدیدم وسراپایم را غرق عرق میکرد.

شاید چرخ به ما رحم داشت ومی خواست باز هم زنده باشیم. لاری؛ با وجود تلاشی شدید توسط کوماندو های بندر به سلامت داخل کشتی غول بیکر هنیک شد، کشتی ای که نامش برای بسیاری از مهاجرین افغانستانی که ازاین مسیر به کشورهای دیگر اروپایی آمده اند خیلی آشنا وپر خاطره باشد. در قسمت سقف تیریلی یک دریچه کوچک داشت وآن باعث می شد که درهنگامی که لاری درحرکت بود، هوای تازه را به داخل بفرستد.

ما خیلی خوشحال بودیم که چقدر راحت می رویم ولی، وقتیکه داخل کشتی رسیدیم، آهسته آهسته هوا گرم شده میرفت، جای هم خیلی زیاد تنگ بود، چند دقیقه حوصله کردیم، بعد از مدتی آنقدر هوا گرم شده بود که از بدن همه ما مثل باران عرق میریخت. دیگر طاقت ها طاق شد و همه تصمیم گرفتیم که از لاری، بیرون برویم، گفتیم اگر پولیس بگیرد بهتر از مردن است، همه تصمیم گرفتیم ولی عملی کردنش خیلی مشکل بود وجرئت رستم می خواست. بالاخره همه سکوت کردند وهیچ کسی به خود اجازه نداد تا این کار را انجام دهد. ازسوی دیگر قوچاقبر هم همرای ما بود و خیلی عذر و زاری میکرد که سروصدا نکنیم، دلداری میداد که هیچ مشکل نیست آهسته آهسته میرسیم، اگر بیرون می آمدیم قاچاقبر برای چندین سال، زندان میرفت از همین خاطر تصمیم خود را کنسل کردیم و نخواستیم که بیرون برویم، هوا به شدت گرم شده بود.

دوستان هم یکی پس از دیگری از حال می رفت، صفحه ی چون “کما” من دیگر از خود بی خبر شده بودم، ازهوش رفتم ووقتی دوباره به هوش آمدم؛ قاچاقبر داشت همرای پیراهنش روی سرم پکه می کرد. ، حال وقتی با خودم فکر می کنم اگر همان قاچاقبر به دادم نرسیده بود؛ صد درصد مرده بودم. این بهترین کار برای بهتر شدن بود وبه همین خاطر همه مجبور شدند که به نوبت همدیگر را پکه کنند، ۳۷ ساعت همین طور گذشت وبالاخره کشتی در یکی از بندرهای شمال ایتالیا پهلو زد.

ازاینکه زندگی دوباره به ما داده شده بود خوشحال بودیم، دیگر فکر هیچ چیزی را درسر نداشتیم وتنها آرزوی ما پایین شدن از لاری بود، نیم ساعت طول کشید تا لاری حامل ما از صف کانتینیر ها عبور کرد، وپس از توقف کوتاه؛ از بندرگاه خارج شد ودربزرگ راهی به سمت جنوب به راه افتاد. شاید این هم شانس ما بود که پلیس ایتالیا اصلا به فکر تلاشی نشد. زندگی دوباره ورسیدن به مقصد شوق بسیار خوبی داشت، اما این انتهای آوارگی وبدبختی نبود ونیست.

نویسنده: ذاکرحسین دانش

In this article

Join the Conversation

5 comments

  1. asif پاسخ

    salam hamwatan salam hamdarde man manam mesle shoma hamin dastan ra daram wale bavar kon vakhti dashtam in dastanitoo mikhondam ashk az chashmam jari shod in darde hamaye ma afghaniha hast chikonam ki az khoda kheli dor shodim va khoda ham mara be daste faramoshi seporda

    1. elnaz پاسخ

      salam hamvatan aziz man az shoma mamnunam ke tajrobehaye khodat ra neveshti man 2ta az baradaranam hamintori raftand vali aslan barayeman tarif nakardand elahi bemiram cheghadar sakhti keshidand azat mikham ke baram bagi badesh chi shod

    2. alirezamehrpour پاسخ

      mohammad jan kheyli ziba darde del khoda bayan kardi man ham mesle to kheyli azyat shodam khoda konad hameye mohajeran az in makhmase rahat shavand

  2. mohammad پاسخ

    Elnaz jan badesh ham ziyad ason nesta manam az hamin raha omadam badesh ham ziyad jaleb nesta 🙁 age badesh mekhayo chi tor be shoma begam

  3. barat ali rasoli پاسخ

    salam dostane aziz tashakor az in malomate taan ke ba hama mardom daadet man ham az in raah hamadim khob 2 saal dar unan bodom wa hama badbakhti haa ra kashidom khob kaili dard naak hast ke chora mardome hazara ha intawr hastand khob sakhti haara mebinem wa baaz pand namigirem dostaane aziz ta metaanen az hazare khod defaa konen wa yak rooze baasha ke das dar daste ham daada perooz shawem wa baaz khoda ra shokr ke az on rooze ke daar afshaare silo chi kardan wa chi kashidim baaz ham khoda raa yak jahaan sepaas ke hala mardom meshnaasat ke maa haa ham yak qawme boozork daar afghanistan hastim wa man ham dar hamaan afshar ba donya haamadem wa hama bad bakhti haaa ra didim dar afshar wa ba omid e peroozi hama mardome hazara ba tashakor az in website http://www.harazapeople.com bye khoda negahdaare hamai shoma dostaane aziz