به مناسبت سالروز شهادت شهید عبدالخالق هزاره، بنیانگذار نهضت عدالت خواهی در افغانستان

از: مهدیزاده کابلی

عبدالخالق هزاره (زادۀ ۱٢٩۵ خ – درگذشت ۱۳۱٢ خ)، نوجوان رشیدی که با ایثارگری، طومار زندگی یک دیکتاتور را در هم پیچید. شاید حق داشت سرافراز و سربلند بر روی پای خود بر چوبۀ دار بایستد، تا جنایتکاران بدنش را قطعه قطعه کنند!

زندگینامه

عبدالخالق فرزند مولاداد هزاره بود که در سال ۱٢٩۵ خورشیدی چشم به دنیا گشود. پدرش او را به مکتب نجات فرستاد و در تربیت‌اش توجه زیادی مبذول می‌داشت.[۱]

پدر بزرگ خالق اهل دایه و فولاد بود که زمان کوتاهی در مناطقی مانند دایزنگی و غزنی نیز بودوباش (سکونت) داشت. او در زمان امیر عبدالرحمن خان از سرزمین دایه و فولاد مجبور به کوج اجباری گردید، زمین، خانه، مال و دارائی پدری‌اش از جانب عمال امیر غصب شد و یک تعداد اعضای خانوادۀ وی به قتل رسیدند.[٢]

پس از مرگ پدر بزرگ‌اش، دو پسر بنام‌های مولاداد و خداداد از وی بجا ماند که مولاداد پدر خالق و خداداد کاکای او بود. آنها در منزل خاندان چرخی خدمت می‌کردند. چنان‌که “مولاداد” در نزد “غلام‌صدیق خان” و پسرش خالق همراه با کاکای خود “خداداد” در خانۀ “غلام‌جیلانی خان” خدمتگار بودند.[٣]

پدر خالق، دارای تحصیلات خصوصی بود و به زبانهای انگلیسی، آلمانی و روسی تسلط نسبی داشت که در جریان سفرهایش به همراهی غلام‌نبی خان چرخی به اروپا فراگرفته بود. افزون بر این، در این سفرها برای مولاداد میسر شد تا اندیشه‌ و آرمانهایش را بارورتر سازد. او سر پرشوری سیاسی داشت.[۴]

علاقمندی خانوادۀ خالق به نهضت امانی از دو جهت بود: اول آن که، شاه امان‌الله که پادشاه اصلاح طلب بود، طی فرمانی بار کنیزی و غلامی را از دوش مردم هزاره برداشت. دو دیگر آن که خاندان چرخی که ولی نعمت آنها بود، تا آخر به شاه امان‌الله وفادار بودند.

وقتی که نادرخان به‌قدرت رسید، نخست شخصیت‌های برجسته کشور و وفادار به امان‌الله خان را اعدام کرد و در ضمن، تعداد ۱٨ نفر از خاندان چرخی را به‌شمول غلام‌نبی خان و غلام‌جیلانی خان به سبب مخالفتی که با آنها داشت به قتل رسانید. اما در این میان، فقط غلام‌صدیق خان که در خارج به سر می‌برد از قتل نجات یافت. همچنان “شاه بی‌بی” زن غلام‌جیلانی و دختران او “راضیه” و “رابعه” نیز زنده ماندند.[۵]

این حوادث، بی‌تردید احساس نوجوانی چون عبدالخالق را جریحه‌دار ساخت و به گفتۀ محمدعوض نبی‌زاده، وی به تمام خاندان چرخی و به‌ویژه به شاه بی‌بی، خانم غلام‌جیلانی که مانند مادر به او توجه می‌نمود، سخت علاقمند بود و احترام می‌گذاشت.[۶]

از سوی دیگر، عبدالخالق و خانواده‌اش با بهره‌گیری از حیات شهری زیر تأثیر نظریات جنبیش مشروطه‌خواهان و روشنفکران آزادی‌خواه دورۀ امانی قرار گرفته بودند و احتمال دارد که خالق در یک سازمان سیاسی همراه با دیگر مبارزان ملی وارد کارزار سیاسی علیه نظام استبدادی نادرشاه شده باشد. چنان که صالح پرونتا می‌گوید:

“عبدالخالق که یک جوان جدی، محکم، گرمجوش و تا حدی عصبی مزاج و دارای صفات مردانه بود و جوانی بود خوش اندام، بلند قد، فوتبالیست توانا و در ژیمناستیک بی‌نظیر، تمام زندگی خود را به سیاست وقف کرد و به صورت یک انقلابی حرفه‌ای درآمد. توجه بیش از حد پدرش (مولاداد) به او، وی را به یک مبارز بی‌باک ضداستبداد بدل کرد. خالق هزاره فرزند فقر و محرومیت و وارث رنج‌های بیکران مردم خود نیز بود… باری او می‌خواست در یک مراسم تهداب‌گذاری در بالاحصار مأموریت خود را انجام دهد؛ اما موفق نشد.”[٧]

به هرحال، عبدالخالق تصمیم گرفته بود که نادر شاه را بکشد. بنابراین، زمانی که او کمتر از ۱٨ سال عمر داشت، روز ۱۶ عقرب سال ۱۳۱٢ خورشیدی، طومار زندگی نادر شاه را در هم پیچید.[٨]

محمدکریم کابلی یکی از همصنفان عبدالخالق هزاره، خود شاهد بود که چگونه خالق، نادرخان را به گلوله بست. او می‌گوید:

“من در چند قدمی عبدالخالق ایستاده بودم، در بین من با او فقط دو نفر فاصله بود. من فیرهای تفنگچه عبدالخالق و افتیدن محمدنادر را به‌چشم دیده‌ام. بخاطر همین قتل محمدنادر توسط وی بود که من و سایر همصنفانم -با وجود صغر سن- مدتها زندانی شدیم.”[٩]

در واقع، تنها این فرزندان بیگناه و مظلوم وطن نبودند که زندانی و سپس از درس و تعلیم محروم گردیدند، بلکه برادرها و اعضای فامیهای‌شان نیز به جرم ناکرده مجازات شدند.[۱٠] و حتی گفته می‌شود که پس از کشته شدن نادر شاه، حکومت می‌خواست تمام شاگردان مکتب را که در آن روز حضور داشتند، تیر باران کند. اما در اثر مشوره برخی از ارکان دولت، سرانجام به شاه‌محمود یادآوری شد که چون قاتل و همدستان او گرفتار شده‌اند، سایر شاگردان باید رها شوند.[۱۱]

با این حال، غلام‌محمد غبار، تاریخ‌نگار معروف افغانستان، در کتاب “افغانستان در مسیر تاریخ” می‌نویسد:

“اگر گلوله تفنگچه عبدالخالق خان نادر را نکشته بود من و سایر زندانیان محبس سرای موتی همه اعدام می‌گردیدیم.”[۱٢]

عبدالخالق با کشتن محمدنادر شاه، اگرچه در واقع، جان زندانیان سرای موتی را نجات داد، اما این اقدام متهورانۀ او سبب شد که نه تنها خود او و اعضای خانواده و نزدیکانش با بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن کشته شوند، بلکه حتی دهها تن بی‌گناه دیگر نیز به اتهام همدستی با او طعم تلخ شکنجه و مرگ را بچشند.

از این گذشته، آنچه که آقای غبار دربارۀ لحطات پس از ترور نادر شاه می‌نویسد:

“جوان ضارب (عبدالخالق خان) همین که شاه را کشته دید، تفنگچۀ خودش را انداخته و به نظاره بایستاد، زیرا او جز کشتن شاه مطلب دیگری در این محفل نداشت. چون هیچ حادثه دیگری بوقوع نیامد، افسران بیامدند و ضارب را بگرفتند، و مردۀ شاه را به داخل ارگ انتقال دادند.”[۱۳]

بیشتر به قصه‌پردازی و قهرمان‌سازی شبیه است تا به واقعیت. زیرا، بنا به گزارش شاهدان عینی، زمانی که عبدالخالق نادرشاه را ترور کرد، پا به فرار گذاشت. اما وقتی که می‌خواست از روی دیوار محوطه به بیرون بپرد، پایش گیر کرد و به داخل محوطه افتاد. در این زمان سربازان سر رسیدند و او را دستگیر کردند.[۱۴]

سالنامۀ کابل (سال ۱۳۱٢)، واقعۀ ترور محمدنادر شاه را چنین گزارش کرده است:

اعلیحضرت محمدنادر شاه غازی را دست غدر و خیانت یک نفر غداری شهید کرده، دوازده میلیون نفوس بیچاره این کشور را تعزیه‌دار گردانید![۱۵]

… در محفلی که بروز چهارشنبه ۱۶ عقرب ساعت ۳ بعد از ظهر به تقریب تقسیم انعامات برای طلاب افغانی در چمن مقابل قصر دلکشا ترتیب داده شده بود و این شهریار معارف‌پرور مطابق مرسوم همه ساله برای طلاب مکاتب شهر محض تشویق به علم و عرفان بدست خود انعام داده و دست با عاطفۀ پدری را بسر و روی هر کدام نوازش می‌داد، در چنین محفلی … دفعتاً یک شخص ناپاکی موسوم به عبدالخالق تفنگچۀ از آستین غدر و خیانت برآورده و سه زخم التیام ناپذیری به قلب و سینۀ او وارد نمود.[۱۶]

این سالنامه در ادامه می‌افزاید:
بعد از ختم فاتحۀ چهل ذات همایونش درخواست مجازات قاتل از طرف ملت شده و پس از اینکه قاتل نابکار و معاونین قتل محمود، عبدالله، اسحق خودشان در محاکمۀ عدلیه به افعال شنیعۀ خود اعتراف کردند، عبدالخالق قاتل و محمود اعدام و عبدالله و اسحق محکوم به حبس دوام گردیدند.[۱٧]

شوربختانه، این گزارش سالنامۀ کابل چنان که از متن آن بر می‌آید، کاملاً جانبدارانه منتشر شده است و نمی‌تواند انگیزۀ واقعی ترور و شیوۀ مجازات متهمان را منصفانه بیان کند.

در نهایت، بدن خالق را قطعه قطعه کردند تا درس عبرتی (هشداری) باشد، برای همه آزادیخواهان! غافل از آن که با خون می‌توان، کشتزار استبداد را آبیاری کرد، ولی نمی‌توان به انتظار بار مطلوب نشست.

منبع: وبلاگ دانشنامه ی آریانا

In this article

Join the Conversation