وقتی خیانت را حد و مرزی نباشد

محمد کاظم وحیدی

آنچه در پیش رو دارید، نه تحلیلی سیاسی که نگارشی کوتاه و یادآوری رنج و نگرانی از آینده است که در تنهایی خود به آن اندیشیدم. چندی پیش تلوزیون های کشور خبر ناگواری را به نشر رسانده و گفتند که هما سلطانی نماینده ی مردم مالستان در اولوسی جرگه با شخص ملاعمر دیدار نموده و با وی از صلح سخن گفته است.

وقتی تصاویر وی نشر گردید که طی کنفرانس مطبوعاتی با طمأنینه از انجام موفقانه ی مأموریتش سخن می گفت، تقریباً گوش هایم قلف کرده بودند و به خاطر شوک ناشی از خبر، دیگر چیزی را نمی شنیدم. رفتن نزد ملا عمر موهومی که موجودیت فیزیکی اش در هاله ای از ابهام قرار دارد و بسا مردمانی که می پندارند شخص کرزی بازیگر اصلی نقش ملاعمر در گذشته ها بوده است، آن هم زن مدرنی که داشتن همه گونه ی روابط آزاد با مردان را امری عادی و از حقوق مدنی خود به شمار می آورد، واقعاً شوک برانگیز است.

کار خارق العاده و فراتر از تصور عادی ای که تنها هنر جادویی گابریل گارسیا مارکز خالق سبک رئالیزم جادویی قادر به خلق چنین حادثه ی سرشار از شگفتی می باشد که در اوج ناباوری توسط زنی تحقق یافت که فراتر از جرم زنانه اش، هزاره ای است که نزد پشتونیست ها ذاتاً «مجرم» می باشد.

خلاصه هماجان با این کارکرد افسانه ای خود نشان داد که در دنیای سیاست، به ویژه نوع مبتذل و فارغ از اخلاق و وجدان انسانی اش، هیچ کاری ناممکن نیست و جادوگرانی چون وی از توان مندی،رام نمودن طالبانی برخوردار می باشند که برای مدت کوتاهی هم «زن» و هم «هزاره» را با لطف خوش استقبال خواهند نمود!

آگاهان و آشنایان هماجان را پیش از انتخابات پارلمانی، سردار زاده ای می شناختند که نسبش از پدر به سرورخان و جعفرخان مشهور مالستان می رسد، که در گذشته ها هراز چندی ظاهرشاه این قاتل و مثله گر “سردار عبدالخالق” و خاندانش را مهمانی می نمود.

از مادر نیز وی نسبش به سرداران جاغوری می رسد. همان سردارانی که از آغاز سرکوب های مردم هزاره توسط عبدالرحمان به یاری حاکمیت وی شتافتند و در نهایت هم قیام سراسری ۷ ساله ی مردم هزاره با همکاری مستقیم همین سرداران اعزازی عبدالرحمان به خاک و خون نشست و در ازای آن همه خوش خدمتی به سردار سرداران!! القاب «سردار»ای بود که ارزانی شان گردید.

امروزه اگر هزاره ها بدین درجه از بدبختی و فلاکت رسیده اند، ریشه ی همه ی آن ها را باید در خیانت نابخشودنی همان سرداران جستجو نمود که هماجان سیاست باز ما از وجود خون آنان در رگ هایش بسی افتخار می نماید.

عجیب از همایی است که تا دیروز با دوست پسرش رهسپار ترکیه و بنا به ادعای خودش هالند می شود و پس از بازگشت تنهایش به دامان خانواده در کویته ی پاکستان، زندگی عادی خود را از سرمی گیرد، و سرورخان با دیدن همه ی این حوادث حتا اندک خمی هم بر ابرو نمی-اندازد، اما امروزه چنین زن آزاده ای!! اینک پرچم دار صلح با طالبانی می شود که طبق سیاست رسمی و حتا باورهای دینی ـ قبایلی شان به زن حق خروج از خانه را نمی دهند و سخن گفتن با آنان را حرام می دانند!!

به راستی در عمق این حادثه ی مملؤ از ابهام و حیرت که برای زنان واقعاً آزاده و نیز هزاره هایی که زیرستم و تبعیض تاریخی دیگر کمری برای خم شدن و شکستن هم ندارند، جای خون گریستن و ماتم و شیون کردن دارد، همای سردار زاده را چه باک است که اوضاع بروفق مراد چه کسانی خواهد چرخید و بر مردم و زنان سیه روز ما چه خواهد آمد.

البته اگر امثال هما چنین توجیه نمایند که جریان طالبان تغییری در سیاست ها و برنامه های حکومتی اش خواهد آورد، در واقع همان مسأله ی قسم ابوالفضل و دم خروس نمی شود؟ یعنی اینکه ما همه روزه شاهد روش برخورد طالبان با زنان و به ویژه دختران مکاتب هستیم که حتا از مسموم کردن دسته جمعی آنان نیز ابایی ندارند.

با این وضع باید روی کدام قول آنان حساب باز نماییم؟ مگر ۴ سال قبل با نشر اعلامیه ای قول نداده بود که به هزاره ها آسیبی نخواهند رساند، از آن زمان تاکنون چند صد نفر تنها در مسیر راه ها سربریده شده اند؟

آیا طالبی که تفکرش ملهم از زندگی قبایلی آنان بوده و به مراتب سخت تر و انعطاف ناپذیرتر از اندیشه های مذهبی شان می باشند، تنها با دیدن شکل و شمایل هماجان تغییر خواهد نمود و چون حافظ شیراز که به خال یار سمرقند و بخارا می بخشد، ملاعمر هم تمامی ارزش ها و باورهای فرهنگی و هنجارهای رفتاری خود را ارزانی وی خواهد نمود؟

واقعاً چه رازی در پس چنین پرده ای نهفته است که شبانه روز ۱۰ تا ۲۰ طالب در خانه ی سرورخان در خیرخانه مستقر هستند ولی از امر به معروف شان خبری نیست!! برای خود هما، خاندان سرداری اش، زنان ستم -کشیده و مردم بایکوت شده ی هزاره چه سودی از این مغازلات سیاسی با تک چشم قرون وسطا به دست خواهد آمد که او چنین مشتاقانه و حتا مغرورانه از انجام دادن این ملاقات و گفتگوها دم می زند؟

من از هما آن قدر شناخت دارم که بدانم در چندسال اخیر و برای رسیدن به مقام اولوس داری مالستان و سپس اولوس داری دیگری در ولایت غزنی، هر دروازه ای را زد و نزد هر کوچک و حقیر و بی شخصیتی زانو زد و سرخم نمود تا به لطف و کرم آنان به مقصد رسد.

به همین دلیل و با شناختی که از او دارم، سخت واهمه ی چنین کاری بر دلم نشسته که برای رسیدن به قیمت معامله های پلیدش، هزاران انسان را به مذلت و سوگواری نشاند و همایی که بیش از ۱۵ سال از آشنایی ما می گذرد و سال های اخیر سیاست بازی هایش را نیز از نزدیک شاهد بوده ام، سراپایم را نگرانی و دلهره فرا گرفته است، به ویژه اینکه او از نسل همان سردارانی است که باعث نسل کشی تاریخی مردم ما گردیده اند.

من هم به دلیل نفرت شدیدی که نسبت به این زن تازه به دوران رسیده ی جاه طلب پیدا کرده ام، شرافت و وجدانم به من اجازه نداد تا به دیدارش شتابم و از او برای کارش کسب معلومات نمایم. خودم هم هرچه فکرم را به کار انداختم به چیزی جز این نتیجه نرسیدم که همان سرداران تشویق واعزاز شده توسط عبدالرحمان بار دیگر وارد کارزار شده و تصمیم دارند تا سرنوشت مردم ما را همانی سازند که در زمان عبدالرحمان نموده بودند.

چیز خاص و برجسته ی دیگری هم در پس این ماجرا دیده نمی شود جز اینکه نتیجه ی این معامله ی بسیار رذیلانه، باز امنیت همگانی مردم ما را برباد خواهد داد و مرگ را یار همیشگی و نزدیک مردم ما نماید، که در این صورت یا مردم ما باید به خود تکانی دهند و از همین اکنون به فکر چاره ای باشند تا از تکرار نسل کشی های گذشته رها یابند، و یا این که برجای خود خوش بنشینند و شاهد باشند که سردار زادگان کنونی چگونه چون نیاکان شان سرنوشت مردم را بار دیگر به سرنوشت شوم اسلاف به خون تپیده شان پیوند میزنند.

منبع: کابل پرس | افغانستان پرس

شبکه ی سرتاسری مردم هزاره

In this article

Join the Conversation

3 comments

  1. آ صف پاسخ

    جناب وحید ی سلام
    و اقعا از خو اند ن این مقا له ات شو که شد م بر ا ستی این مر د م چر ا بحا ل خو د فکر نمیکنند آ خر همه چیز پو ل و مقا م نیست شر ا فت با ار زش تر ین چیز یست بر ا ی انسا ن افسو س که بعضی ها قد ر آ ن ر ا نمید ا نند

  2. یک هزاره پاسخ

    آقای کاظم وحیدی!
    نکات چندی را در نوشتۀ شماشما قابل تامل یافتم که ادعا کرده اید که نگارشی کوتاهیست که در تنهایی خویش بدان اندیشیده‌اید. من هم چون شما موارد را خیلی عجیب و سوال برانگیز را درین خبر یافتم و از جهت دردآور که خانمی هزاره تبار در صدد آوردن آرامش در کشور و یا شهرت بدست آوردن است که به قیمت آزادی تفکر، اندیشه، و از همه مهمتر حق زندگی یک بخش بزرگ شهروندان این مملکت تمام میشود که به هیچ وجه نمی پذیرند که تن به چنین ذلتی بدهند. ولی آنچه شما در مورد هما بعنوان یک فرد نوشته اید خیلی متفاوت از اندیشۀ عام کوچه و بازاری نیست. شما در واقع با ذکر مسایل شخصی و بیان کنیه و نسب هما خواسته اید که بیشتر به گوینده توهین کنید تا خود سخن را مورد تحلیل منطقی قرار دهید و این موردیست که منطق شما را منطق بازاری معرفی میکند تا اندیشه های فردی که بقول خودش تحلیل سیاسی می‌نویسد.

    شما نوشته اید که:
    آگاهان و آشنایان هماجان را پیش از انتخابات پارلمانی، سردار زاده ای می شناختند که نسبش از پدر به سرورخان و جعفرخان مشهور مالستان می رسد، که در گذشته ها هراز چندی ظاهرشاه این قاتل و مثله گر “سردار عبدالخالق” و خاندانش را مهمانی می نمود.
    از مادر نیز وی نسبش به سرداران جاغوری می رسد. همان سردارانی که از آغاز سرکوب های مردم هزاره توسط عبدالرحمان به یاری حاکمیت وی شتافتند و در نهایت هم قیام سراسری ۷ ساله ی مردم هزاره با همکاری مستقیم همین سرداران اعزازی عبدالرحمان به خاک و خون نشست و در ازای آن همه خوش خدمتی به سردار سرداران!! القاب «سردار»ای بود که ارزانی شان گردید.امروزه اگر هزاره ها بدین درجه از بدبختی و فلاکت رسیده اند، ریشه ی همه ی آن ها را باید در خیانت نابخشودنی همان سرداران جستجو نمود که هماجان سیاست باز ما از وجود خون آنان در رگ هایش بسی افتخار می نماید.

    من هیچ خطایی از هما درین مورد نمی بینم که او نسبش به افراد می‌رسد که در گذشته اعمال خلاف منافع مردم ما از آنها سرزده باشد و یا اجدادش در جنایات عبدالرحمن با او دستیار بوده اند. هما هیچ قصوری ندارد اگر پدرش و یا پدر کلانش تصمیم میگیرند که ظاهر شاه را مهمان کنند و یا روابط صمیمانۀ با قاتلین قهرمان ملی ما داشته باشند. آنچه هما میاندیشد و عمل میکند و اینکه با عملکرد خویش چی گونه زندگی و سرنوشت مردم ما را در معرض خطر نابودی قرار میدهد قابل تامل است نه اینکه نسبش به کی میرسد.
    بازهم نوشته اید:
    عجیب از همایی است که تا دیروز با دوست پسرش رهسپار ترکیه و بنا به ادعای خودش هالند می شود و پس از بازگشت تنهایش به دامان خانواده در کویته ی پاکستان، زندگی عادی خود را از سرمی گیرد، و سرورخان با دیدن همه ی این حوادث حتا اندک خمی هم بر ابرو نمی-اندازد، اما امروزه چنین زن آزاده ای!! اینک پرچم دار صلح با طالبانی می شود که طبق سیاست رسمی و حتا باورهای دینی ـ قبایلی شان به زن حق خروج از خانه را نمی دهند و سخن گفتن با آنان را حرام می دانند.

    من باز هم هر چه اندیشیدم، دلیل ذکر عکس العمل پدر هما را درین جا نیافتم بجز اینکه شما این بار نیز (در تنهایی اندیشی تان) بازاری عمل کرده اید و خواسته اید عمدا بدون اینکه نیازی به این توضیح اضافی باشد، به او و خانوادۀ او توهین کنید. من هیچ دلیل منطقی و توجیه قانع کنندۀ برای ذکر این وضاحت نمی بینم که بطور حتم شما لازم پنداشته اید که خوانندگان شما بدانند.

    طوریکه قبلا متذکر شده ام من نیز مخالف اندیشه و عملکرد هما استم و نگرانی شدیدی دارم از افراد که از هر فرصتی برای رسیدن به منافع شخصی و یا به شهرت رسیدن خویش استفاده میکنند ولی این عملکرد شما را مناسب نمی پندارم و توجیهاتم بر اساس منطق قویتر از دادن پیوند نسبی افراد و این که اجداد این فرد چگونه عمل کرده اند خواهدبود نه اینکه شخص چگونه به سفر رفته است و عکس العمل خانوادۀ او در مقابلش چگونه بوده‌است.

  3. abbas foladi پاسخ

    salam khedmate farzande layeghe gham vahidy jan,ma hamisha tahlilhayatra mekhanom va motaaser meshom chora ma mardom inghadar zoot yadema mera ghosashte abdolrahman jenayatkar va mollaomar karzai