چنگ به تابوت شکیلا

قنبر علی تابش

مرا به حاشیه های این متن تراژیک چه کار؟ این غزل ناله ای است از تما شای عکس خون آلود شانزده سالگی شکیلا.

کجا پنهان کنم خورشید خون آلود زیبا را ؟

کجا پنهان کنم ای خاک تابوت شکیلا را؟

برای این پری پیکر، لحد تنگ است، هندوکش!

ببار آتش که در ذلفش بپیچانیم دریا را

همین پامیر،مهتاب تو را پوساند بر شانه

چسان تشییع خواهد کرد او خورشید فردا را؟

تمام دختران همرنگ گیسوی شکیلایند

ببین گل بوته های خونچکان دشت لیلا را

دلم تنگ است از این نامسلمانی، که من بودم

شکستم با دل فولاد، قلب سنگ خا را را

چقدر از جان ما جلاْد ها، دجال می خواهی

قیامت می کنی یانه، خدا، تقدیر دنیا را ؟

قشمشم[۱] را بگو شمشیر را از بلخ روشن کن!

مسلمانِ ابوجهلیم ما گردن بزن ما را

××

به تابوت شکیلا چنگ زد شاعرکه توفان نیز

میان کوچه ها گم کرد، با او، راه صحرا را

همیشه با کفن بستیم زخم تازه را در خویش

ولی این بار باید بست چشمان تماشا را

۲۸/۴/۱۳۹۱قم

In this article

Join the Conversation